#داستان_مَرد_کور 💫
روزی مَرد کوری😎 روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پايش قرار داده بود ،روی تابلو خوانده می شد:
" من کور هستم لطفا کمک کنيد ."
📑روزنامه نگارخَلّاقی از کنار او گذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه 💰در داخل کلاه بود..
او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و مطلب ديگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. ♦️عصر انروز روزنامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگويد ،که بر روی آن چه نوشته است؟
✅روزنامه نگار جواب داد: "چيز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل ديگری نوشتم،" و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هيچوقت ندانست که او چه نوشته است.
ولی روی تابلوی او خوانده می شد:
🌸" امروز بهار است، ولی من نمی توانم آنرا ببينم !!!!!
🔰نتیجه,: وقتی کارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژی خود را تغيير بدهيد خواهيد ديد بهترينها ممکن خواهد شد .
باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترين اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مايه بگذاريد اين رمز موفقيت است …. لبخند بزنيد.😊🌸
#موفقیت
#تغییر
#اصول_کار_تربیتی
╭┅─🇮🇷✊🇮🇷─┅۰╮ @ya_abamoohamad_118
╰┅──────┅•╯