[In reply to KHAMENEI.IR]
🏅 #روایت_دیدار | شبیه آن رزمندهها که دور امام حلقه زده بودند
👈 حاشیه نگاری دیدار مدالآوران المپیادهای علمی با رهبر انقلاب اسلامی (بخش اول)
🔹همه چیز در ۴۸ ساعت اتفاق افتاد؛ تماس اول، قطعی شدن نهایی دیدار، تماس دوم، تنظیم متن سخنرانی، مرور چندین و چندباره متن و اتو کشیدن چادر برای رفتن به خیابان کشوردوست. آنقدر همهچیز سریع بود که گمان نمیکردم این منم که ۱۰ صبح ۲۶ خرداد ماه، روبروی بیت رهبری در تقاطع نوشیروان ایستادهام. من این روز را سالها پیش تصور کردهبودم. حوالی سال ۹۶-۹۷. نوجوان سرخوش درسخوانی که مصرانه، شب و روز ادبیات میخواند تا مدال طلایش بهانهای برای دیدار شود. اما حیف که گرمای دم ظهر خردادماه، اجازه مرور خاطرات نداد. متن سخنرانی ۳ دقیقهای ام را برای بار آخر در گوشیام مرور کردم. وسواس عجیبی این دم آخر به سراغم آمده بود… اول بسمالله بگویم یا اول سلام کنم؟ بگویم سلامعلیکم یا سلام ساده؟ حضرتعالی درستتر است یا جنابعالی؟ نکند صدایم بلرزد؟ دستم چه؟ بنشینم یا بایستم؟ گیرهی روسریام شل نشود آن وسط؟ آخرش چه بگویم؟ والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته؟ زشت نیست؟ چقدر هوا گرم است! این دم آخری گرمازده نشوم! اصلا چرا راننده مرا سه چهارراه پایینتر پیاده کرد؟ همینطور که خودم را شماتت میکردم که چرا زودتر به این چیزها فکر نکردهام، دیدم جمهوری، ختم به کشوردوست شد.
🔹از سر کوچه تک و توک بچهها را میدیدم که دم در، شناسنامه به دست منتظرند. برخی آشنا بودند و برخی نه. موج هیجان و تکاپویشان از همینجا به صورتم میخورد. نزدیکتر شدم. برق چشمانشان، هر ه