eitaa logo
اشعارآئینی
116 دنبال‌کننده
83 عکس
8 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
انسان ها در دو مرحله از زندگيِ خود - يعني در مرحله ی كودكي و در مرحله ی پيري- به جهت روحیه ی خاصی که دارند، نمی توانند انتخاب های اساسی و برنامه های دراز مدت داشته باشند و این اقتضای دوران کودکی و کهنسالی است.   
موش را ملاحظه كنيد؛ اين قدر که از گربه می ترسد از شير نمی ترسد چون شعور درك عظمت شير را ندارد تا از آن بترسد. از شير ترسيدن، هنر می خواهد، باید آن حیوان، شعور فهم هيبت و عظمت شير را داشته باشد و شير هم برتر از آن است كه موش با آن شعور كم از آن بترسد. اما آهو از شير می ترسد و چون شعور آهو بيشتر از موش است متوجه عظمت و هیبت شیر می شود و از آن فاصله می گیرد ولی موش با دم شير بازی می كند بدون آن كه بفهمد كافي است آن شير پنجه اش را روي تمام هيكل موش بگذارد. به قول مولوی:  گربـه باشـد شحنـه ی هر مـوش خو  موش كِبْوَد؟ تا زِ شيران ترسد او  موش كی ترسد زشيران مصاف؟!  ليك ترسنـد، آهـوان مشـك ناف  تنها آدم های عميق و دقيق و فكور، از خدا می ترسند و عظمت و ابهت او را درک می کنند، نه آدم های كم عقلِ بی بند و بار و نادان.
«اِنَّما يَخْشَی اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَاء» فقط در بين بندگان خدا، آنان كه به واقع عالم اند از خدا می ترسند. سوره ی فاطر، آیه ی 28. چون به عظمت خداوند آگاهی دارند چون عالمان واقعی دنيای کوچک را کوچک و حقير مي بينند و خدای بزرگ را بزرگ و با عظمت مي یابند
رسیدگی به امور روحانی راه ارتباط ما با عالم غیب را فراهم میکند از جمله مواردی که مانع ارتباط ما با عالم معنا و یا عالم غیب خواهد شد خوردن است ... حال ارتباط چنین سختی را فرض کنید با گناه به چه صورت خواهد بود
 اميرالمؤمنين«ع» مي فرمايند: «لَاتَجْهَلْ نَفْسَكَ فَإِنَّ الْجَاهِلَ مَعْرِفَةَ نَفْسِهِ جَاهِلٌ بِكُلِّ شَيْ ءٍ»19 به خود جاهل مباش زيرا که جهل به خود، جهل به همه چيز است
انساني كه خود را گم کرد، خودش براي خودش دروغ مي شود. اميرالمؤمنين«ع» مي فرمايند: «عَجِبْتُ لِمَنْ يَجْهَلُ نَفْسَهُ كَيْفَ يَعْرِفُ رَبَّهُ»20 در تعجبم از کسي که به خود جاهل است چگونه مي تواند پروردگار خود را بشناسد. و نيز مي فرمايند: «اَعظمُ الْجهلِ جَهْلُ الانْسانِ اَمْرَ نَفْسِه»21 بالاترين جهل و ناداني، جهل انسان به خودش است. 
اگر روح كسي درست بر بدنش حكومت نكند، اسير بدن است و تكليف روح را هوس هاي بدن تعيين مي كنند. چنين انسانی از ظهور زيبايي هاي روح در بدنش محروم است، وقتی روح نتوانست بر بدن حكومت كند، به عنوان مثال شكم انسان هرجا دلش خواست مي رود و روحِ گرفتار میل های بدن هیچ کاری در کنترل شکم ندارد، در این حالت فرمانده ی واقعي -كه بايد روح باشد- از فرماندهي عزل شده و در زندان ميل هاي مربوط به بدن گرفتار شده است. 
وقتي روح - با آزادشدن از میل های بدن- بزرگ و متعالي شد مي تواند بر حرص ها و ميل هايِ بي جا حکومت کند
ورزشكاري كه نتواند از طريق ورزش، برنامه ای جهت حاکمیت بر بدن خود بریزد و پس از مدّتي بدنش بر او حاكم شود، سيری به سوي عالم معنويت نخواهد داشت
بسم الله الرحمن الرحيم  «اَلَّلهُمَّ عَرِّفني نَفسَکَ فَاِنَّکَ اِن لَم تُعَرِّفني نَفسَکَ لَم اَعرِف رَسُولَکَ اَللَّهُمَّ عَرِّفني رَسولَک فَانَّکَ اِن لَم تُعَرِّفني رَسُولَک لَم اَعرِف حُجَّتَک اَللَّهُمَّ عَرِّفني حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِن لَم تُعَرِّفني حُجَّتَکَ ضَلَلتُ عَن ديني»(1)  پروردگارا خودت را به من بشناسان، زيرا اگر تو را نشناسم رسول تو را نخواهم شناخت. پروردگارا پيامبرت را به من بشناسان، چرا که اگر پيامبرت را نشناسم حجت تو را نخواهم شناخت. پروردگارا حجت خود را به من بشناسان که اگر حجت تو را نشناسم در دين خود گمراه مي شوم.  حضرت صادق(ع) مي فرمايند: در زمان غيبت امام زمان(عج) دعاي فوق را بخوانيد.
نيمِ عمرت در پريشاني رود  نيمِ ديگر در پشيماني رود 
دين الهي موجب هماهنگي انسان با جان خود -يعني فطرت- از يک طرف و با جهان هستي از طرف ديگر مي شود
«مَا مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللّهِ رِزْقُهَا»(9 )هيچ جنبده اي روي زمين نيست مگر اين که رزقش با خداست
به جاي اين كه اين همه نگران آينده اي باشي كه نيامده است، كمي هم به گذشته بنگر كه چگونه به راحتي گذشت و نگراني تو نسبت به آن بي جا بود. بايد ماوراء نگراني از آينده، با اعتماد به عقل الهي و عمل به شريعت محمدي(ص) از پشيماني در آينده راحت شوي. 
دو نفر به طرف ايستگاه قطار رفتند، وقتي به ايستگاه رسيدند، فهميدند قطار نيم ساعت پيش حرکت کرده است. براي قطار بعدي که نيم ساعت ديگر مي آمد بليط تهيه کردند و تصميم گرفتند در اين فاصله در کافه ي کنار ايستگاه استراحت کنند، با هم گرم صحبت شدند، وقتي سراغ قطار رفتند، متوجّه شدند که قطارشان نيم ساعت پيش رفته است، مجدداً براي نيم ساعت ديگر بليط گرفتند و باز در کافه مشغول صحبت شدند و وقتي به خود آمدند که قطار 10 دقيقه پيش حرکت کرده بود. مانده بودند چه کار کنند تصميم گرفتند براي پنجاه دقيقه ي ديگر که قطار مي آيد بليط ديگري تهيه کنند. در اين فاصله دوباره به کافه رفتند و اين بار مواظب بودند سر وقت در ايستگاه باشند يک دفعه به خود آمدند و ديدند قطار در حال عبور است. يک نفر از آن ها به سرعت دويد و خود را به قطار رساند ولي دوست او وسط ايستگاه ايستاده بود و همين طور مي خنديد. وقتي از علّت خند ه اش پرسيدند، جواب داد: آن شخص که سوار شد و رفت، آمده بود مرا بدرقه کند و من مسافر بودم، حالا او رفته و من اين جا هستم.  معني غفلت از هدفي که براي آن آمده ايم به همين صورت است که طرف به جهت حرصِ سوارشدن رفيقش خودش سوار شد، حرصِ داشتن دنيا موجب مي شود فراموش کنيم ما براي چه کاري اينجا هستيم. پيام پيامبران خدا اين است که اي انسان ها ! شما به اين دنيا آمده ايد تا بندگي کنيد و از اين طريق جان خود را با پروردگار عالم آشنا نماييد و در قيامت بتوانيد از اُنس با خدا بهترين بهره ها را ببريد. ولي همه ي چيزهاي دنيا را گرفته ايم و بندگي خدا را رها کرده ايم
گاهي اوقات نمازمان را سريع مي خوانيم، در حالي که هيچ کاري نداريم و پس از آن در گوشه اي مي نشينيم. علت اين امر آن است که مقصد بودنمان در اين دنيا را گم کرده ايم و چيزهايي که مقصد اصلي ما نيست براي ما مهم شده است. اُنس با خدا را که سرمايه ي اصلي ما در قيامت است به چيزي نمي گيريم. 
«اَفضلُ النّاسِ مَن عَشَقَ العبادة فَعانَقَها وَ اَحَبَّها بِقَلبِهِ و باشَرَها بِجَسدهِ وَ تَفَرَّغَ لَها فَهُوَ لايُبالی عَلي ما اَصبَحَ مِنَ الدُّنيا عَلی عُسرٍ اَم عَلی يُسر»(26) برترين مردم آن کسي است که عاشق عبادت است و آن را در آغوش مي گيرد و با تمام قلب آن را دوست دارد و با بدن خود همراهِ آن است و خود را براي عبادت از بقيه ي کارها فارغ مي کند، چنين کسي اصلاً نگران نيست که امروزش به سختي بگذرد يا به آساني
اگر مي خواهيد از اضطرابي که جهان را فرا گرفته است آزاد شويد بايد دينداري کنيد. مراحل دين داري عبارت است از اولاً: خدا را يافتن و ثانياً: از طريق بندگي خدا مطابق شريعت الهي، با خدا مأنوس شدن. گفت:  اوّل قدم آن است که او را يابي  دوم قدم آن است که با او باشي 
هدایت شده از  اشعارآئینی
من غلام نوکراتم عاشق کربلاتم تا آخرش باهاتم تو همونی که میخوامی  دلیل گریه هامی تا آخرش باهامی عشق یعنی به تو رسیدن یعنی نفس کشیدن تو خاک سرزمینت عشق یعنی تموم سال و همیشه بی قرارم برای اربعینت آقای من زندگیم و دستت دادم تو این مسیر افتادم ای عشق مادرزادم حسین
ما در اين دنيا با سه چيز روبه رو هستيم که عبارتند از: «دنيا»، «فطرت» و «دين»، به اين معنا که از يک طرف در دنيايي زندگي مي کنيم که قواعد و قوانين خاص خود را دارد و از طرف ديگر فطرتي داريم با گرايش ها و کشش هاي مخصوص به خود و ديني که خداوند همراه با عقايد و اخلاق و اعمالي که انسان را به سعادت دنيايي و آخرتي مي رساند از طريق پيامبران فرستاده است.
روح ما، چيزي را مي خواهد که دين مي گويد و دين هم به چيزي دعوت مي کند كه خداي جهان براي سعادت بشر نازل كرده و جهان هستي نيز براساس همان سنّت ايجاد شده است.
دين داري يعني داشتن «عقايد» صحيح و رعايت «اخلاق» فاضله و عمل به «احکام شرعي»
دين داري يعني داشتن «عقايد» صحيح و رعايت «اخلاق» فاضله و عمل به «احکام شرعي». «عقايد صحيح» چيزي است که ابتدا با به كاربردن عقل مي توانيم به آن دست يابيم و از باورهاي خرافي و غير واقعي خود را نجات دهيم و سپس سعي کنيم قلب خود را با نور آن حقايق آشنا گردانيم. «اخلاق فاضله» را با اُسوه قراردادن حرکات و رفتارهاي پيامبران و ائمه ي معصومين(ع) مي توان به دست آورد. «احكام شرعي» و آداب دين را بايد به كمك «فقيه» از دين گرفت. بنابر اين ما از طريق داشتن عقايد صحيح و اخلاق فاضله و احکام شرعي، مطابق فطرت خود عمل مي کنيم و به مقصد اصلي كه درست زندگي كردن در زمين و رسيدن به قرب الهي است، دست مي يابيم.
«عالَم هستي» و «جان انسان» و «دين خدا» همه از خدا صادر شده و همه داراي يک حقيقت مي باشند، مي فهميم انسان ها تنها وقتي در سلامت روحي و جسمي به سر مي برند که در عالمي که خداوند خلق کرده، از طريق عمل به شريعت، به فطرت خود جواب مثبت دهند و از اين طريق با عالَم تكوين و جهان هستي هماهنگ شوند. 
مدح میلاد امام حسین علیه السلام مژده‌ای ناب‌تر از ناب به دنیا دادند خبر از آمدن لیلی دل‌ها دادند چه مبارک سحری گشت و چه فرخنده شبی رحمت واسعه را هدیه به زهراء دادند حَسن دوم این خانه به دنیا آمد شکر حق باز ولیعهد به مولا دادند باز زهراء و علی معجزه کردند امروز بین گهواره عجب معرکه‌ای جا دادند او همان است که پای عَلَمش روز ازل آن همه معجزه را یاد مسیحا دادند این چه عشقی است که آرامش عالم را برد این چه شوری است خدا بر دل شیدا دادند عالَم پیر! نخور غم که جوانی آمد ساقیا باده بده عشق جهانی آمد ای دل و دلبر و دلدار، سلام آقاجان حضرت سید و سالار، سلام آقاجان بوی سیب حرم کرببلا می‌آید تا صدا می‌زنم هر بار سلام آقاجان دل و دین همه را روی تو نه، نام تو برد یوسف حیدر کرار، سلام آقا جان ای وفادارترین عشق، اباعبدالله بهترین مونس و غمخوار، سلام آقاجان ناامید آمدم اما تو امیدم دادی آی مهتاب شب تار سلام آقاجان ای رفیق غم و شادی و من بیچاره بهترین مَحرم اسرار سلام آقاجان کرمت سنگ صبور دل ما نوکرهاست لطف تو بیشتر از لطف پدر مادرهاست آتش عشق تو از عالم ذر روشن بود دست هر کس که کسی بود برین دامن بود نه زمین بود نه لوح و نه قلم بود ولی نام زیبای تو در عرش طنین‌افکن بود چشم واکردی و دادند به فطرس پر و بال اولین کار تو تقدیر عوض کردن بود روز محشر چه جوابی به اباالفضل دهد آن که با گریه کن مجلس تو دشمن بود وقت مُردن مدد حضرت زهراء گیرد دست آن بنده که مشهور به سینه زن بود جاودانه است کسی که شده مست جامت مرده آن است که یکبار نبرده نامت تو شدی شاه و چه خوب است که رعیت هستیم در کرم خانه تو صاحب عزت هستیم از خدا ما چه بخواهیم ازین بالاتر سالیانی است که جاروکش هیئت هستیم خوب و بد بودن ما ربط ندارد به کسی هر چه هستیم سر سفره حضرت هستیم می‌‌خورد غبطه به ما زاهد سجاده‌‌نشین تا که با نام تو مشغول عبادت هستیم روی ما هیچ دری بسته نگردد هرگز تا که پشت درِ این بیتِ کرامت هستیم کوله‌بار گنه از شانه ما بردارند در همان ثانیه که زیر علامت هستیم رحمت حضرت حق باد براین چشمه نور ما کجا این همه خیر، این همه عشق، این همه شور هر نفس اهل مناجات صدایت کردند عرشیان سجده به ایوان طلایت کردند هر کجا تا که شنیدند بهشت، عشاقت هوس علقمه و کرببلایت کردند به خدا ظرفیت معجزه کردن دارند آن جماعت که جوانی به فدایت کردند سال‌ها پیش‌تر از آمدنت روی زمین انبیاء تک تکشان گریه برایت کردند عرش هم کرببلا گشته، ملائک از بس گریه با فاطمه بر رأس جدایت کردند نه شدی غسل و کفن، نه بدنت شد تشییع تن بی سر! ته گودال رهایت کردند یک تنه فاطمه شد گریه کن و سینه زنت غسلت از خون گلو ، خاک بیابان کفنت