ضروري ترين نياز بشر ارتباط با عالم ملکوت و آزادشدن از هبوطي است که با نزديکي به شجره ي ممنوعه در آن قرار گرفت و ارتباط با عالم ملکوت ميسّر نمي شود مگر آن که به انسان هاي ملکوتي که با وجودشان اشاره به آن عالم دارند نظر اندازيم. حضرت سيدالشّهداء(ع) در کربلا چنين راهي را در جلو بشريت گشودند، لذا ما با زيارت آن حضرت به ملاقات آن امام مي رويم تا ما نيز نظاره گر ملکوت عالم باشيم و از جرگه ي مسلماناني که امام را شهيد مي کنند به در آييم و به جرگه ي گروهي بپيونديم که در امام ذوب شدند و خون خواهي او را خون خواهي خود دانستند و از خدا خواستند که «أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِي...» خون خواهي حسين(ع) را که خون خواهي خودم محسوب مي شود، رزق من گردان که جان من جداي از جان مولايم حسين(ع) نيست
#زیارت_عاشورااتحادروحانی_باامام_حسین
چکیده کتاب فوق با هشتک 👇در حال آماده سازی است .
#زیارت_عاشورااتحادروحانی_باامام_حسین
استاد اصغر طاهرزاده
🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💢 ریخت از زیر عبایش همه ی بال و پرش💢
از اباصلت بپرسید چه آمد به سرش
که چرا تیره شده صبح سپید سحرش
برده از مادر مظلومه ی خود ارثیه ای
خم شده مثل قد و قامت مادر کمرش
بس که در کوچه زمین خورد و دوباره برخاست
ریخت از زیر عبایش همه ی بال و پرش
آن چنان در دل حجره به خودش می پیچد
پر شده در همه ی عالم بالا خبرش
تا به یاد جگر پاره ی جدش افتاد
یا حسن گفت و سپس سوخت تمام جگرش
منتظر بود جوادش برسد از یثرب
لحظه ی آخر عمر خیره به در شد نظرش
کربلا شاه کنار پسرش رفت ، اینجا
شاه بر نقش زمین بود که آمد پسرش
این مصیبت به خدا بانگ عزا می خواهد
دعبل مرثیه خوان کو که شود نوحه گرش
گریه کن ابن شبیب ، سید ما را کشتند
تشنه بود و دو جهان سوخت ز سوز شررش
✅یدالله شهریاری
#امام_رضا_شعر_روضه
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶
💢هزار شكر كه معصومه با برادر نيست💢
دعا كنيد شب گريه آورش نرسد
و جانِ او به لبانِ مطهرش نرسد
هنوز هم كه جوادش نيامده از راه
دعا كنيد نفسهای آخرش نرسد
بدون سرفهی خونين جگر نمیريزد
دعا كنيد كه زخمی به حنجرش نرسد
هزار شكر كه معصومه با برادر نيست
وگرنه داشت دعايی كه خواهرش نرسد
چنان به رویِ زمين میخورَد قدم به قدم
گمان كنم كه به حجره به بسترش نرسد
نفس نفس زدنش سختتر شده ای داد
خداكند كه صدايش به مادرش نرسد
جوادش عاقبت آمد ...گريز روضه رسيد
پسر رسيد كه روضه به آخرش نرسد....
حسين بر سرِ زانو،جوانش اُفتاده
نمیشود نزند داد،بر سرش نرسد
بغل كشيده تنش را ولی زمين میريخت
به خيمهگاه گمانم كه اكبرش نرسد
چقدر هلهله دارند ارازلِ كوفه
دعا كنيد كه ای كاش خواهرش نرسد
علی كه رفت عمو رفت دختری ترسيد
دويد آتشِ خيمه به پيكرش نرسد
دويد عمه كه پيش از سنان به او برسد
كه دستهایِ حرامی به معجرش نرسد
✅حسن لطفی
#امام_رضا_شعر_روضه
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
💢 خودت تا به مشهد دلم را کشاندی.. 💢
خوشم از رعایای شمس الشموسم
گرفتار عشق انیس النفوسم
کجا بی پناهم در این وادی عشق
پناهنده ی لطف سلطان طوسم
اگر بدترین بنده باشم که هستم
میان حریمش سراپا خلوصم
شفا می دهد خاک روی لبانم
اگر خاک صحن رضا را ببوسم
ز بس با شراب محبت عجینم
بدون محبت خمارم، عبوسم
دهان وا نکردم به مدح بزرگی
فقط حرف سلطان شود، چاپلوسم
امیر عطوفم سلامٌ علیکم
امام رئوفم سلامٌ علیکم
چه خوب است پشت و پناهم تو هستی
همیشه فقط تکیه گاهم تو هستی
اگر رو سپیدم غلام تو هستم
امیدم اگر رو سیاهم تو هستی
چه پیوند خوبی است بین من و تو
منم رعیت و پادشاهم تو هستی
کسی که برایم نموده همیشه
بساط دعا را فراهم، تو هستی
نمی خواهم از تو به غیر از خودت را
تمنای اشک نگاهم تو هستی
جنون من از حد گذشت و پس از این
تمام ثواب و گناهم تو هستی
خودت تا به مشهد دلم را کشاندی
غبار دلم را به لطفت تکاندی
به این دل که پر زد سویت عاشقانه
بده گوشه ای از حرم آشیانه
رضاجان، رضاجان، رضاجان، رضاجان
شده ذکر تسبیح مان دانه دانه
رسیده به ما عشق، سینه به سینه
کشیدیم این بار، شانه به شانه
نوای مرا می خری از کرامت
میان نواهای نقاره خانه
ز بس جامعه خوانده ام، هر فرازش
شده بین آب و گلم جاودانه
رئوفی و طاقت نداری ببینی
شود اشک چشم گدایی روانه
به من دل بریدن نمی آید اصلا
به تو راندن من نمی آید اصلا
دلت را شکسته گناه زیادم
ولی آمدم، پشت باب الجوادم
زمین خورده ام من، ولی با نگاهت
به شوق طواف حرم ایستادم
همیشه زدم بوسه بر آستانت
سرم را به خاک سرایت نهادم
بزرگانِ خدامِ صحنِ شمایند
خلیل و سلیمان و یعقوب و آدم
تو عیسی دمی؟! نه... به قرآن قسم که
مسیح است در معجزاتش رضا دم
زمانی که جان می رسد بر دهانم
بیا و برس آن دقیقه به دادم
چه کم می شود از تو من را بخوانی؟
مرا مثل سلمانی خود بدانی؟
امان از دمی که مصیبت چشیدی
زمین خوردی اما زمین را ندیدی
اباصلت بر صورتش زد همین که
عبا را به روی سر خود کشیدی
چه تکرار سختی است در بین کوچه
نشستی... دویدی... نشستی... دویدی...
الا ای امیری که شمس الشموسی
چه خاکی شدی تا به حجره رسیدی
لبت تشنه بود و چنان اشک شمعی
به یاد غریبی جدت چکیدی
خودت روضه خواندی که ای شمر ملعون
لبِ تشنه جد مرا سر بریدی
چه خوب است در لحظه ی احتضارت
جواد الائمه رسیده کنارت
✅محمد جواد شیرازی
#امام_رضا_مدح
#امام_رضا_شعر_روضه
🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
💢تو حرم وقتی میام لحظه های بهشتمه💢
بعضی وقتا بدجوری دلم هواتو میکنه
هوای دیدن اون گنبد طلا تو میکنه
حرم بهشت تو ازعالمی دل میبره
خوشبحال اون کبوتری که اونجا میپره
کنار ضریح تو خیلی شلوغه آقاجون
میبینم مریضی که میاد پیشت کشون کشون
سبد دلا پر از حاجتای جور باجوره
سر این سفره ی تو هر کسی روزی میخوره
از خدا میخوام که من حاجت روای تو بشم
تا نفس تو سینمه فقط گدای تو بشم
این دل شکستمو عشق تو آروم میکنه
دعا کن مارو خدا از هم جدامون نکنه
تو حرم وقتی میام لحظه های بهشتمه
دو سه روز برا زیارتت آقا خیلی کمه
صدای نقاره هات همیشه زنگ دلمه
عشق تو روز قیامت سند. محکممه
حرمت دیدنیه وقتی که بارون میباره
آسمون حاجتشو با دیده ی تر میاره
زایراتو آقاجون سه جا تو یاریشون میدی
تازه وقت جون دادن محبت و نشون میدی
بخدا راسته میگن هر چی بخوای آقا میده
حاجت نگفته رو از کرمش یه جا میده
یادمه مادرمو تو خونمون دعا میکرد
وقتی اون حاجتی داشت همش تو رو صدا میکرد
منو مشهد میاورد همیشه اون با احترام
رو به سمت حرمت میگفت امام رضا سلام
گره بادلش میبست به پنجره فولاد تو
با دعای زیر لب گریه میکرد به یاد تو
لبمو با آب سقاخونه ی تو تر میکرد
گاهی به کبوترای حرمت نظر میکرد
بوسه میزد به در ورودیای حرمت
هی میگفت امام رضا ع قربون لطف و کرمت
با چشای بارونی میگفت که این آقامونه
اون میگفت امام رضا ع صاحب این. دلامونه.
✅داود خلیلی کاوه
#امام_رضا_مدح
#امام_رضا_زمزمه
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔶🔷
🔶🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💢صحنۀ جان دادن او روضۀ مستوره شد💢
آمد از راه و کشید آرام عبا رویِ سرش
یعنی امروز ست روزِ نالههایِ آخرش
هر قدم رفت و نشست و دست بر پهلو گرفت
میکشد خود را به سویِ خانه مثلِ مادرش
رویِ خاکِ کوچه دنبالش اگر دقت کنی
بنگری آثاری از خاکی ترین بال و پرش
او زمین میخورد و میخندید بر حالش عدو
این هم ارثی بود که برده ز جدِّ اطهرش
صحنۀ جان دادن او روضۀ مستوره شد
حجره در بسته میداند چه آمد بر سرش
بار دیگر صورت خاکی و دست و پا زدن
خادمش دید و ولی هرگز نمیشد باورش
یک بُنَیّ گفت و از کام پسر بوسه گرفت
از مدینه بهر یاری زود آمد دلبرش
کربلا بابا رسید امّا پسر افتاده بود
قلبِ شاعر آب شد در این سه بیت آخرش
هر چه قدر آغوش خود واکرد اکبر جا نشد
تا که آخر در عبا پیچید جسم اکبرش
تا قیامت هم نمیفهمند اهل معرفت
از چه آمد دست بر سر بین لشگر خواهرش
آنکه حتّی تارِ مویش را ندیده جبرئیل
دست بُرده بر سرِ نعش علی بر معجرش
✅قاسم نعمتی
#امام_رضا_شعر_روضه
🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷🔷🔶🔷
💢آسمان طوس امشب درعزاست...💢
آسمان طوس امشب درعزاست
شب شب شام غریبان رضاست
قدسیان را سر به زانوی غم است
دومین شب از وفات مصطفاست
فاطمه معجر ز سر برداشته
ماتم نور دو چشمش مجتباست
در فراق این سه نور لم یزل
شش جهات هفت آسمان ماتم سراست
کهکشانها رنگ خون بگرفته اند
از دو طشت پر ز خون مه کم ضیاست
دودمان وحی شد بیت الحزن
فاطمه محزون و ذکرش وا اَباست
اشک می بارد ز چشم آسمان
زین سه محنت قامت گردون دوتاست
فاطمه رفته سر قبر پدر
ازفغان شهر مدینه غم فزاست
گاه می آید سر قبر پسر
دربقیع ناله کنان خیرالنساست
گاه بر سوی خراسان رو کند
مجلس ترحیمش ایوان طلاست
ای رضا جانها فدای تربتت
خاک تو برچشم حورا توتیاست
از رواقت بوی جنت می رسد
آستانت آسمان کبریاست
مژده بادا بر مریضان جهان
گو بیایند این محل دارالشفاست
تحت قبّه بارگاه اقدس است
حاجت شرعیه ها آنجا رواست
یا امام هشتم ای سلطان طوس
آب سقا خانه ات آب بقاست
کاخ استبداد مأمون شد خراب
ظلم فانی شوکت ظالم فناست
پرچم سبز رضا پاینده باد
تا قیام حشر این پرچم بپاست
خواهرت معصومه در هجران تو
در دیار قم به ذکر وا اَخاست
توغریبی باچنین جاه وجلال
یاغریب اندر مدینه مجتباست
در سر قبرش نه شمع ونه چراغ
شمع ماه وزائرش باد صباست
فرق مابین خراسان وبقیع
می ندانم تا ثریا از سراست
روح مجروح کریمی روز و شب
در خراسان در بقیع در کربلاست
✅ کریمی مراغه ای
#امام_رضا_شعر_روضه
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💢آمد ز مدینه پسرش تا به خراسان..💢
پایان صفر آمد و اندوه دوباره
گریان ز غریب الغربا ماه و ستاره
ما را نبود طاقت داغ گل زهرا
در ماتم او خون دل ما گشته هماره
مسموم شد از کینه مامون تن پاکش
آن گونه که خیزد ز دل شعله شراره
آمد به سوی خانه به سر داشت عبایی
پیداست خدایا جگر او شده پاره
افتاد ز پا گوشه آن حجره خاموش
تقصیر خودش نیست ندارد ره چاره
چون چشم به راهی که به دیدار پسر بود
می کرد بر آن حجره در بسته نظاره
آمد ز مدینه پسرش تا به خراسان
بگریست بر آن لاله خونین به کناره
آن دم که جواد آمد و بالای سرش بود
می کرد پدر بر رخ جانانه نظاره
بر حال پدر با دل خون بار نظر کرد
افتاد نفس در بر بابا به شماره
گویی که فرو ریخته ارکان امامت
برخواست ندا از در و دیوار و مناره
تا لحظه آخر که رضا جان به تنش بود
می کرد به جد و پدر خویش اشاره
ای بی کفن تشنه لب دشت پر از خون
از چه به تنت تاخته ده مرده سواره
تیری که عدو بر جگر خون خدا زد
مسموم نموده است گل و برگ و عصاره
گویا که شده آب دل سنگ ز داغش
جانکاه بود گر چه فزون شد ز هزاره
آنجا که دگر محتشم از غصه خموش است
ممکن نبود شرح به تفسیر و گزاره
پیراهن مشکی عزای تو حسین جان
انگار که بر قامت ما گشته قواره
✅جواد کلهر
#امام_رضا_شعر_روضه
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸🔸💠
💢 مقتل-شهادت امام رضا علیه السلام از زبان اباصلت هروی 💢
اباصلت هروی می گوید:
من در خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم. به من فرمود:« ای اباصلت! داخل این قبّه ای که قبر هارون است، برو و از چهار طرف آن کمی خاک بردار و بیاور.»
من رفتم و خاک ها را آوردم.
امام خاکها را بویید و فرمود:« میخواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند، ولی در آنجا سنگی ظاهر می شود که اگر همه کلنگهای خراسان را بیاورند، نمی توانند آن را بکَنند.» و این سخن را در مورد بالای سر و پایین پای هارون فرمود.
بعد وقتی خاک پیش روی هارون یعنی طرف قبله هارون را بویید، فرمود:« این خاک، جایگاه قبر من است. ای اباصلت، وقتی قبر من ظاهر شد، رطوبتی پیدا می شود. من دعایی به تو تعلیم می کنم. آن را بخوان. قبر پر از آب می شود. در آن آب ماهی های کوچکی ظاهر می شوند. این نان را که به تو می دهم برای آنها خرد کن. آنها نان را می خورند. سپس ماهی بزرگی ظاهر می شود و تمام آن ماهی های کوچک را می بلعد و بعد غایب می شود. در آن هنگام دست خود را روی آب بگذار و این دعا را که به تو میآموزم بخوان. همهی آبها فرو می روند. همهی این کارها را در حضور مأمون انجام ده.»
سپس فرمود:« ای اباصلت! من فردا نزد این مرد فاجر و تبهکار می روم. وقتی از نزد او خارج شدم، اگر سرم با عبایم پوشانده بودم، دیگر با من حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است.»
✅منابع:
📚 بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۰۰
📚 عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۲٫
#امام_رضا_متن_روضه
💠🔸💠🔸💠💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💢 مقتل امام رضا علیه السلام- مسموم شدن امام با انگور 💢
فردا صبح، امام در محراب خود به انتظار نشست. بعد از مدتی مأمون غلامش را فرستاد که امام را نزد او ببرد. امام به مجلس مأمون رفت و من هم به دنبالش بودم. در جلوی او طبقی از خرما و انواع میوه بود. خود مأمون خوشه ای از انگور به دست داشت که تعدادی از آن را خورده و مقداری باقی مانده بود.
با دیدن امام، برخاست و او را در آغوش کشید و پیشانی اش را بوسید و کنار خود نشاند. سپس آن خوشه انگور را به امام تعارف کرد و گفت:« من از این انگور بهتر ندیده ام.»
امام فرمود:« چه بسا انگورهای بهشتی بهتر باشد.»
مأمون گفت:« از این انگور میل کنید.»
امام فرمود:« مرا معذور بدار.»
مأمون گفت:« هیچ چاره ای ندارید. مگر می خواهید ما را متهم کنید؟ نه. حتماً بخورید.» سپس خودش خوشه انگور را برداشت و از آن خورد و آن را به دست امام داد.
امام سه دانه خورد و بقیه اش را زمین گذاشت و فوراً برخاست.
مأمون پرسید:« کجا می روید؟»
فرمود:« همان جا که مرا فرستادی.»
سپس عبایش را به سر انداخت و به خانه رفت و به من فرمود:« در را ببند.»
سپس در بستر افتاد.
✅منابع:
📚 بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۰۰
📚 عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۲٫
#امام_رضا_متن_روضه
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💢 حضور امام جواد بر بالین پدر در لحظه شهادت 💢
من در وسط خانه محزون و ناراحت ایستاده بودم که ناگهان دیدم جوانی بسیار زیبا پیش رویم ایستاده که شبیه ترین کس به حضرت رضا علیه السلام است.
جلو رفتم و عرض کردم:« از کجا داخل شدید؟ درها که بسته بود.»
فرمود:« آن کس که مرا از مدینه تا اینجا آورد، از در بسته هم وارد کرد.»
پرسیدم:« شما کیستید؟»
فرمود:« من حجّت خدا بر تو هستم، ای اباصلت! من محمد بن علی الجواد هستم.»
سپس به طرف پدر گرامیش رفت و فرمود:« تو هم داخل شو!»
تا چشم مبارک حضرت رضا علیه السلام به فرزندش افتاد، او را در آغوش کشید و پیشانیاش را بوسید.
حضرت جواد علیه السلام خود را روی بدن امام رضا انداخت و او را بوسید. سپس آهسته شروع کردند به گفتگو که من چیزی نشنیدم. اسراری بین آن پدر و پسر گذشت تا زمانی که روح ملکوتی امام رضا علیه السلام به عالم قدس پر کشید.
✅منابع:
📚 بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۰۰
📚 عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۲٫
#امام_رضا_متن_روضه
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸