eitaa logo
اشعارآئینی
117 دنبال‌کننده
86 عکس
8 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
به هر طرف نگری جلوه ی جمال خداست  ادب کنید که میلاد سیّد الشّهداست  گرفته ختم رسل روی دست آینه ای  که در صحیفه ی او صورت خدا پیداست  به مُصحف رخ او با وضو نگاه کنید  که نقطه نقطه ی آن جای بوسه ی زهراست  شکوه داوری و صورت محمّدیش  دل از رسول خدا می برد زبس زیباست  رسول و حیدر و زهرا دهند دست به دست  به خنده خنده گلی را که گلبنش طاهاست  هنوز نامده بگرفت دست فطرس را  که دستگیری از پا فتادگان با ماست  طلب کنید زمعبود هر چه می خواهید  که مستجاب در این لیله ی شریف دعاست  به بیت وحی چراغ هدایتی تابید  که روشنایی اش افزون زوسعت دنیاست  به منکران شفاعت بگو نگاه کنید  شفیع بر روی دست شفیعه ی دو سراست  خدا به ختم رسل کشتی نجاتی داد  که پیش وسعت او گم هزارها دریاست  در انبیا و رسل، در ائمّه تنها اوست  که خاک تربتش از بهر درد خلق دواست  رسول گفت حسین از من است و من زحسین  نبی حسین و حسینش همان رسول خداست  چه دیدنی است به بستان سبز وحی، گلی  که نقش بوسه ی پیغمبرش به سر تا پاست  به شهریاری عالم مقام خود ندهد  کسی که پشت درِ خانه ی حسین گداست  هنوز مشعل نور است لا اری الموتش  هنوز نعره ی هیهات او له اوج سماست  به صبح سوّم شعبان ولادت اوّل  ولادت دگرش ظهرِ روزِ عاشوراست  نوشته اند زخونش به صفحه ی تاریخ  که هر که در ره حقّ شد فنا بقای بقاست  خدا گواست غلام سیاه چهره ی او  به خیل چهره سفیدان روزگار آقاست  فقط نه شیعه بود با محبّتش مشهور  جهانیان به خدا و امام ما و شماست  حسین کیست چراغ هدایتی که از او  همیشه روشن، هفتاد و دو چراغ هدی است  نسیمی از حرمش گر گذر کند به جحیم  جحیم اگر بفروشد به خلد ناز، رواست  حسین کیست چراغی که محفلِ نورش  تنور و مقتل و نوک سنان و طشت طلاست  وظیفه ی همه ی انبیا به دوشش بود  گذشت از سرو از جان و کرد قامت راست  نه خم به ابرویش افتاد نه به زانویش  ستاد راست و قامت به بذل جان آراست  هنوز آدم خاکی نگشته خاکش خلق  که سینه کرد سپر از خدا شهادت خواست  تو از حسین شنیدی بگو حسینی کیست  «هزار نکته ی باریک تر زمو اینجاست»  حسین کیست امامی که در تمام ملل  بدون او بشریت کلام بی معناست  حسین کیست ذبیح اللّهی که دین خدا  حیات یافت زخونش حسین خون خداست  کجا رواست که با یک دگر کنار آیند  حسین عبد خدا و یزید عبد هواست  حسین، جان حقیقت روان آزادی است  اگر چه پیکر او قطعه قطعه در صحراست  سر بریده ی او با شما سخن گوید  سکوت کردن مظلوم و ظلم هر دو خطاست  زعضو عضو جدا از همش به ما گوید  حساب آل محمّد (ص) زاهل ظلم جداست  چه زیر تیغ چه بر اوج دارها «میثم»  همیشه پرچم ثاراللّهی به شانه ی ماست 
به هر اندازه که از خدا میفهمید به همان اندازه به او نزدیک هستید به او به رحمتش به غنایش به اسما و صفات او امام کمک میکند شما خدا را بهتر بفهمید
پوچي يعني چيزي را كه مخلوق بايد در مسير کمالِ خود به دست آورد، نداشته باشد. كسي كه مي خواهد پوچ نشود بايد بندگي داشته باشد. بندگي خدا هم بيشتر تغيير رويکرد است، همين که انسان جهت جان خود را به سوي خداوند قرار دهد و عبادات شرعي را با اين نيت انجام دهد، خود را با انوار الهي روبه رو مي بيند و متوجّه مي شود به اين راحتي به مقصد رسيده، چون هدف نزديک است. گفت:  آنکه عمري در پي او مي دويدم کو به کو  ناگهانش يافتم با دل نشسته روبرو  كسي كه بندگي نمي كند آن چنان نيست كه هيچ كاري نكند؛ اتفاقاً خيلي هم كار مي كند امّا کارهايي مي کند که عمق جانش از آن كارها قانع و راضي نمي شود. از اين در به آن در، و از اين مُد به آن مُد رو مي كند اما آرام نمي گيرد. برعكسِ چنين انسان هايي، مؤمنين هستند كه گرچه به ساده ترين شكل زندگي مي كنند اما چون به مقصد رسيده اند آرامش مطلوب خود را يافته اند
هر انساني كه به «خود»ش رجوع كند در درون خود مي يابد که مي خواهد «وجودي برتر» داشته باشد. هيچ كس به وجوداوليه اش قانع نيست. خدا انسان را وجود بخشيد و با نشان دادن راه کمال به او، به او كمك كرد تا او به وجود برتري كه كمالش در آن است برسد. هر انساني ذاتاً آن كمال را مي خواهد و دوست ندارد كه وجودش پوچ و بيهوده باشد. و با توجه به اين که کمال مطلق خدا است، بايد تأکيد کرد که انسان فقط از طريق زندگيِ ديني و بندگي خدا مي تواند به هستي برتر و قرب الهي برسد
هستي و كمال مطلق از آن خداوند است و فلسفه ي حيات، تقرّب به خداست. انسان به اين دنيا آمده است كه بندگي كند و بندگي به معناي تقرّب به خداست. هستي مطلق، خداوند است و هستي مطلق همان كمال مطلق هم هست. پس با قرب به خدا، كمال مطلق و وجود برتر به دست مي آيد. به همين دليل كسي كه دينداري كند وجودش در همان لحظه وجودي برتر شده است و چون به خدا تقرب يافته ِِوجودش شديدتر گشته است، مثل نوري که شديدتر مي شود. پيامبر اكرم(ص) و ابوسفيان هر دو داراي بدني گوشتي بودند، اما وجود اصلي ابوسفيان که شخصيت ابوسفيان را تشکيل مي داد وجود نازله ا ي است، در صورتي كه وجود پيامبر گرامي اسلام(ص) وجودي است كه در اثر قرب به خدا شديد گشته است. در جاي خود ثابت شده كه خدا وجود مطلق و هستي محض است، و انسان از طريق بندگي، به خدا يعني به وجود و هستي مطلق نزديك مي شود، و در نتيجه وجودش شديد مي گردد(24) و لذا حضرت موسي و هارون«(ع)» به فرعون فرمودند:«رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي»(25) پروردگار ما آن كسي است كه ابتدا خلقتِ هر چيزي را به او داد و سپس آن را به سوي هدف اصليش هدايت کرد. و هدايت يعني شديد شدن درجه ي وجودي جان انسان جهت نزديک شدن به وجود مطلق. اگر كسي در راه هدفِ خلقتش گام برندارد، وجودش به پستي ها ميل پيدا مي كند و در نتيجه با پوچي ها هم آغوش مي شود. 24- به کتاب «از برهان تا عرفان»، بحث شرح برهان صديقين رجوع فرماييد.  25- سوره طه، آيه 50
هر چه نور بیشتر شد راه روشنتر میشود با بندگی نور بیشتر میشود
اساساً عبادت يعني نزديكي به خدا و شديد شدن وجود. در هنگام نماز صبح مؤمنين نيت مي کنند و مي گويند: «دو ركعت نمازصبح به جاي مي آورم «قربةً الي الله». «قربةً الي الله» يعني نزديكي به خدايي كه وجود مطلق است؛ پس نماز مي خوانيد تا درجه وجودي جان شما شديد شود، مثل نوري كه از نظر نوربودن، شديد مي گردد
خدا، «بودنِ» انسان را به او داد و حالا اين به اختيار خود انسان است كه مي تواند اين «بودن» را شديدتر كند، يا پوچ نمايد. بودن هر كس به فيض خداست و فيض خدا همان بودن ما است. هيچ كس از فيض خدا كه بودن خودش است، ناراضي نيست از مديريت بدي که بر روي اين بودن انجام مي دهد، ناراضي است
 كسي كه معني زندگيش را نداند به جاي اين که از ايستگاه هاي زندگي يعني نوجواني و جواني و پيري، استفاده کند و جلو برود به آن ها دل مي بندد يك وقت كسي در جادّه اي است که مي داند بايد به كجا برود؛ راه مي افتد و تابلوهايي که او را به سوي مقصدش راهنمايي مي کنند يکي يکي پشت سر مي گذارد و به سوي مقصد خود در حرکت است. اما اگر آن شخص به جاي آن که از تابلوهاي راهنماي کنار جاده استفاده کند و به کمک آنها به طرف مقصد برود، در کنار هر تابلويي بنشيند و دور آن بگردد و خوشحال باشد که کنار تابلويي است که اشاره به مقصد دارد، چنين کسي هرگز به مقصد نمي رسد
هنگامي كه انسان آب مي نوشد تبديل به آب نمي شود، آب نزد انسان مي ماند اما انسان آب نمي شود. يعني آب، انسان را ننوشيد كه انسان را آب كند، بلكه انسان، آب را نوشيد و مزمزه کرد. پس وقتي كه انسان كودك است، جواني را مي چشد و آن را مي نوشد و جوان مي شود. بعد پيري را مي چشد و مي نوشد، بعد مرگ را مي نوشد و به برزخ مي رود، در حقيقت از ايستگاه هاي زندگي مي گذرد و مرگ هم يعني نوشيدن برزخ و سپس از ايستگاه برزخ هم مي گذرد و به قيامت مي رود كه مقصد اصلي است، و «سوار چون كه به منزل رسد پياده شود!»
مرغي كه خبر ندارد از آب زلال  منقار در آب شور دارد همه حال  كسي كه دنيا را نشناسد منزل هايي را كه بايد طي كند، مقصد مي گيرد. هنوز صد كيلومتر به مقصد مانده است، اما او در ايستگاه نشسته و دور تابلويي مي چرخد كه خبر مي دهد صد كيلومتر به مقصد مانده است، خوشحال هم هست! او نمي داند چه كار كند، پس به همين كار سرگرم است و بعد از مدتي هم كه خسته شد مي گويد: «اي دنيا! اف بر تو». چون او منزل ها را مقصد گرفته است در صورتي كه بايد از منزل عبور مي کرد تا به مقصد برسد
قرار داشتن در هر كدام از منازل و ايستگاه هاي زندگي در موقع خودش خوب است. ولي اگر از نظر زماني و سني از آن مرحله گذشتيم اما از نظر روحي در آن مرحله مانديم، حرکات و افکار آن مرحله براي چنين سني دور از شأن ما خواهد بود. چون انسان مقصد دارد و بايد دائماً به پيش برود.