وظیفہۍمنتظر
امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف )
رهبـــرمعظـمانقــلاب:
ما که انتظار فرج داریم باید تلاش کنیم
در راه ایجاد جامعهی مهدوی؛
هم خودسازی کنیم،
هم به قدر توانمان،به قدر امکانمان
دگرسازی کنیم
و بتوانیم محیط پیرامونی خود را
به هر اندازهای که در وسع و قدرت ما است،
به جامعهی مهدوی نزدیک کنیم.
اللهم عجل لولیک الفرج ✨🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 مقام معظم رهبری:
من از شهید علمالهدى پرسیدم: شما از سلاح و تجهیزات چه دارید که اینگونه مصمّم به جنگ دشمن مىروید؟
دیدم اینها دلهایشان آنچنان به نور ایمان و توکّل به خدا محکم است که از خالى بودن دست خود هیچ باکى ندارند.
🗓🌹۱۶ دی ماه، سالروز شهادت دانشجوی شهید سید محمد حسین علم الهدی و همرزمان وی در حماسه هویزه و روز "شهدای دانشجو" گرامی باد.
دانشجویان ایرانی که زیر تانک له شدند! 😔
🔹در دانشگاه که بود اساتید مارکسیست بهخاطر تسلط علمی «او» بر اندیشه اسلامی، جرات نمی کردند در کلاسهایی که او شرکت می کرد حرفهای انحرافی بزنند و یا اصلا به آن کلاس نمیرفتند!!
🔸وقتی که پیش نویس قانون اساسی در حال بررسی در مجلس خبرگان قانون اساسی بود بود «او» پیگیر گنجانیدن «ولایت فقیه» بود و طرحی را برای آن به مجلس ارسال کرد.
🔹«او» از دانشجویان مرتبط به آیت الله خامنهای در مشهد پیش از انقلاب و فعال عرصه سیاسی قبل و بعد از انقلاب و موضوع تسخیر لانه جاسوسی آمریکا بود.
🔸وقتی به اهواز رفت در اتاق محقرش بسیاری شبها را تا صبح تحقیق و مطالعه می کرد و سخنرانی های پرشور او در رادیو اهواز شنوندگان زیادی داشت.
🔹در دورانی که فرمانده سپاه اهواز بود و بهخاطر خیانت بنی صدر آذوقه و سلاح به نیروهای مدافع مردمی نمیرسید؛ او با همراهی جمعی از دانشجویان و دانش آموزان و مردم به جنگ دشمن می رفت.
در هویزه در یک روز توانست با همراهی یارانش هشتصد نفر بعثی را با دست خالی اسیر کند.
🔸اما حسین و حدود ۶۰ نفر از دانشجویان انقلابی و مردم در محاصره لشکرهای مجهز عراقی افتادند و در ۱۶ دی ۱۳۵۹ و در روز اربعین حسینی، پس از مقاومتی جانانه و تا آخرین نفس با گلوله مستقیم دشمن، همگی به شهادت رسیدند و شنی های تانک های عراقی پیکرهای آنها را چنان زیر خود خُرد کردند که اثر قابل شناسایی از آنها نماند.
🔹پس از این واقعه، هویزه سقوط کرد و هجده ماه بعد که آزاد شد پیکر شهید حسین علم الهدی از قرآنی که با امضای امام خمینی و آیت الله خامنهای به همراه داشت شناسایی شد.
🔸ایستادگی او و یارانش امید زیادی در جبهه خودی ایجاد کرد که زمینه عملیات های بعدی از جمله فتح خرمشهر شد.
🔹همچنین مقاومت شهید علم الهدی و یاران مظلومش ترس زیادی در نیروهای بعثی ایجاد کرد، چون صدام فهمیده بود که در فرمولهایش با جریان جدیدی مواجه شده است و باوجود آنکه میتوانست سوسنگرد را هم بگیرد، جرأت نکرد جلو بیاید.
▪️روز ۱۶ دی در تقویم به عنوان #روز_شهدای_دانشجو نامگذاری شده است.
•|اعلام برنامه📣|•
#اجتماع_بزرگ_دختران_حاج_قاسم
در جشن میلاد حضرت زهرا ( س)🌸
دعوت از دختران به همراه مادران:)🌱
قرارِ دخترانِ بی قرارِ سرداردلها🕊 :
چهارشنبه ، ۲۱دی ماه ، ساعت ۱۴:۳۰
مصلای امام خمینی اصفهان
با رزق ویژه زیارت مرقد حاج قاسم که از بین شرکت کنندگان به قید قرعه ۳۱۳نفر به صورت رایگان به اردوی کرمان اعزام خواهند شد.
🌱رویدادی بزرگ در راه است...✨
#جان_فدا #فرصت_طلایی
http://eitaa.com/istadegi
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
♥️✨♥️ #عشق_با_طعم_سادگی #قسمتx بلند گفت: چی؟ نگاه چند نفر نزدیکمون که در حال قرآن خوندن بودن چرخی
♥️✨♥️
#عشق_با_طعم_سادگی♥️
#قسمت
فقط سر تکون دادم به نشونه مثبت
-دلم براش تنگ شده
عطیه- خب بهش زنگ بزن ...چرا کشش می دی؟
بی فکر گفتم: دیروز امیرعلی برگشت خونه آقای رحیمی وقتی من رفتم؟
براق شد-صبر کن ببینم نکنه تو به امیرعلی هم شک داری؟
نه نداشتم ولی این سوال از دیروز مغزم رو می خوردکه بعد من برگشته اونجا یا نه ؟ شاید یکی از
دلیل زنگ نزدنمم همین بود که اگر بفهمم اونجاست حس حسادتم شعله بکشه حسی که
هیچوقت نداشتم و فقط روی امیرعلی فعال شده بود !
-نه خب ...
عطیه سری از روی تاسف تکون داد-واقعا که خلی محیا...نخیرم دیروز که یکدفعه غیب شدین
دیگه امیر علی نیومد حتی امروز صبحم یک راست اومدحسینیه!
دلم از خوشحالی ضعف رفت و روی لبهام اثر گذاشت ...آرنج عطیه رفت توی پهلوم و من باصورت
جمع شده از درد تند نگاهش کردم که اخم کرد!
-عقل کل حالا که خوشحال شدی یک زنگ به شوهرت بزن قهر و دعوا بسه!
لب چیدم –روم نمیشه!
-خدا میدونه دیروز چه حرفها که بار داداشم نکردی که روت نمیشه!
اخم کردم-عطیه!
-عطیه و کوفت من میشناسمت اعصاب که نداری فکر حرفهات و نمی کنی همون اول میزنی جاده
خاکی!
راست می گفت باید روی این رفتارم تجدید نظر می کردم!
- -خب حالا تو بگو چه غلطی بکنم؟
با تخسی گفت: هیچی بدو زود برو دست بوسی داداشم بگو غلط کردم!
#ادامه_دارد
پ.ن:از دست عطیه😂
♥️✨♥️
♥️✨♥️
#عشق_با_طعم_سادگی♥️
#قسمتx
چشمهام گرد شد-بی ادب
ریز خندید – خودتی
صدای یاالله یا الله گفتن که بلند شد من و عطیه دست از حرف زدن کشیدیم و فهمیدیم از جلسه
ختم سوم و سخنرانی هیچی نفهمیدیم !
بالشت امیرسام رو زیر سرش مرتب کردم ...عجب خواب سنگینی داشت این بچه ..چون همه بعد
از جلسه می رفتن سرخاک من مجبور شدم برگردم خونه به خاطر امیر سام و اون هم همینطور
خواب بود!
موقع بیرون اومدن از حسینیه فقط از دور امیرعلی رو دیده بودم که صورتش حسابی گرفته بود و
من چه قدر دلم می خواست برم نزدیک و بغلش کنم ویک ببخشید غلیظ بگم برای تموم کردن
این قهری که حسابی به جای نیروی دافعه نیروی جاذبه و دلتنگی ام رو بیشتر کرده بود !
به صفحه گوشیم نگاهی انداختم و اسم امیرعلی رو لمس کردم و با اولین صدای بوق قلبم بی
تاب شد ودلتنگ برای شنیدن صداش !
بغض کردم...دفعه دوم بود که جواب نمی داد یعنی هنوزم قهر بود؟
کنار امیرسام به پهلو دراز کشیدم و ساق دستم شد بالشتم ...روی گونه امیرسام و نوازش کردم
غرق خواب بود!
باخودم ولی جوری که انگار امیر سام مخاطبم باشه زمزمه کردم-یعنی هنوز عموت باهام قهره ؟
دلم تنگه براش امیرسام!
امیر سام توی خواب لبخندی زد که لبخند محوی هم روی صورت من نشوند و من باز زمزمه
کردم- وروجک دلتنگی من خنده داره آخه؟؟
اون قدر به صورت امیر سام زل زدم که خوابم برد ...دستم خواب رفته بودو گز گز می کرد ولی قبل
اینکه خودم تکونی بخورم دستی آروم سرم و بلند کردو بعد با ملایمت گذاشت روی بالشت ...تا
خواستم چشمهام رو باز کنم و از مامان تشکر ,روی پلکم آروم بوسیده شد و قلب من هری ریخت
و تازه متوجه عطر امیرعلی شدم که همه اطرافم و پر کرده بود!
پ.ن:امیرعلی اومده؟!
#ادامه_دارد
♥️✨♥️
♥️✨♥️
#عشق_با_طعم_سادگی♥️
#قسمتx
دلم می خواست چشمهام رو روی هم فشار بدم از هیجان ..ولی میفهمید بیدارم و اصلا دلم این و
نمی خواست ...فکر می کردم اگه بیداربشم اخم میکنه و بازم قهر !
نگاه سنگینش رو حس می کردم و دست آخر طاقتم تموم شدو آروم چشمهام و باز کردم و
امیرعلی نگاه از من دزدید و من خجالت زده از یادآوری دیروزو بوسه یواشکیش آروم
گفتم:سلام
نزدیکم نشسته بود و زانوهاش و بغل کرده بود...سرش و بالا آورد و نگاهش و به چشمهام
دوخت_سلام
اینبار من نگاهم رو دزدیدم و سرجام نشستم ...موهام و زدم پشت گوشم
-امیرعلی
سکوت کرده بود و منتظر بودانگار حرفم و کامل کنم
-ببخشید ...معذرت می خوام ...من....
پرید وسط حرفم- منم مقصر بودم!
این وسط مقصر بودن امیر علی برام عجیب بود ! هنوز توی بهت بودم که گفت: ببخشید!
همیشه فکر می کردم مردها غرور دارن و اگر مقصر کامل هم باشن عذرخواهیی در کار
نیست!..حالا امیرعلی به خاطر اشتباهی که بیشتر تقصیر من بود عذر خواهی می کرد...لبخندی
روی لبم نشست !دلش بزرگ بود شوهرم!
-منم یکم عصبی بودم تند باهات حرف زدم !
با خودم فکر کردم من بیشتر تند حرف زده بودم و هر چی که اومده بود سرزبونم گفته بودم !
بازم طاقت نداشتم به صورتش نگاه کنم وخیره شدم به انگشتهای گره کردم
- این و نگو بیشتر خجالتم میدی...من واقعا معذرت می خوام !
دستش اومد زیر چونه ام و نگاهش خیره شد به چشمهام و یک لبخند مهربون همه صورتش و پر
کرده بود که بی اختیار من هم لبخندش و جواب دادم !
اینم شد خوشی آشتی کنون!
#ادامه_دارد
پ.ن:😍
♥️✨♥️