eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
404 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○• 💠رمان جذاب✌️، عاشقانه👌 و پلیسی👊 💞 #ݐلاڪ_ݐنـــــہان
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○• 💠رمان جذاب✌️، عاشقانه👌 و پلیسی👊 💞 💞 💠قسمت سمانه وکمیل خیره به تجمع کنار دانشگاه، که دانشجویان،پوستر به دست، ضد نامزدی که رئیس جمهور شده بود، بودند. سمانه شوکه از دیدن بچه های ، بین دانشجویانی که تظاهرات کرده بودند،خیره شد.😱😨 سمانه یا خدایی گفت، و سریع در را باز کرد،که دستی سریع در را بست،سمانه به سمت کمیل برگشت که با اخم های کمیل مواجه شد. ــ با این تظاهراتی که اتفاق افتاده، میخواید برید؟؟ ــ یه چیزی اینجا ،ما به بچه ها گفتیم که نتایج هر چیزی شد نباید بریزن تو خیابون اما الان... خودش هم نمی دانست که چرا برای کمیل توضیح می دهد ،به پوستر و بنرها اشاره کرد؛ ــ ببینید پوسترایی که دستشونه همش و داره،اصلا یه نگاه به پوسترا بندازید همش و به نامزدیه که الان رئیس جمهوره، وای خدای من دیگر اجازه ای به کمیل نداد، و سریع از ماشین پیاده شد.از بین ماشین ها عبور کرد و به صدای کمیل که او را صدا می زد توجه ای نکرد. چندتا از دخترهای بسیج را کنار زد، و به بشیری که وسط جمعیت در حال شعار دادن بود رسید،و با صدای عصبانی فریاد زد: ــ دارید چیکار میکنید؟؟قرار ما چی بود؟مگه نگفتیم هیچ کاری نکنید...!!؟!😡😵 بشیری با تعجب به او خیره شده بود ــ ولی خودتون..😟 سمانه مهلت ادامه به او نداد: ــ سریع پوستر و بنرارو از دانشجوها جمع کنید سریع..! 😡 خودش هم به سمت چندتا از خانما رفت، و پوسترا و بنرها را جمع کرد. نمی دانست چه کاری باید بکند، این اتفاق،اتفاق بزرگ و بدی بود، میدانست الان کل ها این تجمع را پوشش داده اند.😱📡 متوجه چندتا از پسرای تشکیلات شد، که با عصبانیت در حال جمع کردن پوستر ها بودند، نفس عمیقی کشید، چشمانش را بست وسط جمعیت ایستاد و سعی کرد میان این غلغله که صدای شعار و از سمتی صدای جیغ و فریاد آمیخته بود ،تمرکز کند،تا چاره ای پیدا کند چطور این قضیه را جمع کنند، اما با برخورد کسی به او، بر روی زمین افتاد ،از سوزش دستش چشمانش را بست ، مطمئن بود اگر بلند نشود، بین این جمعیت له خواهد شد، اما با صدای آشنایی که مردمی که به سمتش می آید را کنار می زد، تا با او برخورد نداشته باشند، چمشانش را باز کرد . حیرت زده به اطرافش خیره شده بود، با تعجب به دنبال شخصی که مردم اطرافش را کنار زده بود می گشت، اما اثری از او پیدا نکرد، ولی سمانه مطمئن بود صدای خودش بود. صدا ،صدای کمیل بود..... ادامه دارد.. 💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده
•°~🖤🥀 حاج‌‌قاسم‌جاۍ‌خالیت‌هیچ‌جـوره‌پر نمیشھ ، ولی‌ماهمھ‌جوره‌هستیم...! فقط‌روضھ‌هاۍ‌سِیدرضامیتونـھ دلتنگۍِ‌مارورفع‌ڪنھ.. داره‌میشـھ‌دوسال‌ڪھ‌نداریمت حاجۍ💔 داره‌میشـھ‌دوسال‌ڪھ‌نداریمت‌علمدارِ سیدعلۍ:)😔 🌱 •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
' با سپاهی از شهیدان خواهد امد . . .🌿 •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
سلام عزیز دلم مشکلی در پارت گذاری به وجود اومده ان شالله میزارم براتون فقط کمی صبوری کنید😍😍😍
سلام عزیزم 😂😂😂 دقت نکرده بودم😅
سلام خیلی ممنونم بمونی برامون😍😍 💚
عزیزم موضوع صندلی داغ رو گذاشتم متاسفانه حمایتی نشد😔
موضوع صندلی داغ😍😍😍👇🏻👇🏻👇🏻 سوال یک🌸👇🏻👇🏻 هرسوالی ازمن یعنی ادمین میتونید بپرسید (چه شخصی چه عمومی😅)و پاسخ گو هستم 😉 @ShahidGomnam_1386 به این آیدی پیام بدید حتما جواب میدم😍👆🏻👆🏻 سوال دو🌸🌸👇🏻👇🏻 به صمیمی ترین دوستت پیام بده بگو که مریضی خیلی سخت گرفتم و گفتنش خیلی سخته یه ذره سربه سرش بزار بعد وقتی حسابی ترسید بگو چیز خاصی نیست فقط میخواستم اطللاعاتم کامل بشه و اسکرین شات بگیر برا من بفرس😍😅🌷🌷🌷 @ShahidGomnam_1386 به این آیدی اسکرین شات هاتونو بفزستید
سلام خوب عزیز وقتی وارد لینک میشی یه چند تا عدد هست اونارو میزنی وارد میشی