[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
[ #امام_زمان ] دبیر فیزیک نگفت که محـور گـردش عـالـم خـال گونــــــه توست..🙈 جاذبـه ی زمیـن به هما
( #امـام_زمان )
دبیر تاریخ نگفت که اماممان امسال سال چنــدم غربتــــــش است؟!
نگفت غربتـــ اهـل بیـت علـــــی(ع) از کی شروع شد؟
و تا کی ادامه دارد…💔🚶🏾♂
دلتنگی، پیچیده نیست...
یک دل
یک آسمان
یک بغض
و آرزوهای ترک خورده !
بالی دهید به وسعت هفت آسمان مرا
من هرچه میدوم به شهیدان نمیرسم...
#عزیز_برادرم 💐
10.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری #وضعیت
#استاد_علی_تقوی
#پرسش_و_پاسخ
🔵 در فضای مجازی، چگونه امر و نهی کنیم⁉️
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با ديده گريان و با قلب مضطر / ناله دارم در غـم موسي بن جعفر،
با غل و زنجير از زندان بَغداد / “يوسف فاطمه(س)” گرديده آزاد…
شهادت امام موسی کاظم (ع) تسلیت باد🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #Part44 عاشقی زودگذر سفره رو انداختیم تو خونه ۵ مین بعد بابا اینا ناهار رو آورد
👑💛👑💛👑
💛👑💛👑
👑💛👑
💛👑
👑
#Part45
عاشقی زودگذر
معلم زبان اخرین پرسش رو ازم کرد و خداروشکر عالی جواب دادم همه رو تا معلم گفت خسته نباشید زنگ اخرم خورد و خسته و کوفته وسایلم رو انداختم تو کوله ام و اومدم بیرون از کلاس هنوز خستگی دیروز تو تنم بود...
رفتم بیرون که دیدم هستی و داداشش اومدن سراغم
+سلام چرا زحمت کشیدین
هستی نگاه به داداشش کرد و گفت=نه دیگه گفتیم بیام سراغت منم تو خونه حوصله ام سر رفته بود
+😂خب وایسید من به راننده سرویسم بگم بره
با هستی و داداشش راه افتادیم سمت خونه که به اسرار هستی تو راه ذرت مکزیکی هم خوردیم....
رسیدیم خونه و کارن و حمید باز شروع کردن به سر به سر گذاشتن منو و هستی...
موقع ناهار شد که من به علت صبحانه نخوردن ، مثل عین قطحی زده ها حمله کردم به سفره
کارن=خواهرم همش واس خودت کسی کاری بهت نداره ها بخور...
هستی بلند بلند خندید که حمید زد تو سرش که کیان با صدا بلند گفت= ببخشید میشه کمی با آرامش حرف بزنید من فردا امتحان دارم، راستی حمید تو چرا انقدر پیش این سه تا میشینی برا خودت میگم، شنیدی که میگن کمال هم نشین در من اثر کرد؟؟😂
حمید=اره داداش راست میگی وایسا من اومدم...
کیان=نه جون هرکی دوست دادی نیا من فردا میخوام ۴ تا درس رو امتحان بدم..
مامان و خانم عسگری که از دیروز همش دارن باهام حرف میزنن اونم به حالت پچ پچ، وقتی فهمیدن داریم درمورد چی حرف میزنیم مامان گفت=کیان مادر جان زشته مهمون هستن شما یا برو حوزه یا برو کتابخونه
کیان=بفرما مارو بیرون کردن که این ۴ تا با خیال راحت شلوغ کاری کنن، مادر جان الان میخواد دوستم بیاد دنبالم بریم حوزه باهم دیگه بشینیم درس هارو بحث کنیم
+دست گلت درد نکنه داداش کیان، من امروز تو مدرسه کلی نقشه ریختم که چه کار کنیم حوصله مون سر نره😂
با هستی و کارن و حمید کلی شلوغ کاری کردیم اصلا به حمید نمیخورد انقدر پایه کار باشه و شلوغ کار...
حرف های اون روز جلسه اومد تو ذهنم که فکری به سرم خورد و رفتم پیش مامان
مامان تو آشپزخونه بود تو فکر و داشت پیاز سرخ میکرد خانم عسگری هم داشت سیب زمینی خورد میکرد
+سلام بر خانم ها خسته نباشید ، مامان تو فکری خوشگلم؟!
خانم عسگری=مرسی دختر خوشگلممم
این خوشگلممم رو چنان غلیظ گفت
مامان=مرسی مادر، جانم کاری داری؟!
+اره مامان ، مامانی تو مسجد واسه ماه رمضان قراره برنامه برگزار کنن بعد گفتن نیاز به کمک های مردی دارن، من خودم پس انداز دارم که اونا رو میخوام بدم بعد با خودم گفتم که ما سه شب قدر رو قراره نذری بدیم ، اگه شما حرفی نداری من بگم که سه شب قدر رو بزارن برا نذری ما نظرت؟
مامان=باشه مامان وایس به باباتم بگم
+به بابا گفتم اون حرفی نداشت
مامان=باشه پس بگو بهشون
خانم عسگری هم گفت=عزیز دلم خب ما اینجا نیستیم ولی پولی میتونیم کمک کنیم
+وایییی مرسی خاله جوننن، خب امشب منو بچه ها امشب میریم بهشون میگیم.....
👑
💛👑
👑💛👑
💛👑💛👑
👑💛👑💛👑
نویسنده📝
#𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
سلام رفقا میشه یه حمدشفا بخونید برای پدر بزرگ دوستم تو بیمارستان🙏 ختم صلوات گذاشتیم هرکس در توانش
سلام رفقا ممنونم بابت کمکی ک کردین و صلوات و حمد هایی ک فرستادین...🙏پدر بزرگ دوستم تموم کردن...💔😔شب خوش...
هدایت شده از [عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
آی مسلمونا!
دلتون گرفت،
گره به کارتون افتاد،
کم اوردید،
خسته شدید،
غم به دلتون نشست،
"فبک علی الحسین..........."
بقرآن قسم رد خور نداره.
سیدالشهدا دست میکشه رو هرچی گرد و غبارِ دلتون...
شبتون حسینی 🌙✨
هدایت شده از [عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
˼ بِسݥِ نآمَتـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد...!シ♥️ ˹
#بسݥِاللّٰهـ🌸🌿••!'