#خاطرات_شهید
چنان با #شهدا عجین بود ڪہ در سخنرانے هایش مے گفت:
"من با شهدا راه مےروم
غذا مےخورم و مےخوابم
و این آسایشے ڪه برای من شهیدان بوجود آورده اند هرگز نخواهم گذاشت پرچـم #یامهــدی_ادرکنے، آن ناله های رزمندگان در نمازهای شب و هنگام شب عملیات زمین بماند..."
#حاج_عباس_عبدالهے همــواره در سخنرانے هایش میگفت: “جسمم را به خاڪ و روحم را به خـدا و راهم را به آیندگان مے سپارم ”
جزو بهترین تڪ تیراندازهای ایران بود او همواره سخت ترین راه را انتخاب مےکرد چه آن زمان که فرمانده گردان صابرین تیپ امام زمان(عج) لشڪر عاشــورا بود و چه زمانے که بعد از بازنشستگے نشستن را بر خود حرام کرد و راه سوریه در پیش گرفت...
منبع: کتاب مدافعان حرم، خاطرات #شهید #جاوید_الاثر #عباس_عبداللهی🌷
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
#شهید
یعنی محرم اسرار قلبت،
وقتی گناه در قلبت را می زند
یاد نگاهش بیفتی و در رو باز نکنی❤️
#شهید
یعنی محرم اسرار قلبت،
وقتی گناه در قلبت را می زند
یاد نگاهش بیفتی و در رو باز نکنی❤️
هدایت شده از تبادلات پر جذب گل مریم روز یکشنبه
دنبالکلیپواستوریوپروفایلمذهبیونظامی میگردیوپیدانمیکنی؟😞🔍
دنبالبعضیازکتابهایشهیدانهمیگردی؟📚
دوستداریدرموردامامزمانت💕وسایرامامان بیشتربدونی؟🧐🌸
یهسربهکانالمابزن🎈مطمئنباشپشیموننمیشی👌🎈💕🌸
#امام_زمان
#شهید
#شناخت_برادر_شهید
#عاشق_بودن
#رفیق
#شهید_شدن
#پروفایل
#شهیدانه
#رفیقانه
#امام_حسین
#حرم
#پروفایل_پسرونه
#پروفایل_دخترونه
#معرفی_کردن_شهیدان
#حرم_امامان
#حرم_معصومین
#ویدیو_دفاع_رزمی
#پروفایل_چریکی
#استوری
#ویدیو_نظامی
#سپاهی
#تلنگر
#رمان
#چادر
#پاسداری
#و........
#کپی_با_ذکر_یه_صلوات_حلاله
@mohammadreza_Dehgan
شهیداییدهههشتادی😎✌🏻💕
بکوبروپیوستن😉
بدوکهجانمونی😍🏃♂️🎈
هدایت شده از تبادلات پر جذب گل مریم روز یکشنبه
دنبالکلیپواستوریوپروفایلمذهبیونظامی میگردیوپیدانمیکنی؟😞🔍
دنبالبعضیازکتابهایشهیدانهمیگردی؟📚
دوستداریدرموردامامزمانت💕وسایرامامان بیشتربدونی؟🧐🌸
یهسربهکانالمابزن🎈مطمئنباشپشیموننمیشی👌🎈💕🌸
#امام_زمان
#شهید
#شناخت_برادر_شهید
#عاشق_بودن
#رفیق
#شهید_شدن
#پروفایل
#شهیدانه
#رفیقانه
#امام_حسین
#حرم
#پروفایل_پسرونه
#پروفایل_دخترونه
#معرفی_کردن_شهیدان
#حرم_امامان
#حرم_معصومین
#ویدیو_دفاع_رزمی
#پروفایل_چریکی
#استوری
#ویدیو_نظامی
#سپاهی
#تلنگر
#رمان
#چادر
#پاسداری
#و........
#کپی_با_ذکر_یه_صلوات_حلاله
@mohammadreza_Dehgan
شهیداییدهههشتادی😎✌🏻💕
بکوبروپیوستن😉
بدوکهجانمونی😍🏃♂️🎈
هدایت شده از تبادلات گل مریم روز سهشنبه
دنبالکلیپواستوریوپروفایلمذهبیونظامی میگردیوپیدانمیکنی؟😞🔍
دنبالبعضیازکتابهایشهیدانهمیگردی؟📚
دوستداریدرموردامامزمانت💕وسایرامامان بیشتربدونی؟🧐🌸
یهسربهکانالمابزن🎈مطمئنباشپشیموننمیشی👌🎈💕🌸
#امام_زمان
#شهید
#شناخت_برادر_شهید
#عاشق_بودن
#رفیق
#شهید_شدن
#پروفایل
#شهیدانه
#رفیقانه
#امام_حسین
#حرم
#پروفایل_پسرونه
#پروفایل_دخترونه
#معرفی_کردن_شهیدان
#حرم_امامان
#حرم_معصومین
#ویدیو_دفاع_رزمی
#پروفایل_چریکی
#استوری
#ویدیو_نظامی
#سپاهی
#تلنگر
#رمان
#چادر
#پاسداری
#و........
#کپی_با_ذکر_یه_صلوات_حلاله
@mohammadreza_Dehgan
شهیداییدهههشتادی😎✌🏻💕
بکوبروپیوستن😉
بدوکهجانمونی😍🏃♂️🎈
آیت الله جوادی:
مابرای اینکه از دعای شهدا برخوردار باشیم ، باید در مسیر آنهاحرکت کنیم و بدانیم دعای شهدا جز دعاهای مستجاب است..
#شهید
برق نگاهت...
قدرت گناه را از من گرفته
من تا ابد به عهد خویش با چشمانت پایبندم...
وقتی نگاهت به من است!
مگر میشود دست از پا خطا کرد؟
تو هم شاهدی و هم شهید...
ای #شهید
هوای دلم ابریست
موج دلم را
روی امواج #عاشقی تنظیم کن
باشد خدای مهربان خریدارم شود...
رفیق شهیدم #ابراهیم_هادی
7.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
🍃🌺رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃 قسمت #دوم #هوالعشق #فاطمه_بی_علی چشم باز کردم ٬اما چه چشم بازکردن
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #سوم
#هوالعشق
#روز_های_بی_قراری
ساعت۶/۴۰دقیقه عصر است.
دوباره به اتاقمان برگشتم٬اما اینبار با سری زخمی نه بهتر است بگویم با دلی زخمی٬
اما مگر خودم رضایت ندادم ؟
مگر تمام این جمع گریان رضایت ندادند؟پس این شیون و زاری برای چه بود؟علی من نمرده است #شهید شده است آری شهید... یادم است آن روز را...
-اخه فاطمم چرا اینطور میکنی ؟
-.....
-حرف نمیزنی دیگه خانوم هان؟
-علی بسه چی داری میگی؟ما تازه یه ساله ازدواج کردیم من نمیخوام...
-تروخدا گریه نکن جان علی گریه نکن عزیزم
-علییی تروخدا نرووو ازت خواهش میکنم نرو من نمیتونم من میمیرم بخدا میمیرم؛اصلا تو که میخواستی بری چرا ازدواج کردی این دل منم عاشق کردی هان؟چرااااا؟
دست هایش را دور شانه های لرزان گره زد و آرام درگوشم زمزمه کرد.
-بخاطر بی بی زینب فاطمم به خاطر حرمت شیعه و حفظ انسانیت عزیزکم
-ولم کن علی یعنی هیچکس جز تو نمیتونه مدافع اینا باشه؟ببین علی ادما...
حرفم نصفه ماند و چشم های علی به سرخی زد اشک حلقه شده اش وجودم را لرزاند..
-فاطمه خانومم فکر نمیکردم اینو بگی عزیز٬یادت نرفته شرط ازدواجت با من چی بود؟تو علی باش تا فاطمت باشم؟فراموش کردی؟
-وای علی نکنه تو فکر میکنی من دلم با بی بی نیست؟بقرآن قسم هسسست فقط ٬فقط ...
-فقط چی فاطمه؟
-فقط دوست دارم...
شانه های علی من لرزید بغض مردانه اش سرباز کرد و پریشانم کرد.کنارش نشستم دست های قویش را گرفتم سرش را که بالا اورد نفسم رفت چشمانش کاسه خون بود انگار اوهم بر سر این دوراهی مانده دوراهی من یا شهادت...
به یاد آن روزها اشکانم 😢جاری میشود و دستانم میلرزد
دوباره این سرم لعنتی را به من وصل کردند اه ..
جان بیرون رفتن نداشتم به من گفته بودند پیکر وجودم در مرز مانده و آن پست فطرت ها درقبالش هزینه سنگینی میخواهند..
خدا لعنتشان کند .
آلبوم خاطرات جلوی چشمانم آمد آن را برداشتم و ورق زدم
🌺🍃ادامه دارد...
✍نویسنده: نهال سلطانی