eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
409 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #Part105 عاشقی زودگذر امروز جمعه بود و قرار بود که فردا فقط منو حمید برگردیم به
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 عاشقی زودگذر اخه باچه رویی میتونستم برم داخل....اونجا یه مکان خوب و مقدسه جای منه رو سیاه که چند سال از خدا و.‌‌‌.‌...غافل شدم نیست....جای منی که همه رو تو این مدت اذیت کردم نیست..... به نظر من اونجا برای ادم های خوب و پاکِ... حمید از تو ماشین یه چادر سفید برام آورد و داد دستم.....منم پوشیدمش و وارد کهف شدیم.... خیلی خوشگل بود بوی گلاب همه جا رو گرفته بود....حمید راست میگفت اصل حال و هوا اینجاس... رفتیم جلو تر که چند تا خانم با چند تا مرد دور یه چی جمع شده بودن... جلو تر که رفتیم متوجه شدم یه شهید گمنامِ..‌... نا خواسته هیی جلو تر میرفتم...انگار یکی از پشت هولم میداد...اول فکر کردم حمیدِ ولی وقتی برگشتم دیدم حمید رفته سر مزار یکی از شهدا .... نزدیک اون شهید گمنام شدم و نشستم و دستم رو گذارم رو تابوت که با پرچم ایران🇮🇷تزئین شده بود.... دلم یه جوریی شد، بغض گلوم رو گرفت...انقدر بغض سنگی بود که سریع ترکید و به ثانیه نکشید که تمام صورتم خیس شد.... حالم وصف نشدنی داشتم....میخواستن شهید رو ببرن که من نذاشتم و گفتم فقط برا چند دقیقه صبر کنید.... شروع کردم با شهید حرف زدن‌....از همه براش میگفتم....از همه شکایت کردم....از کارهای قبلا پشیمون شدم..‌‌..ازش خواستم کمکم کنه...ازش خواستم حالا که خودش دعوتم کرده و دستم رو گرفته دیگه ولم نکنه....انقدر گریه کرده بودم انقدر گریه کرده بودم که از حال رفتم و افتادم روی تابوت شهید گمنام...و فقط شنیدم یه خانم بلند گفت=یا حسین شهید، خانم چی شد.... و سیاهی مطلق.... دوست داشتم تا ابد سیاهی مطلق باشه‌... دوست داشتم برم که بیشتر از این شرمنده نشم...دوست داشتم نباشم....کاشکی این طوری نمیشد،کاشکی اون اتفاق نمیوفتاد..... 👑 💛👑 👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑💛👑 نویسنده📝