[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #paet102 عاشقی زودگذر صبح از گرمای شدید بلند شدم نگاه به ساعت کردم که نزدیک های
👑💛👑💛👑
💛👑💛👑
👑💛👑
💛👑
👑
#part103
عاشقی زودگذر
رفتم تو اتاق و در رو قفل کردم که حمید سریع در اتاق رو زد و گفت=کیانا در رو باز کن
جوابش رو ندادم که گفت=خب به منم حق بده نگرانت شدم
+کسی که نگران میشه با دادو بیداد نگرانیش رو بر طرف نمیکنه، به قول مامان فردا پس فردا همش میخوای داد و بیداد کنی
لبخند خبیثی زدم و گفتم=بخواد این طوری باشه من برم تهران به بابام میگم اخلاق هامون بهم نخورد...
حمید=کیانا خواهشا ببند
+ببین چه قدر بی ادبی
حمید=خب تو که میدونی من روی این کلمه حساسم بدم میاد از این کلمه و حرفا چرا میگی؟؟؟کیانا در رو باز کن خب
+نج باز نمیکنم ،الانم برو میخوام تست فیزیک بزنم
حمید=باشه باز نکن باشه،منم تا موقعه ای که تو از اون اتاق نیایی بیرون از اینجا نمیریم
+میل با خودته عزیزم
حمید=بابا شب تا صبح بیدار بودم خوابم میاد بیا بیرون دیگع
+میخوام درس بخونم ساکت
بعدش بالشت رو گذاشتم رو دهنم شروع کردم خندیدن😂
تست فیزیک و ریاضی رو زدم و کتاب هارو چند دور خوندم...
درسم که تموم شد یه یک ساعتی خوابیدم...
بیدار که شدم در اتاق رو باز کردم که دیدم حمید خوابیده جلو در😂
بنده خدا چه قدر خوش قولِ....
یه چادر انداختم سرش و رفتم تو حال که مامان زهرا از تو آشپزخونه گفت=مادر بیا اینجا...
رفتم تو آشپزخونه که دیدم هستی نشسته داره گوجه سبز میخوره...
یه دونه زدم پَس گردنش و گفتم=بی معرفت بدونه من میخوری؟
هستی=آخخخخ گردنم شکست دستات چه قدر سنگینه، خوب فکر کردم خوابی منم خوردم ولی برا تو و داداش حمید گذاشتم....
+دستت طلا
هستی=شنیدم با مامانم حمید رو اذیت کردید
+وای اره نقشه مامان بود😂باورت نمیشه هستی اومدیم خونه منو که دید مثل گوجه فرنگی بود😅وقتی اومد طرفم،با خودم گفتم الان حداقل دوتا سیلی رو میخورم ازش😂
مامان زهرا=بیخود کرده دست بلند کنه
هستی=واییی مامان کیانا در اتاق رو قفل کرده حمید بیچاره هم پشت در اتاق خوابیده
+ولیی خیلی زن ذلیله😂😂😂
هستی=رو آب بخندی داداشم رو اذیت میکنی بعد غش غش میخندی؟
+دوست دارم مشکلیه....
داشتم حرف میزدم که باز صدای حمید اومد=واییی مامان کیانا تو اتاق نیست نکنه رفته تهران واییی مامان بدبخت شدم
منو هستی داشتیم منفجر میشدیم از خنده
اومد تو آشپزخونه که اوضاعش خنده دار تر بود😂
جوراب پای راستش پاش بود و پای چپش جوراب نداشت
دکمه های پیرهنش هم که یکی بود یکی نبود بسته بود
چادری که سرش انداخته بودم هم سرش بود😂
هستی=داداش چه قدر چادر بهت میاد😂حیف که ریش داری
از خنده زیاد دل درد گرفته بودم...
حمید=کیانا امروز منو سکته میدی اخر
اخه از این که منو اذیت میکنی چی بهت میرسه؟
+آش جو بهم میرسه😂
حمید=نمکدون بی نمک
هستی=داداش شماهم قندون بی قندی😂
حمید=لیمو شیرین،مامان ولی مامان کیانا راست میگفت هر کاری ازش بر میاد
+مامانمم گفت جنس فروخته شده پس گرفته نمیشود....
تلفن حمید زنگ زد که گفت=وایی کیانا مامانته
+خب باشه
تلفن رو ازش گرفتم و جواب دادم=به سلام مامان خانم حال و احوال چه طوره، میدونم زندگی بدون من معنی نداره، ولی میام نگران نباشید
مامان=سلام نفس بگیر دختر، نه اتفاقا تو نیستی زندگی آرومه فقط دلم به حال حمید میسوزه
+اتفاقا امروز یه بلایی سرش آوردم😅
مامان=چه کار کردی
+نگران نباش زنده اس😂
مامان=خب چه کار میکنی بی معرفت،تو نمیخوای یه یادی از ما کنی ؟
+مامان به جان خودت از صبح درگیر درسا و شیطونی کردنم اصلا یادم رفت شرمنده
مامان=اذیت نکنی
+مامان مگه بچه ام😂
مامان=خب دیگه من برم مراقب خودت و حمید باش ، سلام برسون خدافظ😘
با مامان خدافظی کردم و گوشی رو گذاشتم رو میز که دیدم حمید داره گوجه سبز میخوره
+هستی آدم فروش چرا گوجه سبز های منو دادی به اون
هستی=مال توهم پیش داداشه
+نمیخوام برو سهم منو ازش بگیر
حمید=هرکی گوجه میخواد بیاد اینجا
+کوفت هم خوردم من
حمید=بچه بازی نکن بیا اینجا گوشی منم بیار نمک هم بیار
+نوکر خودت غلام سیاه
حمید=خب توهم سیاه هستی
+من به این سفیدی،اصلا پوست سیاه به موه بور میخوره عقل کل؟
حمید=خب نوکر خودم غلام سفید خوبه
مامان با خنده گفت=حمید بس کن
حمید=مامان بَس نیست گلرنگِ😂
👑
💛👑
👑💛👑
💛👑💛👑
👑💛👑💛👑
نویسنده
#Nazanin