eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
401 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
( رمـانـ مـقـصـودمـ از عـ♡شـقـ ) پارت: ده زمان از دستم در رفته بود و به سایه که با ارامش حرکات نم
( رمـانـ مـقـصـودمـ از عـ♡شـقـ ) پارت : یازده بلند گفت : همون که تو روضه ازت خواستگاری کردن... از مامانم شنیدم اومدن خواستگاری ... وخیلی اروم تر گفت : اونم تو محرم . با خجالت گفتم : حالا چرا داد میزنے ؟ نرگس با شیطنت و با صدای بلند گفت : بگو دیگه داریم از فضولی می میریم. بی هوا گفتم : دارین؟ _نه ...یعنی ما دیگه.. چیز دیگه.. ادمایے که فهمیدن.. اه بگو دیگه... اهسته گفتم : از اول همه چے معلوم بوده.. منفے نرگس گوشش را نزدیکم کرد و گفت : بلندتر بگو نفهمیدم. _عهـ نرگس ؟.. کمے تُنِ صدایم را بالا اوردم و گفتم : جوابم منفیه نرگس ...(منفے) ...چرا اذیت میکنے؟ نرگس نگاهش را به برادرش داد و پُقے زد زیࢪ خنده... _چی شده؟ بحث را عوض کرد و گفت : حالا چرا محرم مزاحم تون ‌شدن؟ _بی بی روش نشد نه بگه.. سرم را پایین انداختم و بعد با لبخندی کفتم : میخواستم زودتر از شرش خلاص شم... _به به عالے شد.. با تعجب سر بلند کردم و ایستادم .. گفتم : چرا؟.. اه نرگس داری کنجکاوم میکنے.. همان طور که لبخندش پاک نمیشد گفت : بماند . در مسیر راه هرچه زورش کردم جوابی نداد.. به درب مسجد که میرسیم میگویم : برادران پشت ساختماننـ یاعلے میگوید و از جمع مان دور میشود.. نفس اسوده اے میکشم و میگویم : بریم داخل. نرگس پشت سرم وارد میشود.. ارام در میزنم و وارد میشوم... صدای همهه کودکان انقدر زیاد است که صدای اصلی را گم کرده ام.. پشت سرم نگاه میکنم ..نرگس هنوز پشتم است.. بلند میگویم : خانم حاجتے؟؟؟ صدایش را میشنوم : بیا اتاق فرمانده ... تند قدم برمیدارم و از جمع کودکان دور میشوم .. سریع وارد میشویم .. در را میبندم و روبه روی خانم حاجتے می ایستم. _اینجا چه خبر بود؟ خانم حاجتے بلند میشود و میگوید : به به از این ورا.. سلام خانم میرزایے.. سرم را میخارانم و میگویم : شرمنده سلام. لبخند دلنشینے میزند و میگوید : معرفے نمیکنین؟ _نرگس هستن . رفیقمه. جلو می روند و احوال پرسے میکنند... روے صندلے می نشینیم ... _دخترا رو میبرن تفریحـ ... _پسـ برای همین بود غلغله کردن... _بلهـ . تا احوال پرسے ها گل میگیرد و کم کم تجمع دوستان بسیجے ام پر میشود... بانرگس اشنا میشوند و تک تک سلام میکنند.. خانم حاجتے همه را در اتاقے جمع میکند و میخواهد درمورد مسئله ی مهمے صحبت کند ادامه دارد•••
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
( رمـانـ مـقـصـودمـ از عـ♡شـقـ ) پارت : یازده بلند گفت : همون که تو روضه ازت خواستگاری کردن...
( رمـانـ مـقـصـودمـ از عـ♡شـقـ ) پارت : یازده بلند گفت : همون که تو روضه ازت خواستگاری کردن... از مامانم شنیدم اومدن خواستگاری ... وخیلی اروم تر گفت : اونم تو محرم . با خجالت گفتم : حالا چرا داد میزنے ؟ نرگس با شیطنت و با صدای بلند گفت : بگو دیگه داریم از فضولی می میریم. بی هوا گفتم : دارین؟ _نه ...یعنی ما دیگه.. چیز دیگه.. ادمایے که فهمیدن.. اه بگو دیگه... اهسته گفتم : از اول همه چے معلوم بوده.. منفے نرگس گوشش را نزدیکم کرد و گفت : بلندتر بگو نفهمیدم. _عهـ نرگس ؟.. کمے تُنِ صدایم را بالا اوردم و گفتم : جوابم منفیه نرگس ...(منفے) ...چرا اذیت میکنے؟ نرگس نگاهش را به برادرش داد و پُقے زد زیࢪ خنده... _چی شده؟ بحث را عوض کرد و گفت : حالا چرا محرم مزاحم تون ‌شدن؟ _بی بی روش نشد نه بگه.. سرم را پایین انداختم و بعد با لبخندی کفتم : میخواستم زودتر از شرش خلاص شم... _به به عالے شد.. با تعجب سر بلند کردم و ایستادم .. گفتم : چرا؟.. اه نرگس داری کنجکاوم میکنے.. همان طور که لبخندش پاک نمیشد گفت : بماند . در مسیر راه هرچه زورش کردم جوابی نداد.. به درب مسجد که میرسیم میگویم : برادران پشت ساختماننـ یاعلے میگوید و از جمع مان دور میشود.. نفس اسوده اے میکشم و میگویم : بریم داخل. نرگس پشت سرم وارد میشود.. ارام در میزنم و وارد میشوم... صدای همهه کودکان انقدر زیاد است که صدای اصلی را گم کرده ام.. پشت سرم نگاه میکنم ..نرگس هنوز پشتم است.. بلند میگویم : خانم حاجتے؟؟؟ صدایش را میشنوم : بیا اتاق فرمانده ... تند قدم برمیدارم و از جمع کودکان دور میشوم .. سریع وارد میشویم .. در را میبندم و روبه روی خانم حاجتے می ایستم. _اینجا چه خبر بود؟ خانم حاجتے بلند میشود و میگوید : به به از این ورا.. سلام خانم میرزایے.. سرم را میخارانم و میگویم : شرمنده سلام. لبخند دلنشینے میزند و میگوید : معرفے نمیکنین؟ _نرگس هستن . رفیقمه. جلو می روند و احوال پرسے میکنند... روے صندلے می نشینیم ... _دخترا رو میبرن تفریحـ ... _پسـ برای همین بود غلغله کردن... _بلهـ . تا احوال پرسے ها گل میگیرد و کم کم تجمع دوستان بسیجے ام پر میشود... بانرگس اشنا میشوند و تک تک سلام میکنند.. خانم حاجتے همه را در اتاقے جمع میکند و میخواهد درمورد مسئله ی مهمے صحبت کند ادامه دارد•••
دیگه نمیتونستم تا غروب صبر کنم براتون فرستادم😍😍😍😍😍😍👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
6.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﴾🌙📲﴿ ما‌همیشہ‌صداهاۍ‌بلند‌را‌شنیدیم🗣 پر‌رنگ‌ها‌رادیدیم✨👀 غــٰافل‌از‌اینڪه‌شهدا‌بےصدا‌می‌آیند،♥🌸 بے‌رنگ‌مےمـٰانند🙂 و‌آرا‌م‌مےروند..!🚶 💓🕊¦⇢ 👌🏻⃟🌿¦⇢ -شآدی‌ارواح‌مطہر‌شهدآ‌صلواٺـ...!🦋💛 . •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
«🙃» - بچہ‌ڪہ‌بودیم‌وقتےمیࢪفتیم‌خونہ‌دوست‌مون‌ بھمون‌میگفتن‌مامانت‌می‌دونہ‌اینجـٰایی‌ نگࢪان‌نشہ‌ حـٰالااینھاچندسالہ‌این‌جـٰاهستن‌مادࢪشونم‌ خبࢪنداࢪھ‌-!💔
«🐳 ⃟🖇» - ‌گمنام‌یعنے‌برا؎زمینے‌ها‌ گمنام‌باشے! وبرا؎خُدا‌خوش‌نام‍...シ! - - ⸾🧢 ⃟ـ💙⸾↫ "
-میگم‌آقای‌امام‌رضا،چیزه...ـ! دݪـم‌بدجورۍشڪسته.. میخریش؟! :)💔
عزیز جان لف ندهههههه پشیمون میشی ها 🌸🌸🌸🌸🌸🌺
♥️⃟🖇 یا امام‌ رضا(ع) منم‌ یک‌‌ دلتنگ‌ حرم‌‌ تو کمکم‌ میکنی؟!🥀 (。♥@kobgcy♥。)
...🍂📸!" "•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
...🍂📸!" "•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈• ̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔ •┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•