eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
404 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
یه سوال پر تکرار❌ چرا حجاب اجباری؟؟
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
یه سوال پر تکرار❌ چرا حجاب اجباری؟؟
🔺چرا استفاده از عبارت «حجاب اجباری» حتی هنگام دفاع از حجاب، بازی در زمین دشمن است؟ ▫️قسمتی از ویرایش جدید ترگل🌺 🔸اگر به کسی بگویید: «بفرمایید بنشینید» او به شما خواهد گفت: «ممنونم» ولی اگر گفتید: «بِتَمَرگ» با واکنش خوبی مواجه نخواهید شد. هر دو کلمه‌ی «بنشین» و «بتمرگ» به یک معناست؛ ولی یکی محترمانه و یکی اهانت‌آمیز است. اگر درباره‌ی کسی بگویید: «غذا را میل فرمودند» زمین تا آسمان فرق دارد تا اینکه بگویید: «فلانی غذایش را لُمباند». پس واژه‌ها تاثیر دارند؛ آن‌هم تاثیری بسیار. 🔹حالا بفرمایید؛ تفاوت انسان‌ها با حیوانات در چیست؟ انسان‌ها چه کاری می‌توانند انجام دهند که حیوانات نمی‌توانند؟ حتماً می‌گویید: «تفکر». انسان‌ها می‌توانند فکر کنند و خوب را از بد تشخیص دهند. حالا اگر کسی «راه تفکر» را برای خودش یا برای دیگران بست، مرتکب چه کاری شده است؟ بعضی‌ها خواسته یا ناخواسته با استفاده از «معنای کلمات»، راه تفکر را برای خودشان و دیگران می‌بندند. چطور؟ 🔸فرض کنید در حال انجام ورزش مورد علاقه‌ی خودتان هستید. دوستتان از راه می‌رسد و می‌گوید: «تو هنوز این ورزش احمقانه را ادامه می‌دهی؟». یا وقتی در حال مطالعه‌ی کتابی هستید، کسی می‌گوید: «این کتاب مزخرف را نمی‌خواهی بگذاری کنار؟». در این‌صورت به هیچ‌عنوان نمی‌توانید از مزایای «رشته‌ی ورزشی‌تان» یا از ویژگی‌های «کتاب مورد علاقه‌تان» برای او حرفی بزنید؛ چون او راهِ تفکر را برای خودش بسته است. او اصلاً نمی‌خواهد فکر کند. اگر قصد تفکر داشت؛ این‌طور می‌گفت: «این ورزش چه مزایایی دارد که سالهاست آن را دنبال می‌کنی؟» «گویا به این کتاب خیلی علاقه داری؟ مگر چه ویژگی‌هایی دارد؟» 🔹این که کسی کلمه‌ای «بَدمعنی» را به مفهومی بچسباند و بخواهد آن را زیر سؤال ببرد؛ یعنی یا عقل خودش را تعطیل کرده است یا قصد تعطیل‌کردنِ عقلِ مخاطبش را دارد. 🔸حالا به موضوع خودمان برگردیم؛ وقتی کسی بگوید: «حجاب اجباری» یعنی اینکه پیشاپیش تصمیمش را گرفته است و قصدی برای «فکرکردن» ندارد. اصلاً واژه‌ی «اجباری» را به هر مفهوم دیگری هم بچسبانی، آن را ضایع خواهی کرد. کلمه‌ی «اجبار» است که می‌تواند توی سرِ حجاب بزند و حسی منفی از آن به شنونده منتقل کند. 🔹ما معتقدیم عبارت «حجاب اجباری» طراحی شده است برای اینکه «راه تفکر درباره‌ی حجاب» را مسدود کند. رسانه‌های خارجی آن‌قدر این کلمه را تکرار می‌کنند تا کسی حتی به خودش اجازه‌ی تفکر روی این مسئله را هم ندهد. و این یعنی فریب. یعنی جنگ با آزادی فکر. 🔸ولی ما در مقابل نه‌تنها، راهِ تفکر را به‌وسیله‌ی «بازی با کلمات» نبسته‌ایم، بلکه همگان را به تفکر درباره‌ی پوشیدگی دعوت می‌کنیم؛ همان‌طور که بسیاری از اندیشمندان غربی نیز به تفکر درباره‌ی آن پرداختند و به نتایجی مشابه رسیدند.
بِسـم‌ِالله‌ِاْلـرَحمـٰن‌ِاْلـرَحیمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز معرفی کتاب داریم
📚معرفی کتاب رمان نوجوان شکار هیولا داستان مهمترین و پیشرفته‌ترین پهپاد آمریکایی با نام آر کیو 170 با اسم مستعار هیولا است؛ از زمانی که تولید شد تا زمانی که به خاطر مأموریتی سرّی وارد ایران و توسط نیروهای ایرانی شکار شد. در این داستان، خود آر کیو 170 از زبان خودش این ماجرا را برای نوجوانان تعریف می‌کند. جذابیت داستان به همراه قلم روان و شیرین محمد سرشار، و در آخر تزریق حس عزت و غرور ملی به نوجوان این کتاب را در جایگاه ویژه‌ای قرار داده است. در این کتاب می‌خوانید: «چشم‌هایم را باز کردم. همه جا ساکت بود. به اطرافم چشم دواندم. درون یک آشیانه بزرگ و ساکت با کناره های تاریک بودم. هیچ نوری از بیرون نمی تابید. فضا را با چراغ های متعددی روی سقف، روشن کرده بودند. خواستم حرکت کنم اما نتوانستم. چرخ‌هایم را با زنجیرهای ضخیمی به یک حلقه بسیار کلفت فولادی که از زمین بیرون آمده بود، بسته بودند. بال‌هایم هم با دو زنجیر طولانی دیگر که از سقف پایین آمده بودند، بسته شده بودند. تعداد زیادی کابل هم به بدنم وصل شده بود. وضعیتم درست مثل فیلم‌هایی بود که قبلاً دیده بودم. اینجا شکنجه‌گاه ایرانی‌ها بود و حتماً به زودی شکنجه‌شان را شروع می‌کردند. ناگهان درب سوله با صدای بلندی باز شد. نور خیلی زیادی به داخل سوله دوید و چشمانم را زد. چشم‌هایم را تند تند باز و بسته کردم. تا به نور عادت کردم هیکل بزرگ و نحس قاهر را دیدم که جلویم ایستاده بود. – سلام جوابش را ندادم. برای اولین بار بود که می‌توانستم قیافه قاهر را ببینم...
کتاب شکار هیولا نوشته محمد سرشار☘
به وقت رمان✨ عشق با طعم سادگی♥️
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
♥️♠️♥️ رمان عشق با طعم سادگی #قسمت_7 با دست کمی هلش دادم _حاال هم مامان بزرگ کارم داره بعد میام پی
♥️♠️♥️ رمان عشق با طعم سادگی♥️ دهن باز کردم بگم به عطیه گفته ولی زبونم رو نگه داشتم که مامان بزرگ بازم خودش ادامه داد _حاال تو باید حواست بهش باشه مادر! این جوری که سرما می خوره! قلبم فشرده شد چندین سال بود من دلنگران سرما خوردنش بودم وهمه حواسم مال اون اما...! باصدای گرفته ای گفتم: میگه لباس زیادی دست و پاگیرش میشه تو عزاداریها! مامان بزرگ شال گردن بافت مشکی رو که حتم دارم دست هنر خودش بود رو داد دستم _میدونم عزیزم این حرف هر ساله اشه ولی حاال این رو تو براش ببر روی تو رو زمین نمیندازه تمام ذهنم پر از پوزخندهایی شد که به من دهن کجی میکردن...امیر علی روی من رو زمین نندازه؟! مامان بزرگ _ هوا ابریه ببر براش دخترم سرده ! این حرف یعنی اعتراض ممنوع! قیافه درهمم رو کمی جمع و جور کردم _باشه چشم مامان بزرگ: _کتاب دعاها رو هم بردار ...خیرببینی دخترم هنوز مردد بودم برای رفتن ...مامان بزرگ بلند شدو چادر گلدار مشکیش رو مرتب کرد روی سرش _هنوز که واستادی دختر برو دیگه به زور لبخند زدم و قدمهای کوتاهم رو با اکراه برداشتم سمت حیاط!...بین شلوغی حیاط با نگاهم دنبالش گشتم ... به دیوار آجری تکیه داده بودو با آقا مرتضی پسرعموی بزرگم صحبت می کرد ...قلبم بی قراری می کردو قدمهام رو با دلهره برداشتم سمت گوشه حیاط ...سرم رو پایین انداختم و محکم گرفتم چادرم رو! با نزدیک تر شدنم سرم رو بالا گرفتم ....صحبتهاشون تموم شده بود یا نه رو نمی دونستم ولی حاال نگاهشون رو به من بود و وای به اخم ریز امیر علی که فقط من میفهمیدمش! حس کردم صدام میلرزه از این همه ناآرومی درونم _سلام آقا مرتضی ♥️♠️♥️