[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
#عاشـــــــقانہ_اےبراےٺـــــو قســـــــمٺ #هفت زندگی مشترک وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه مندلی .
#عاشـــــــقانہ_اےبراےٺـــــو
قســـــــمٺ #هشت
معادله غیر قابل حل
رفتم تو ...
اولش هنوز گیج بودم ... مغزم از پس حل معادلات رفتارش برنمی اومد ... .
چند دقیقه بعد کلا بیخیال درک کردنش شدم ...
جلوی چشم های گیج و متحیر مندلی، از خوشحالی بالا و پایین می پریدم و جیغ می کشیدم ...
تمام روز از فکر زندگی با اون داشتم دیوونه می شدم اما حالا آزاد آزاد بودم ...
فردا طبق قولم لباس پوشیدم و اومدم دانشگاه ...
با بچه ها روی چمن ها نشسته بودیم که یهو دیدم بالای سرم ایستاده ...
بدون اینکه به بقیه نگاه کنه؛
آرام و محترمانه بهشون روز بخیر گفت ... .
بعد رو کرد به منو با محبت و لبخند گفت:
_سلام، روز فوق العاده ای داشته باشی ... .
بدون مکث، یه شاخ گل رز🌹 گذاشت روی کیفم و رفت ...
جا خورده بودم و تفاوت رفتار صد و هشتاد درجه ایش رو اصلا درک نمی کردم ... .
با رفتنش بچه ها بهم ریختن ...
هر کدوم یه طوری ابراز احساسات می کرد و یه چیزی می گفت ولی من کلا گیج بودم ...
یه لحظه به خودم می گفتم می خواد مخت رو بزنه ...
بعد می گفتم
چه دلیلی داره؟ من که زنشم. خودش نخواست من رو ببره ...
یه لحظه بعد یه فکر دیگه و ... .
کلا درکش نمی کردم ...
به قَلَــــم شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
❤️
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
#عاشـــــــقانہ_اےبراےٺـــــو قســـــــمٺ #هشت معادله غیر قابل حل رفتم تو ... اولش هنوز گیج بودم
#عاشـــــــقانہ_اےبراےٺـــــو
قســـــــمٺ #نه
حلقه
نزدیک زمان نهار بود ...
کلاس نداشتم و مهمتر از همه کل روز رو داشتم به این فکر می کردم که کجاست؟ ...
به صورت کاملا اتفاقی، شروع کردم به دنبالش گشتن ...
زیر درخت نماز می خوند ... بعد وسایلش رو جمع کرد و ظرف غذاش رو در آورد ... .
یهو چشمش افتاد به من ...
مثل فنر از جاش پرید اومد سمتم ... خواستم در برم اما خیلی مسخره می شد ...
_داشتم رد می شدم اتفاقی دیدم اینجا نشستی ...
تا اینو گفتم با خوشحالی گفت:
_چه اتفاق خوبی. می خواستم نهار بخورم. می خوای با هم غذا بخوریم؟ ... .
ناخودآگاه و بی معطلی گفتم:
_نه، قراره با بچه ها، نهار بریم رستوران ...
دروغ بود ... .
خندید و گفت:
_بهتون خوش بگذره ... .
اومدم فرار کنم که صدام کرد ...
رفت از توی کیفش یه جبعه کوچیک درآورد ...
گرفت سمتم و گفت:
_امیدوارم خوشت بیاد. می خواستم با هم بریم ولی ... اگر دوست داشتی دستت کن ... .
جعبه رو گرفتم و سریع ازش دور شدم ...
از دور یه بار دیگه ایستادم نگاهش کردم ...
تنها زیر درخت ... .
شاید از دید خانوادگی و ثروت ما، اون حلقه بی ارزش بود ...
اما با یه نگاه می تونستم بگم ...
امیرحسین کلی پول پاش داده بود ...
شاید کل پس اندازش رو ...
به قَلَــــم
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
❤️
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
#عاشـــــــقانہ_اےبراےٺـــــو قســـــــمٺ #نه حلقه نزدیک زمان نهار بود ... کلاس نداشتم و مهمتر ا
#عاشـــــــقانہ_اےبراےٺـــــو
قســـــــمٺ #ده
معنای تعهد
گل 🌹خریدن تقریبا کار هر روزش بود ... گاهی شکلات هم کنارش می گرفت ... بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می خرید ...
زیاد دور و ورم نمیومد ...
اما کم کم چشم هام توی محوطه دانشگاه دنبالش می دوید ... .
رفتارها و توجه کردن هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود ...
من تنها کسی بودم که بهم نگاه می کرد ...
پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش می کردن ... .
اون روز کلاس نداشتیم ...
بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و ... .
همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود ..
#برای_اولین_بار حس می کردم در برابر یه نفر تعهد دارم ...
کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون ... هر چقدر هم بچه ها صدام کردن، انگار کر شده بودم ... .
چند ساعت توی خیابون ها بی هدف پرسه زدم ...
رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم ... عین همیشه، فقط مارکدار ...
یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ... .
همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ...
بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم:
_هنوز که نهار نخوردی؟ ...
...
امتحانات تموم شده بود ...
قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم ...
حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود ... .
دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ...
اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم ...
اصلا شبیه معیارهای من نبود ... .
وسایلم رو جمع کردم ...
بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم ... در رو که باز کرد حسابی جا خورد ...
بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم:
_من میگم ماه عسل کجا میریم ... .
آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد ...
اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ... و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود ... .
مسخره کردن ها ... تیکه انداختن ها ... کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد ...
هر چقدر به امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد ... .
به قلم
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
❤️
7.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 ویژه #استوری
📌 ای وای حسین
🖤 ویژه وفات #حضرت_زینب
📽 #تصویری
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
#خـادِمـاݪشٌهـداٰ
~id➜|•@mola113•|↰_۲۰۲۲_۰۲_۱۶_۱۱_۴۹_۳۴_۷۷۸.mp3
8.74M
بنت الحیدر زینب ،زهرا منظر زینب
دم اولم حسین دم اخر زینب
سید رضا نریمانی🎤
◼️وفات حضرت زینب سلام الله علیها
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
#خـادِمـاݪشٌهـداٰ
#یا_زینب_ڪبرے_س 🥀
▪️آن که نامش کرده عالم را مسخر زینب است ...
🕯آن که وصفش می رباید هوش از سر زینب است...
▪️مادرش آموزگار مکتب شرم وحیاست...
🕯فارغ التحصیل دانشگاه مادر زینب است...
▪️گر علی بن ابی طالب بود معیار صبر...
🕯آن که صبرش با علی گردد برابر زینب است ...
#وفات_حضرت_زینب(س)🥀
#تسلیت_باد🥀
38.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #فیلم | #شور | حیدر چه گوهری دارد
#حضرت_زینب سلام الله علیها
____
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
#خـادِمـاݪشٌهـداٰ
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•اۍامانازدلزینـﷺـب...🤍
✦اگرهمیشهببارندابرهاےجهان
✦نمےرسندبہآناشڪهاڪهزینبریخت...💔
•|عمتۍالمظلومه.••🥀
•|شهادتحضرتزینـﷺـبتسلیتباد|
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
#خـادِمـاݪشٌهـداٰ