eitaa logo
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
401 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
‌‌‌‌تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🏻 ┅═══••✾••═══┅ راه‍ِ‌ ارتباطے: ☑️ @Mahdi1220 ⤵️جهت تبادل و تبلیغات @ya_hossien110 ⤵️همه کانال های ما @ya_hossien134 @Jok_city134 @steker128
مشاهده در ایتا
دانلود
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #Part59 عاشقی زودگذر با کیان حسابی چرخیدیم و کلیییی اذیتش کردم که دیگه صداش در
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 عاشقی زودگذر کلا معلوم بود از اول حالش خوب نبود حالا کاسه ها رو شکست سر منه بدبخت نشستم کف آشپزخونه که کیان گفت=چی شده چی گفت چرا انقدرعصبی بود ؟ خیره شدم به یه جا گفتم=نمیدونم چرا؟! بلند و میخواستم از آشپزخونه بیام بیرون که کیان دستم رو گرفت و گفت=کجا میری +میخوام برم دلیل بپرسم ، با حرفاش هرچی خوشحال بودم خوشحالیم پرید میخوام برم دلیل حرفاش بپرسن یعنی چی اون حرف ها؟! کیان=اخه کی حریف تو میشه؟! بعد مچ دستام رو ول کرد و منم رفتم خداروشکر همه مشغول حرف زدم بودن چشم چرخوندم که دیدم ابوالفضل اون ور سالن نشسته و سرش رو بین دستاش گرفته درسته برم جلوش غرورم خورد میشه ولی از این بهتره که هرچی دلش خواست بهم بگه... +دلیل حرفات چی بود هان سرش رو بلند کرد و با تعحب نگاه کرد معلومه از لحنم تعجب کرده اخه من تو اوج عصبانیت لحن صدام اروم و هیچ تغییری نمیکرد ولی الان اونقدر جدی گفتم که بیچاره شکه شد... ابوالفضل=دلیل میخوای؟! +اره بدو تعریف وقت ندارم حوصله ندارم چرا اون حرف هارو زدی هانننن به چه دلیل ابوالفضل=تو خود کیانایی اره؟ +چیه فک کردی نمیتونم از خودم دفاع کنم؟! ابوالفضل=چرا میتونی، میخوام بهت بگم ولی نمیتونم ، نمیدونم از کجا شروع کنم کاشکی خود خاله بهت میگفت +چی قراره مامانم بهم بگه؟ ابوالفضل=منو شبیه کی میبینی؟! +چی میگی ابوالفضل=هیچی من معذرت میخوام اصلا بابت اون حرف ها بی حرف رفتم پیش مامان اینا که مامان گفت=برو وسایل شام رو حاضر کن . . وسایل شام رو حاضر کردم و زن دایی ها و خاله و مامان و مامان پروانه اومدن کمک و سفر رو چیدیم.... تا ساعت ۱ خونه مامان پروانه بودیم که کم کم همه شروع به رفتن کردن خاله اینا هم میخواستن فردا برن با همه به جز ابوالفضل خدافظی کردم و رفتم تو ماشین نشستم بعد من بابا اینا اومدن و به سمت خونه رفتیم.... 👑 💛👑 👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑💛👑 نویسنده📝 #𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #Part60 عاشقی زودگذر کلا معلوم بود از اول حالش خوب نبود حالا کاسه ها رو شکست س
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 عاشقی زودگذر ساعت ۱۱ صبح بود بلند شدم و موهام رو شونه کردم و رفتم پیش مامانم که داشت با تلفن حرف میزد... صبحانه خوردم که مامانم بهم گفت=خوب خوابیدی ها با خنده گفتم=بدنم داره جبران کم خوابی هام رو میکنه😂 راستی مامان کی بود پشت تلفن؟! مامان=خاله هانیه بود میگفت که همون دیشب حرکت کردن و شب رسیدن امروز صبح هم ابوالفضل تب کرده و حالش بد شده بردنش بیمارستان میگن مال فشار بود +ببخشیدا ولی مگه من خواستم حال ابوالفضل رو برام بگی مامان=کیانا چی میگی؟! چرا از دیشب با این ابوالفضل بدبخت این طوری شدی؟ +تقصیر خودشه حالش رو ازش میپرسم داد میزنه ، اصلا به من چه که تب کرده مامان با لحن کنتر شده ای گفت=کیانا وقتی چیزی نمیدونی حرف نزن باشه +چی نمیدونم مامان بهم بگو چی نمیدونم که دیشب ابوالفضل میگه کاشکی خاله بهت میگفت چیو نمیدونم که میگفت کمتر جلو اینو اون حرف بزن، بگو مامان چی میخوای بهم بگی؟! چی میخوای بگی که اون روز گفتی امتحان ها تموم بشه بهم میگی الان بگو الان امتحان هام تموم شده بگو مامان=باشه وسایل صبحانه رو جمع کن بیا کارت دارم وسایل صبحانه رو جمع کردم و رفتم تو حال پیش مامان نشستم و گفتم=بفرمایید مامان=تو با ابوالفضل چند سال اختلاف سنی دارید؟ +مامان چه ربطی داره اخه مامان=بگو تا بهت ربطش رو بگم +من ۱۳ سالمه با این تفاوت ابوالفضل ۱۶ سالش مامان=ببین اون موقعه که رفتیم شیراز خونه هانیه اینا ، بحث زندگی و اینا شد که هانیه گفت من اگه بخوام عروس بیارم عروسی رو میخوام که شبیه کیانا باشه ، بعد گفت که ابوالفضل از موقعه ای که کیانا بزرگ تر شده دیگه حس خواهر رو که بهش قبلا داشت نداره و گفت که ابوالفضل هم با من هم با اقا حمید صحبت کرده دوتامون رضایت کامل رو داریم فقط اینا گذاشتن که تو و ابوالفضل بزرگ تر بشید بعد بیان جلو +چی مامان ؟؟ چی دارید میگید ؟!اصلا غیر قابل باور هست ، نمیتونم باور کنم اصلا ؟ پس حرفا دیروز واسه چی بود میزد؟! مامان=خب مشکل اینجاست که موقعه ای که خانم عسگری اینا اومده بودن گفت که اقا عسگری از الان گیر داده برا حمید زن بگیریم +مگه اقا حمید چند سالشه؟ مامان=همسن کیان ، بعد خانم عسگری گفت که من موضوع رو به حمید گفتم حمید گفته یا دختر اقا مشتاق یا هیچ کس بعد گفت که من تا اون موقعه قبول نمیکردم ولی تا اومدن تهران و تو رو دید گفت که نظرم عوض شده و به حمید حق میدادم و تحسین میکردم سلیقه ای که داشته ، اون چند روز که اینجا بودن همش از من میخواستن که با تو حرف بزنم تا اینجا هستن نظرت رو بپرسم و اگه شد یه انگشتر بندازن دستت ولی من قبول نکردم گفتم که تو هنوز بچه ای فعلا باید درس بخونه بعد گفت که ما با درس خوندنش کاری نداریم فقط اینو نشون حمیدم کنیم که هم خیال ما راحت باشه هم حمید گفت بچم شب و روز نداره ، بعد من این موضوع خانم عسگری رو به مامانم گفتم مامان پروانه هم به هانیه گفته بعد ابوالفضل هم فهمیده اخلاق دیشب و حرف های دیشبش برا این بوده بعد ابوالفضل با حرف های دشب تو حرکات تو بهش فشار اومده و تب و تشنج کرده.... 👑 💛👑 👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑💛👑 نویسنده📝 #𝓷𝓪𝔃𝓪𝓷𝓲𝓷
https://harfeto.timefriend.net/16467192201397 حرفاتون رو ناشناس بزنید🖤 🌸🌺🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 https://eitaa.com/joinchat/1414660259C8b2cf0286a
خـادمـ الـزینبــ: ‏💛شھید‌آوینی‌میگفت: بالی‌نمیخواهم... این‌پوتین‌ھای‌کھنہ‌ھم‌میٺواند ❥ مرابہ‌آسمانھاببرد من‌ھم بالی نمی‌خواھم... بی‌شك‌با'ݘادرم'می‌توانم‌مسافرِ‌ آسمانھاباشم:)🕊 چادر من،بال‌پروا‌زمَن‌اسٺ.🌱 ‎
<🍯😎> ڪسۍ ڪہ اهل دنیا نیست! فقط با آرام مۍگیرد:)!'♥️🌱 ..!🕊 .
ان‌شاءالله خود داداش کمکتون کنه❤️ التماس دعا دارم🌼
عزیزم شرمنده نویسنده سرشون شلوغه نه به خدا کیف چی😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلادت مبارڪ آرام جانِ حسین🌿 :) فدایِ روۍ مَهَت ایِ دلربای حسین 🌱🌸 میلاد حضرت علی اکبر (ع) و روز جوان مبارڪــــــــ باد 🌸🍃
‌‌عجیب ترین شهدا 😳😳😢 🦋🌿 شهید حمید عرب نژاد= شهیدے کھ نشانے قبر خود را داد.😍😭 ---------------------------------------------- شهید سید مرتضی دادگر درمزاری=شهیدے که قرض های یک نفڕ را داכ😍😭 --------------------------------------------- شهید محمدرضا شفیعی=شهیدے که بدنش با اسید هم از بین نرفت و بعد ۱۶ساڸ سالم به خانھ بازگشت.😍😭 ---------------------------------------------- شهید محمود رضا ساعاتیان=شهیدےکه از بهشٺ برای فرزندش نامہ نوشت.😍😭 ---------------------------------------------- شهید محمدرضا حقیقی=شهیدے که درقبڕخندید.😍😭 ---------------------------------------------- شهید عباس صابری=شهدے که عراقے ها برایش ختم گرفتند.😍😭 ---------------------------------------------- شهید سید مجتبی علمدار=شهیدے کھ ڕوز تولدش شهید شد.😍😭 ---------------------------------------------- شهید سید مهدی غزالی=شهیدے که هڕ هفته مادرش را سرقبڕ صدا میزند.😍😭 --------------------------------------------- شهید علیرضا حقیقت=شهیدے که لحظہ خاڪ سپاریش خندید.😊😍😭 --------------------------------------------- شهید هادی ثنایی مقدم =شهیدے کہ عکسش دڕاتاق رهبڕ است.😍😭 ---------------------------------------------- شهید علی رخشانی=شهیدےکه پیکرش هنگام نبش قبڕ سالم بود.😍😭 ---------------------------------------------- شهید سید احمد پلارک=شهیدےکه قبرش بوے گلاب میدهد.😍😭 --------------------------------------------- شهید علی‌اکبر دهقان=شهیدے که سر بے تنش سخݧ گفٺ.😔😭 ---------------------------------------------- شهید محمدحسین شیرزاد نیلساز=شهیدےکه باوجوכاینکھ بدنش بھ استخواڹ تبدیڸ شده بوכ اما پاهایش دروݧ پوتین سالم بود.😔😭 --------------------------------------------- شهید مهدی خندان=شهیدے که عاشوڕا متولد شد و اربعیڹ به شهادت ڕسید.😔😭 ---------------------------------------------- شهید حاج اکبر صادقے=شهیدے که به حرمٺ مادرش درقبڕ خندید😊😔😭 --------------------------------------------- شهید حاج علےمحمدے پوڕفرمانده گرداڹ ۴۱۲رفسنجان=شهیدی که درشب عملیاٺ به تڪ تڪ اعضای گردان👥 گفت که سرنوشت شما چه خواهد شد:{شهادٺ،اسارٺ،زنده ماندڹ}ودر وصیت خود نوشت📜 :{ای برادر عراقی که مرا به درجه شهادت رساندی اولین کسی را که در آن عالم شفاعت میکنم تو هستی زیراکه مرا به این درجه رساندی}😞
📌| پدرِ مهربانم سلام | صبحی که شروعش زِ سلامی به تو باشد ای جانِ دلم صبح من آن روز به خیر است... 💠
🍃🌸🍃 هر صبح ؛ زنـدگى براى ادامه پيدا كردن ، به دنبالِ بهانه می‌گردد و چه بهـــانه اى زيبـاتـر از نگاه شمـا ... 🍃🌸🍃 💟