eitaa logo
یا کریم
71 دنبال‌کننده
60 عکس
2 ویدیو
15 فایل
اشعار آیینی و مطالب ادبی
مشاهده در ایتا
دانلود
در مُلکِ نجران، ملتی نزدِ گمان خویش تحریف کرده دینِ عیسی را میان خویش نامه نوشت احمد برای دعوت آن‌ها ترسیم فرمود این‌چنین خط‌ّونشان خویش سوی مدینه راه افتادند ده‌ها تن با خویش می‌گفتند: «باید با بیان خویش_ مغلوب سازیم اعتقاد امت اسلام فتح و ظفر را می‌بَریم آن‌جا از آن خویش» غافل که مجبورند سرداران بیندازند_ در سایه‌ی شمشیرِ حق، تیروکمان خویش بعد از جدالی سخت با آیات پیغمبر وقتی که فهمیدند کذبِ داستان خویش_ گفتند: «باید از خدا خواهان نفرین شد» گفتند: «می‌آییم قطعاً در زمان خویش» فرمود: «می‌آییم ما با نَفس‌های خود همراه فرزندان خویش و با زنان خویش» در انتظار لشگری انبوه، فردا صبح_ آماده -ترسایان- نشسته در مکان خویش دیدند از سوی افق نوری نمایان شد از چهره‌های پنج‌تن در آستان خویش در دست دارد مصطفی طفلی شبیه ماه دارد در آغوشش کمی از کهکشان خویش! پشت سرش نوری‌ست: روشن‌تر از آیینه! دنبال او مردی که انگاری‌ست جان خویش! دیدند می‌آیند اندک‌سِیر و پُرپِیمان دیدند تیره، اهلِ نجران آسمان خویش با ترس و وحشت جا زدند از «نَبْتَهِلْ‌گفتن» دیدند تا درگیر لکنت‌ها زبان خویش گفتند: «تسلیمیم؛ تسلیمیم؛ تسلیمیم!» شرمنده برگشتند سوی خان‌ومان خویش ◾ این ماجرا تعظیم شانِ عترتِ طاهاست حتی عدو آورده آن‌را در بیان خویش...
چشمه‌ی چشمانِ ما : در حرم‌ت زمزم‌اند مرثیه‌های جهان : پیشِ غمِ تو کم‌اند ای که از آهوی تو ، دیو و دَدان می‌رمند 《ای که به عشق‌ت اسیر خیلِ بنی‌آدمند سوختگانِ غمت ، با غمِ دل خُرّمند》 ماتمِ عظمای تو آتشِ دل برفروخت دار و ندار همه قافله‌ی مِهر سوخت جانِ گدازانِ ما دیده به لطفِ تو دوخت 《هر که غم‌ت را خرید ، عشرتِ عالم فروخت با خبرانِ غم‌ت بی خبر از عالمند》 اطلس و آرام و هند : پیشِ شکوه‌ت نَمی‌ست شادیِ هر دو جهان : بی تو مرا ماتمی‌ست زخمِ دلِ خسته را : مجلسِ تو مرهمی‌ست 《در شِکنِ طُرّه‌ات : بسته دلِ عالمی‌ست و آن همه دلبستگان ، عقده‌گشای همند》 کشته‌ی اشکِ بشر ؛ گریه‌ی نم‌نم تویی علّتِ مُبقیّه‌ی مکتبِ خاتم تویی موجبِ داغِ دلِ هاجر و مریم تویی 《یوسفِ مصرِ بقا ، در همه عالم تویی در طلب‌ت مرد و زن ، آمده با درهمند》 خاک به دستانِ باد : بی‌سر و سامانِ توست آتشِ دریای شوق : دست به دامانِ توست "ذبحِ عظیم" آیتی سرخ ز قرآنِ توست 《تاجِ سَرِ بوالبشر ، خاکِ شهیدانِ توست کاین شهدا تا ابد ، فخرِ بنی‌آدمند》 کرببلا : بزمِ طور ؛ کوی تو : میقاتِ دل عرشِ حریم‌ت شها! : بابِ کراماتِ دل در پیِ بحثِ رخ‌ت ، عقل شده ماتِ دل 《در طلب‌ت اشکِ ماست : رونقِ مرآتِ دل  کاین دُرَرِ با فروغ : پرتوِ جامِ جمند》 آنکه گِل و سنگ دید ، زائرِ کوی تو نیست قیمتِ هر دو جهان ، قیمت موی تو نیست هیچ سبوی غمی مثلِ سبوی تو نیست 《چون به جهان خرّمی ، جز غمِ روی تو نیست باده‌کشانِ غمت ، مستِ شرابِ غمند》 مکتبِ اسلام بود بی تو فقط : نام و بس رسمِ تو آزادگی داد به پیغام و بس شادیِ ما بعدِ تو : غصه و آلام و بس 《عقدِ عزای تو بست ، سنتِ اسلام و بس  سلسله‌ی کائنات ، حلقه‌ی این ماتمند》 روزِ ازل گشت تا رایتِ عشق‌ت بلند شد همه جا برملا رایتِ عشق‌ت بلند خورده سرِ کوچه‌ها رایتِ عشق‌ت بلند 《گشت چو در کربلا : رایتِ عشق‌ت بلند خیلِ مَلَک در رکوع ، پیشِ لوای‌ت خمند》 یادِ تو از خویش بُرد : عاشقِ دل‌بُرده را تربتِ پاک‌ت هوس : آبِ بقا خورده را لطفِ تو راضی کند زائرِ آزرده را 《خاکِ سرِ کوی تو : زنده کند مرده را زان که شهیدانِ تو : جمله مسیحا دمند》 با تو رها می‌کنند لذّتِ قصرِ جنان طایفه‌ی عارفان ؛ لشگرِ دلدادگان ریخته دور و برت : پیکرِ سروِ جوان 《هر دم از این کشتگان ، گر طلبی بذلِ جان در قدم‌ت جان‌فشان ، با قدمی محکمند》 نکته‌ی توحید در صفحه‌ی پیکارِ توست شرحِ وفا و خلوص : قصّه‌ی سردارِ توست حاجتِ اهلِ ادب : دستِ علمدارِ توست 《سرِّ خدای ازل ، غیب در اسرارِ توست  سرِّ تو با سرِّ حق ، خود ز ازل توأَمند》 واله‌ی شوریده را نیست بجز غم نصیب دردِ فراقِ مرا هم تو دوا ، هم طبیب جز دو سه یارِ نجیب ، کوفه ندارد غریب 《محرمِ سرِّ حبیب ، نیست به غیر از حبیب  پیک و رسل در میان ، مَحرم و نامحرمند》 از کرَم‌ت نوکرت شَرم نیارد چرا ؟ مزرعه‌ی سینه را مِهر نکارد چرا ؟ عکسِ جمالِ تو بر دل ننگارد چرا ؟ 《در غمِ جسم‌ت " فؤاد " ، اشک نبارد چرا ؟  کاین قطراتِ عیون ، زخمِ تو را مَرهمند》
هوا هوای محرم، هوا هوای حسین ببین که آمده دل‌ها درِ سرای حسین هوای سینه پر از شورِ طبل و سِنج و علَم خوشا که عقل شده: مست از نوای حسین بساط گریه و روضه؛ بساط اشک و عزا خوش‌ست سینه‌زدن _بی‌ریا_ برای حسین نسیم توبه‌ی حُرّگونه و زُهیری‌وار شمیم آشتی و صلح با خدای حسین ببین که قافله‌‌ی عشق، راه افتاده به‌سوی کعبه‌ی آیینه: کربلای حسین که مُحرِم حرمِ جان شوند در دلِ خون که حج به‌جای بیارند با صفای حسین شناختیم خدا را از آیه‌ی عرفات خدای را نشناسیم ماسوای حسین تمام هستی ما خاکِ پای اکبر او تمام زندگی‌ ما شود فدای حسین قرار داده شفا را خدا به تربت او دوای درد و غمِ سینه است: چای حسین "بگیر دامن سلطان اولیا" که یقین رضای حضرت حق‌ست در رضای حسین "نه‌ ظلم کن به‌ کسی نه به‌ زیرِ ظلم برو!" که نیست غیرِ چنین شیوه‌ای بنای حسین چه عزتی‌ست در آن《لَا یُبَایِعُ مِثْلَی...》 در انعکاسِ شکوه‌آورِ صدای حسین حضورِ خلوتِ طورست گوشه‌ی گودال کلامِ حضرتِ موسی‌ست ربّنای حسین گلوی غرقه به خون‌ش: غرور تاریخ‌ست خروشِ حنجره‌ی عالم‌ست: نای حسین ادامه دارد و دارد... در امتداد زمان کشیده است ردِ خونِ ماجرای حسین
بسم الله الرحمن الرحیم ۱_ ابوعماره نوحه سرا گوید: امام صادق (علیه‌السلام) به من فرمود: ‌ای اباعماره؛ شعری در سوگ حسین (علیه‌السلام) برایم بخوان. من خواندم و حضرت گریست. باز خواندم و آن حضرت گریست، و باز خواندم و باز امام گریست. به خدا قسم، پیوسته شعر می‌خواندم [و آن حضرت می‌گریست]، تا آنکه از اندرون خانه صدای گریه شنیدم. در این هنگام امام فرمود: «ای اباعماره؛ هرکس در سوگ حسین شعری بخواند و پنجاه نفر را بگریاند، بهشت پاداش اوست، و هرکس در سوگ حسین شعری بخواند و چهل نفر را بگریاند، بهشت اجر اوست، و هرکس در سوگ حسین شعری بخواند و سی نفر را بگریاند، بهشت برای اوست، و هرکس در سوگ حسین شعری بخواند و بیست تن را بگریاند، بهشت از آن اوست، و هرکس در سوگ حسین شعری بخواند و ده نفر را بگریاند، بهشت برای اوست، و هرکس در سوگ حسین شعری بخواند و یک نفر را بگریاند، بهشت برای اوست، و هرکس در سوگ حسین شعری بخواند و خود بگرید، بهشت از آن اوست، و هرکس در عزای حسین شعری بخواند و تباکی کند، بهشت از برای اوست».  . ۲_ گریه بر مصائب سیدالشهدا(ع) نیاز به تشریفات خاصی ندارد. طبق روایت یادشده کمیّت و جمعیت هم ملاک برگزاری مراسم سوگواری نیست... ان‌شاالله امسال به معنای واقعی کلمه عزادار امام حسین(ع) و پیرو حقیقی حضرتش باشیم! . ۳_ التماس دعا
غریب‌ماندن و بی‌یاری‌ست تقدیرم در این هجومِ خیانت، اسیرِ تزویرم کشیده‌ام به سرِ ظلم و زور و زر فریاد! بلند گشت به دارالاماره تکبیرم گرفته دور مرا اهلِ جیفه‌ی دنیا میانِ خیلِ شغالان و روبهان: شیرم! مریدِ حیدرم؛ آزادگی‌ست مذهبِ من به این گناه، گرفتارِ دستِ زنجیرم به سینه عشقِ علی دارم و هوای حسین در این طریق، همین‌ست جُرم و تقصیرم دلم گرفته از این روزگار کج‌رفتار اگر چه جورِ جهان را به دل نمی‌گیرم به عهدِ کوفیِ پیمان‌شکن امیدم بود در این کویرِ مروّت، غریب می‌میرم
رسید قافله‌ی عشق در زمینِ بلا دچار هول‌ و ولا گشت زینبِ کبری! غمی عجیب به قلبِ سکینه وارد شد نشست ماتمِ عالم به جانِ اهلِ ولا رقیه در بغلِ ساقی‌َالعطاشا خواب! تبسّم‌ست به لب‌های اصغر از لالا حسین در پی آرامشِ دلِ زینب رباب، خیره به چشمانِ عاشقِ مولا! بیا زهیر! بیا تا که بار بگذاریم حبیب من! تو به برپاییِ خیام بیا! بگیر قاسم من! دست مادرت نجمه اذان بگو علی‌اکبر! اذان بگو بابا! کمک کنید جوانان! به بانوانِ حرم کمک کنید به گل‌های حضرتِ زهرا مباد این‌که به پایی فرو رود خاری مباد این‌که بترسد کسی در این صحرا خدا کناد نیفد نگاهِ نامحرم به سایه‌های حیاپوشِ چادرِ زن‌ها ◾ امان ز آتشِ کینه؛ امان ز غارتِ حرص! امان ز بی‌کسیِ عشق، عصرِ عاشورا...
منی که شب‌همه‌شب از تو گفت‌و‌گو دارم چه بغض‌های فروخفته در گلو دارم! بیا و دردِ دلم را به گوشِ جان بشنو که رازهای پُر از غصّه‌ی مگو دارم گمان مدار که نائی به پیکرم مانده گمان مکن که به چشمانِ خویش سُو دارم نوازشم کن و محکم ببوس روی مرا به مهربانی و لطف‌ِ لب تو خُو دارم در این خرابه فقط سهمِ من شدی بابا میان دخترکان چند تا هَوو دارم سه‌هفته‌ای شده گیسوی من نشد شانه وَ شرح غربت این قصّه مو‌به‌مو دارم چه‌قدر عمّه کتک خورد جای من در راه! چه‌قدر سختی و زحمت به دوش او دارم به باد نیز نگفتم چه زجرها بُردم به آب هم نزدم دَم، ز بس‌که تُودارم ز خاکِ پای شهیدان: تیّمم‌ست مرا ز خونِ پاکِ عزیزانِ دل، وضو دارم وصالِ یک‌شبه، کم بود زیر سایه‌ی تو وصالِ دائمی‌ِ عشق، آرزو دارم ◾ منم: حسین؛ منم: حق؛ منم: حقیقتِ ناز کجاست مفتیِ تکفیرگوی و کو دارم!؟
فرزندِ خورشید؛ پرورده‌ی ناز تفسیرِ مِهر و منشورِ اعجاز نازک‌تر از گل نشنیده هرگز! تندی ندیده بالاتر از ناز! تا چشمش افتاد سوی رخ او از شوق گردید آیینه‌پرداز با آهِ جان‌سوز یک‌باره وا کرد نزدِ سرِ او گنجینه‌ی راز: دیدی پدر جان؛ دیدی پس از تو_ در کوفه کردند بغضِ خود ابراز؟ با تازیانه ما را ندیدی_ در شهر بردند با ساز و آواز؟ در شام دیدیم قومِ پیمبر از بامِ خانه خاکسترانداز باران گرفت و بغضش ترکید تا بی‌امان کرد دردِ دل آغاز ◾ سلطانِ خوبان بگشود آغوش تا طفل را دید با غصه دم‌ساز بس‌که سرود از زجرِ اسارت کنجِ قفس دید درها شده باز با بوسه‌ای از لب‌های بابا آخر گرفت او دستورِ پرواز
ماهی که زنده کرد دلم را مُحرم‌ست ماهِ عزا و ماهِ غم و ماهِ ماتم‌ست افسرده بودم از غمِ دنیای نامراد آری! دمی که شور به من داد این دم‌ست کامِ مرا به تربتِ او باز کرده‌اند مِهرِ حسین《بر همه چیزی مُقدّم‌ست》 این‌چه تناقضی‌ست که رازی بزرگ شد شادیِ قلبِ قافله‌ی عشق از غم‌ست! زیباترین حکایتِ تاریخ، کربلاست آن‌جاست بُقعه‌ای که بهشتِ مجسم‌ست چشمِ فرشتگانِ خدا، تَر شده ببین بر گونه‌های گنبدِ او اشکِ نم‌نم‌ست! در سوگِ او زیاده‌روی نیست هیچ‌گاه این غم《عزای اشرفِ اولادِ آدم‌ست》 از اشکِ بی‌امان، غزلِ چشم‌‌های ما حتی اگر سپید شود باز هم کم‌ست
از غمزه‌ات به خرمنِ جانش، شرار زد از پیشِ روح، پرده‌ی تن را کنار زد دل‌بستگی به جلوه‌ی صدرنگِ غیر داشت دل را گره به زلفِ سیاهِ نگار زد از لوثِ شرک، صفحه‌ی جان شستشو نمود آن‌را بنامِ حضرتِ پروردگار زد در مکتبِ تو پخته شد و عاقلی گزید در پیشِ عشق، نفسِ زبون را که دار زد از حوضِ کوثر آبِ بقا سرکشید و بعد جامی گرفت و بر شررِ خشمِ نار زد از باغ‌های جنتِ حق، عطرِ خوش گرفت بر سینه‌ی خزان‌زده، رنگِ بهار زد "لا یُمکنُ الفِرار مِن العشق یا زُهیر" این را شنید و سوی تو نقشِ فرار زد از خود گذشت و پای تو سر را فدا نمود پرپر به دورِ شمعِ تو پروانه‌وار زد او جاودانه شد چو فنا گشت در رهت عشقِ تو را به پهنه‌ی تاریخ، جار زد ما را زهیروار بکِش ، سمتِ خیمه‌ات آن سان که تیرِ مهرِ تو راهِ شکار زد ما را شبیه او بخر آزاد کن حسین! کو از خجالتِ گنهِ خویش زار زد @omidzadeh_yakarim
قلبِ عالم گُر گرفت از آهِ سهل‌الهضم ما در امان مانده‌ست جانِ دشمنش با کظم ما دسته راه‌انداختیم و لشکرِ بی‌مایه را لرزه بر اندام افتاد از قوای نظم ما کوچه واکردیم صف‌درصف به یاریِ حسین خصمِ کوفی می‌گریزد از مصافِ رزم ما ما بناداریم کاخِ ظلم را ویران کنیم باخبر کن شامیان را از ثباتِ عزم ما باحسینیم آی دنیا! بایزیدان را بگوی صوفیِ صافی اگر خواهی بیا در بزم ما این زمین: مُلکِ علی و بچه‌های فاطمه‌ست از یمن تا شام، از بغداد تا خوارزم ما ما رَجَزخوانیم -در این راه- تا صبح فرج محو شد دجّال از دیدارِ عزمِ جزم ما
کوفیان خون به دلِ زاده‌ی حیدر کردند قَدرِ تاریخ بر او ظلم، سراسر کردند نامه دادند و جفا کرده ز بی مِهری و بعد جامه‌ی سوگ از این حادثه در بر کردند کربلا صحنه‌ی جُرم‌ست و جنایت امّا ستم آن بود که در پرده‌ی آخر کردند قطره‌ای آب ندادند به طفلی معصوم چشم‌های همه‌ی اهلِ حرم، تر کردند کف و هورا زده از قتلِ علی با این کار پدرش را وسطِ معرکه، مُضطر کردند خطبه می‌خواند که شاید دل‌شان رحم آید موعظه کرد؛ ولی هلهله بدتر کردند! هدفِ تیرِ سه شعبه، گلوی اصغر شد گوییا حمله به سردارِ دلاور کردند یک تنه آمده در رزم که او را امروز با ابالفضل در این عرصه برابر کردند تازه می‌خواست شکوفا شود آن غنچه‌ی ناز برگ‌ش از بادِ بلا ریخته پرپر کردند یاوری از پیِ بیداد نبود و ناچار دادخواهی به درِ حضرتِ داور کردند باورِ کشتنِ شش‌ماهه، عجب مشکل بود آن قدَر تعزیه خواندیم که باور کردند دوست‌دارانِ حسین از غمِ داغِ اصغر کشتیِ عاطفه در اشک، شناور کردند دل از این روضه‌ی جان‌سوز بسوزد شاید روزِ نوزاد بنامِ علی‌اصغر کردند!