زمان:
حجم:
2.95M
ماه: ماهِ دعا و ماهِ صیام؛ ماه: ماهِ نزولِ قرآنست
هر دلی در بهار: سرزندهست؛ رمضان: رونقِ بهارانست!
ماهِ راز و نیاز و آرامش؛ ماهِ غفران و رحمت و بخشش
برِکت در تمامِ این ایام، هر کجا بنگری فراوانست
نور در نور؛ نور... فوقَالنّور؛ همه جا غرق، در تجلّیِ طور
آسمان در سراسرِ این ماه: صبح تا شب ستارهبارانست!
ماهِ تقوا و روزه و اکرام؛ ماهِ عرفان و اعتکاف و قیام
هر سحر: گوشهگوشهی این شهر، دیدهام بلبلی غزلخوانست
ماهِ حق، ماهِ حضرت حیدر؛ ماهِ معراجِ نفسِ پیغمبر
خوش بخوان ساقیا! که نیمهی ماه: جلوهی مجتبی نمایانست
سفر حج بخواه از مولا؛ نجف و کاظمین و سامرّا
از رضا میرسی به نورِ حسین، کربلا مقصد خراسانست!
باز از پای کن غُل و زنجیر، دلِ در بندِ صد گناه اسیر
چاره کن دردِ قلبِ بیمار و فکر او کن که کنجِ زندانست
دل به هر ناکس و کسی دادی؛ بیجهت رفتهای به هر وادی
کردهای کاروانسرای عام: خانهای را که آنِ جانانست!
آخرت را فدای تن کردی؛ برزخت را خودت کفن کردی
از ابد، دستشستن آسان نیست؛ از سرِ "من" گذشتن آسانست!
بهره، بردار از سرِ این خوان؛ فرصت پیشِ رو غنیمت دان
ناگهان چشم میگشایی و آه... حیف! این ماه رو به پایانست
#امید_امیدزاده
هدایت شده از یا کریم
در آن ظلمت تو بودی تاجرِ سودای عرفانی
مِهینبانوی مکّه، صاحبِ اِجلالِ سلطانی!
تویی گوهرشناسِ عمقِ دریای نبوت که-
محمّد را تو باور داشتی قبل از مسلمانی
تو را زیبد فقط عنوانِ«اُمُّالمومنین» بانو!
نباشد هر کسی شایستهی اَلقابِ ایمانی
پس از زهرا -که با مولا نکاحش خوانده شد در عرش-
تو داری با نبی والاترین پیوندِ انسانی
تو مرواریدِ زهرا را به دامن پرورش دادی
صدف کم نیست نقشش بهرِ دُر، گاهِ نگهبانی
تمامِ ثروتت را خرجِ ارشادِ بشر کردی
شدی منجیِ خِیلِ عالَمِ ارواحِ زندانی
گذشتی از تمامِ لذّتِ دنیا برای حق
که از بندِ تعلّق، خَلق را آزاد گردانی
خدیجه! آشنای آسمانیهاست نامِ تو
سلامت داده ربُّالعالمین با لحنِ قرآنی
#امید_امیدزاده
@omidzadeh_yakarim
mehrab khonin.mp3
زمان:
حجم:
3.52M
نان و نمک برداشت ظرفِ شیر را پَس زد
دستِ رَدی بر سینهی دنیای ناکس زد!
با دخترِ خود گفت مولا با دلی خسته:
امشب هویدا می شود اسرارِ سربسته
آمد به زیرِ آسمان و چشم او، وا شد
با حضرتِ معشوق، کمکم گرمِ نجوا شد
مرغابیانِ خانه -محزون- نغمه میخوانند
دور و برِ حیدر -هراسان- بیقرارانند
قلّابِ در هم التماسش کرد؛ اما رفت!
شیرِ خدا، شاهِ یقین، تنهای تنها رفت
در کوچهها میرفت و از او شب: فراری بود!
گویا میانِ حق و او، امشب قراری بود
مسجد به استقبالِ او آغوش وا کردهست
بنگر برای مَقدمش منبر بپا کردهست
فرمود: برخیزید از جا خفتگانِ شهر!
از خواب برخیزید ای تکفیریانِ دهر!
جسمی نجس برخاست تا جانِ حرم گیرد
با عدل، درافتاد تا نامِ ستم گیرد
شمشیر را از زهرِ کینه آب داده بود
تکیه به بیتقوایی مُرداب داده بود
تکبیره الاحرامِ مولا کعبه را لرزاند
مولودِ کعبه، قبله را سوی نجف چرخاند
در پیشگاهِ ربِّ اعلی، خَم شد و برخاست
از اعتبارِ عرشیان، طولِ رکوعش کاست
"سبحانَ ربّی" گفتنش ابلیس را ترساند
زهرا برایش "چارقل" در آسمان میخواند
پیغمبران، محوِ تماشای نمازِ او
جبریل، مستِ سجده و راز و نیازِ او
دستی برون، شمشیرِ پنهانی که بود آورد
با شدّتِ کفرش به فرقِ حق فرود آورد
فریادِ واویلا بلند از کهکشانها شد
فرقِ علیِّ مرتضی با شرک پیدا شد!
فُزت و ربِّ الکعبهی حیدر طنین انداخت
زخمِ حرامی، مرتضی را بر زمین انداخت
ارکانِ عالم، کَنده شد از قتلِ رکنِ دین
سجاده و محرابِ مسجد را ببین: خونین
#امید_امیدزاده
🆔 | @ya_karim 🏴
تمامِ اهلِ مذاهب شدند مدیونت
که سنّتِ نبوی بود: شرع و قانونت
رئیسِ مذهبِ شیعه تویی! امامِ ششم!
و شیعیان همگی شاکرند و ممنونت
کلامِ صدقِ تو عینِ حقیقت و عدلست
شدند اهلِ خطا -ساحرانه- افسونت
چه تربیتشدگانی به حلقهی درسات!
چه عاقلانِ زیادی شدند مجنونت!
چه معجزاتِ نبیگونهای به مکتبِ توست:
خلیلوار در آتش نشسته هارونت!
دریغ و درد که غربت هنوز هم باقیست
قویترست در اغوای خلق: قارونت
تو مِهرِ عالمیانیّ و ماهِ اهلِ زمین؛
زدند لشگرِ ابلیسیان شبیخونت
دوباره مردِ غیوری، اسیرِ ظلمت شد
کشیدهاند بدونِ عِمامه بیرونت
دوباره آتش و غارت؛ دوباره اشک و فرار
به یادِ کرببلا کردهاند دلخونت
تو روضهخوانِ حسینی؛ تو وارثِ عطشی
که از محاسنِ تو جاری است: جیحونت
#امید_امیدزاده
دیریست قهر کرده و دورست از برم
آن دلبری که از غمِ دوریش مضطرم
آن نازدار حضرتِ جان؛ آن بتِ خیال
زیبانگار؛ صاحبِ آرایه و جمال
آن مستطابحرفِ بلندِ همیشگی
آن روشنای خاطرهی مهرپیشگی
آن جلوهی سترگِ حکیمانهی وجود
اعجازِ واژه بر لبِ پروانهی وجود
شعر آن کلامِ برترِ افکارِ آدمی
در بیکسی و بینفسی، یارِ آدمی
شعر آن شعورِ عاطفه در جانِ بیقرار
الهامِ روشنا به کدوراتِ جسمِ تار
شعر آن حضورِ لطف در آناتِ سخت ِ دل
آن روحِ نشتکرده به اعماقِ سردِ گِل
شعر آن حکایتِ غمِ تنهاییِ بشر
شعر آن شکوهِ مبهمِ بیناییِ بشر
تصویرِ لحظهلحظه طپشهای عاشقی
تفسیرِ دلپذیرِ براهینِ منطقی
شعرست جاریِ نفحاتِ حضورِ جان
شعرست عطرِ خوشنفسِ غنچهی زمان
شعر آن لطیفهایست که میریزد از خیال
شعر آن شمایلیست که میخیزد از محال
نُقلِ محافلِ همهدلدادگانِ مست
نَقلِ منابرِ رشحاتِ غمِ الست
ای شعر! ای همیشه مرا مایهی نشاط!
ای بهترین بهانهی آسایشِ حیات!
#امید_امیدزاده
قدم گذاشته در خانهی علی: زهرا
و یا به جنت رضوان نهاده پا: حورا
فرشته آمده در عرشِ حضرت سبحان
و یا دمیده گلِ یاس در دل مولا
نمودهاند تلاقی دو بحرِ پر گوهر
و یا رسیده به هم، عقل و نفسِ کُل آیا؟
رسیدهاند به هم کوه علم و کوه وقار
مثالِ نقض شدند این چنین مثلها را!
علی: فتوت و زهراست: مظهر ایثار
علی: نهایت عرفان و اوست: فیض خدا
به نعتِ دخت پیمبر چه گویم از این بیش
که اوست بانوی محشر؛ شفیعه ی عقبا
علی: وصی و علی: رهبر و علی: سرور
علی: امیر و علی: عالی و علی: اعلا
جهانیان همه خرسند و شاد و دستافشان
نشانههای شعف در رسول حق پیدا
که این دو پایهی خلقت، که این دو رکنِ وجود
شدند عاشق یکدیگر و شده شیدا
چگونه مدح کنم آن دو را که حضرت حق
به آیهآیه ی قرآن نموده مدح و ثنا
از این دو نور مقدس، از این دو مهر و ماه
قدم نهاده یازده ستاره در دنیا
چهارده گلِ پاک و چهارده معصوم
که یک حقیقت و نورند در برابر ما
چراغهای هدایت شدند بهر بشر
که در سیاهی دنیا خدا نموده عطا
عموم اهل زمین غافلند از این رُتبت
چنانکه بیخبرند اهل عالم بالا
امید دارم از این مهرِ حیدر و آلش
شویم شامل رحمت به عرصهی فردا
#امید_امیدزاده
تا راهِ ستم، قاتلِ بیباک گرفت
تصویرِ همه آینهها خاک گرفت
زنهار که این شغالِ باغِ انگور
خونِ جگر از جوانهی تاک گرفت
صد آه! که آن زینِ سمآلودِ جفا
طاقت ز وصیّ شهِ لولاک گرفت
افسوس که در فتنهی این دنیا، جان_
از پاکسیَر ، زادهی ناپاک گرفت
حق بود؛ ولی دوستیِ مال و مقام
از دشمنِ او قدرتِ ادراک گرفت
از مرثیهی شهادتِ جانسوزش
شد فرش: غمین و دلِ افلاک گرفت
در باغ: دَمِ نوحهی باقر، لاله_
با پیرهنِ پارهی صدچاک گرفت
در مجلسِ ماتمش: صدای صادق
از نالهی اشکبارِ غمناک گرفت
بنگر که چگونه دادِ مظلومی او
در عرصهی کائنات، پژواک گرفت
#امید_امیدزاده
ما کردهایم جان و دلِ خود، نثار عشق
مشغول کردهایم، سرِ خود به کار عشق
در سِیرِ زندگی ز جهان، سیر گشتهایم
دیده گشودهایم به روی نگار عشق
طاقت بریدهایم ز جولانِ خار و خس
داریم امید، سوی گلِ انتظار عشق
ما عاشقیم و عشق، خطِ بندگیِ ماست
ما بندهایم؛ بندهی پروردگار عشق
معشوق ما علیست، که محبوبِ عالمست
شاهی که هست در دو جهان پاسدار عشق
مولا علیست؛ حضرتِ بیادعا علیست
خوشبخت آن دلی که شده خواستار عشق
خوشبخت آن اسیرِ گرفتارِ مِهر او
بیچاره آن کسی که نگردید یار عشق
مولا کسیست در همهعالم که وا کند
بندِ اسارت از دلِ پراضطرار عشق
مولا کسیست در همهدوران که بشکند
بتهای خودپرستی و جهل از دچار عشق
صدیق کیست؟: در دو جهان، جانِ مصطفی
آن پادشاهِ مقتدرِ کامکار عشق
فاروق کیست؟: محورِ حق و ملاکِ حق
فاروق کیست؟: حضرتِ دُلدُلسوارِ عشق
صدیق کیست؟: صاحبِ شمشیرِ آبدار
صدیق کیست؟: خاطرهی پایدارِ عشق
فاروق آن امامِ مُبینیست کز رسول
دارد نشانِ فتح در آن کارزار عشق
صدیق، صادقیست که در اوجِ راستی
دارد شعارِ حقطلبی در مدار عشق
فاروق، حیدرست که با یک نگاهِ او
بر پا شود نظامِ خدا در جوار عشق
صدیق، مرتضیست که در لیلهالمبیت
خوابید جای حضرتِ والاتبار عشق
فاروق، حیدرست که میگیرد از وفا
گَردِ غم از قلوبِ شب داغدار عشق
نه هر کسی که بر سرِ منبر فراز شد
باشد به دردِ مستمعان، غمگسار عشق
نه هر کسی که سَر بتراشید یار اوست
باید مَحک خورَد نفَسش در مهار عشق
بیخود به خویش بست، اسامیِ نغز را
بیهوده زد به عرصهی ایجاد جار عشق
بیهوده بست نامِ مسلمان به ریشِ خویش
آنکس که بود در همهآنات، عار عشق
بیزارم از سقیفه و از انتخابشان
بیزارم از منافق و از خارخار عشق
بیزارم از خلیفهی ناحق که غصب کرد
در برگریزِ حادثه، حقِ بهار عشق
بیزارم از ائمهی طاغوت و دینشان
من: مومنم به مذهبِ پرافتخار عشق
خواهانم از خدا که مرا نیز بِشمرَد
در رستخیزِ عالمیان در شمار عشق
#امید_امیدزاده
هدایت شده از یا کریم
در مُلکِ نجران، ملتی نزدِ گمان خویش
تحریف کرده دینِ عیسی را میان خویش
نامه نوشت احمد برای دعوت آنها
ترسیم فرمود اینچنین خطّونشان خویش
سوی مدینه راه افتادند دهها تن
با خویش میگفتند: «باید با بیان خویش_
مغلوب سازیم اعتقاد امت اسلام
فتح و ظفر را میبَریم آنجا از آن خویش»
غافل که مجبورند سرداران بیندازند_
در سایهی شمشیرِ حق، تیروکمان خویش
بعد از جدالی سخت با آیات پیغمبر
وقتی که فهمیدند کذبِ داستان خویش_
گفتند: «باید از خدا خواهان نفرین شد»
گفتند: «میآییم قطعاً در زمان خویش»
فرمود: «میآییم ما با نَفسهای خود
همراه فرزندان خویش و با زنان خویش»
در انتظار لشگری انبوه، فردا صبح_
آماده -ترسایان- نشسته در مکان خویش
دیدند از سوی افق نوری نمایان شد
از چهرههای پنجتن در آستان خویش
در دست دارد مصطفی طفلی شبیه ماه
دارد در آغوشش کمی از کهکشان خویش!
پشت سرش نوریست: روشنتر از آیینه!
دنبال او مردی که انگاریست جان خویش!
دیدند میآیند اندکسِیر و پُرپِیمان
دیدند تیره، اهلِ نجران آسمان خویش
با ترس و وحشت جا زدند از «نَبْتَهِلْگفتن»
دیدند تا درگیر لکنتها زبان خویش
گفتند: «تسلیمیم؛ تسلیمیم؛ تسلیمیم!»
شرمنده برگشتند سوی خانومان خویش
◾
این ماجرا تعظیم شانِ عترتِ طاهاست
حتی عدو آورده آنرا در بیان خویش...
#امید_امیدزاده
هدایت شده از یا کریم
مگو که: از نگهش ناامید خواهم شد
سزای نعرهی هَل مِن مَزید خواهم شد
مرا خطاب مکن: شاخهی شکستهی سرو!
بگو که ساقهی مجنون بید خواهم شد
اسیرِ ظلمتِ محضست شهرِ خاموشان
به سوی صبحِ رهایی نوید خواهم شد
به دوستان برسانید: در تنورِ بلا_
سیاهرویم و روزی سپید خواهم شد
اگر چه زار و نحیفم؛ اگر چه کوچک و خرد
به زیر سایهی لطفش رشید خواهم شد
وجود خویش چنان گم کنم که خواهی دید:
در انتهای افق ناپدید خواهم شد!
به راهِ دوست به صد شوق بگذرم از سر!
قتیلِ تشنهلبِ ظهرِ عید خواهم شد
قرارِ محکم و سختیست بیگمان اما
به جانِ عشق که آخر شهید خواهم شد!
#امید_امیدزاده
هدایت شده از یا کریم
قلبِ عالم گُر گرفت از آهِ سهلالهضم ما
در امان ماندهست جانِ دشمنش با کظم ما
دسته راهانداختیم و لشکرِ بیمایه را
لرزه بر اندام افتاد از قوای نظم ما
کوچه واکردیم صفدرصف به یاریِ حسین
خصمِ کوفی میگریزد از مصافِ رزم ما
ما بناداریم کاخِ ظلم را ویران کنیم
باخبر کن شامیان را از ثباتِ عزم ما
باحسینیم آی دنیا! بایزیدان را بگوی
صوفیِ صافی اگر خواهی بیا در بزم ما
این زمین: مُلکِ علی و بچههای فاطمهست
از یمن تا شام، از بغداد تا خوارزم ما
ما رَجَزخوانیم -در این راه- تا صبح فرج
محو شد دجّال از دیدارِ عزمِ جزم ما
#امید_امیدزاده
هدایت شده از یا کریم
چه کردهایم که از صحبتِ لبت دوریم؟
چه کردهایم که از دیدنِ تو مهجوریم؟
چه کرده است گدایت که بینوا مانده؟
چه کردهایم که اینگونه زار و رنجوریم؟
حجابِ قلبِ خودیم از غرورِ نفسِ کریم!
که از جمالِ جمیلِ رخِ تو مستوریم
تو نورِ هر دو جهانی و عیبِ ماست، حسین!
که با تجلّیات از ماهِ مَنظرت کوریم
نه محوِ روی خلیل و نه مستِ روحِ مسیح!
نه طفلِ راهِ کلیم و نه راهیِ طوریم!
نه گوشهای ز عراق و نه پردهی دشتی
نه شورِ دلکش و نه دستگاهِ ماهوریم
بلای فقرِ جهان را: نوای نای نیایم
به شادمانیِ ثروت: غرورِ سنتوریم
برای آخرت: از معصیت نمیترسیم
به سوزِ سردیِ این خانه: تارِ تنبوریم
بهوقتِ یاری اصحابِ عشق: کمقدرت!
بهگاهِ شوکتِ ابنای عقل: پُرزوریم
برای کار تو: بیحال و خستهایم و بخیل
برای کارِ جهان: دست از تو میشوریم!
برای درکِ وجودت، یتیمِ معرفتیم!
برای جانبهتودادن فقیرِ دستوریم
شبیهِ تختهی قصاب: شرحهشرحه شدیم!
اسیرِ مرزِ وطن؛ دستِ زیرِ ساطوریم!
ببین چگونه به اوضاعِ خویش میبالیم؟
چه بیبهانه به احوالِ خویش مغروریم!
خوش آن طریق که با پای آبله رفتیم
خوش آن عمود که دیدیم: زخمِ ناسوریم
خوش آن مشایه که پاک از غبارِ جسم شدیم!
خوش آن مسیر که دیدیم: غرق در نوریم
چه موکبی که در آن چای شوق نوشیدیم!
چه کندوی عسلی که همیشه زنبوریم!
خوش آن جماعتِ یکرنگ و یکدل و یکروی
در آن قیام که دیدیم: جمعِ جمهوریم
درست گفت هر آنکس که گفت: بدعهدیم!
درست گفت که: ما وصلهایم و ناجوریم
درست گفت که: هشیار، بینِ مستانیم!
درست گفت که: ما مستِ بوی انگوریم
به راهِ وصلِ تو خوبان، زمینه میچینند
چه در فراقِ تو ما غافلانه در شوریم!
نشستهایم کناری و حلقهی مستان
شدند زنده و ما مردگانِ در گوریم
بیار ساقی از آن مِی که خُم به جوش آرد!
بیار ساقی از آن جامِ خوش که مخموریم...
#امید_امیدزاده