eitaa logo
یا کریم
72 دنبال‌کننده
60 عکس
2 ویدیو
15 فایل
اشعار آیینی و مطالب ادبی
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷️ یکی از ویژگی‌های مهمی که شاعران بزرگی هم‌چون سنایی، عطار، فردوسی و مولوی را جزو برترین سخن‌واران پارسی‌گوی قرار داده است نه لزوماً صنعت شعری و آرایه‌های ادبی و... بلکه《هنر رمزانگاری》و تلقّی رمزگونه از مفاهیم غیررمزی و داستان‌ها و حکایات معروفی است که شاید مردم سال‌ها آن‌ها را شنیده بودند اما هرگز به تاویل معرفتی و عرفانی آن‌ها نیندیشیده بودند که این هنر، خود بالاترین کشف مفهومی و معنوی از واقعیت‌های عینی و طبیعی و عمیق‌ترین مضمون‌یابی محوری و کلی‌نگر است که استاد بزرگ‌وار دکتر در کتاب مستطاب زبان شعر در نثر صوفیه (درآمدی به سبک‌شناسیِ نگاهِ عرفانی) بطور کاملاً محققانه آن‌را کاویده و تبیین نموده است که مطالعه‌ی آن‌را به همه‌ی علاقه‌مندان فرهنگ و ادب پارسای پارسی توصیه می‌کنم. و اینک حکایت رهبان با شیخ ابوالقاسم همدانی از بخش پنجم الاهی نامه‌ی حکیم که استاد بخشی از ابیات آن‌را در کتاب یادشده آورده‌اند را با هم می‌خوانیم : یکی رُهبان مگر دَیری نکو کرد درش در بست و یک روزن فرو کرد در آنجا مدّتی بنشست در کار ریاضت‌ها بجای آورد بسیار مگر بوالقاسم همدانی از راه درآمد گردِ آن می‌گشت ناگاه زهر سوئی بسی می‌دادش آواز نیامد هیچ رهبان پیش او باز علی‌الجُمله ز بس فریاد کو کرد ز بالا مرد رُهبان سر فرو کرد بدو گفتا که ای مرد فضولی من سرگشته را چندین چه شولی چه می‌خواهی ز من با من بگو راست؟ برُهبان گفت شیخ آنست درخواست- که معلومم کنی از دوست‌داری که تو اینجایگه اندر چه کاری؟ زبان بگشاد رهبان گفت ای پیر کدامین کار، ترک این سخن گیر سگی من دیده‌ام در خود گزنده بگرد شهر بیهوده دونده درین دَیرش چنین محبوس کردم درش دربستم و مدروس کردم که در خلق جهان بسیار افتاد درین دَیرم کنون این کار افتاد منم ترک زن و فرزند کرده به زندانی سگی در بند کرده تو نیزش بند کن تا هر زمانی نگردد گردِ هر شوریده‌جانی سگت را بند کن تا کی ز سَودا که تا مسخت نگردانند فردا چنین گفت‌ست پیغمبر بسایل که مسخ امّت من هست در دل! دلت قربانِ نفس زشت کیش‌ست ترا زین کیش بس قربان که پیش‌ست ترا افراسیاب نفس ناگاه چو بیژن کرد زندانی درین چاه ولی اَکوان دیو آمد بجنگت نهاد او بر سر این چاه سنگت چنان سنگی که مَردان جهان را نباشد زورِ جُنبانیدن آنرا ترا پس رستمی باید درین راه که این سنگ گران برگیرد از چاه ترا زین چاهِ ظلمانی برآرد به خلوتگاهِ روحانی درآرد ز ترکستان پُر مکر طبیعت کند رویت به ایران شریعت بر کیخسروِ روحت دهد راه نهد جام جمت بر دست آنگاه که تا زان جام یک‌یک ذرّه جاوید به رأی العین می‌بینی چو خورشید تو را پس رستم این راه پیرست که رَخش دولت او را بارگیرست سگ دیوانه را چون دم چنانست که در مردم اثر از وی عیانست بزرگی را که مرد کار باشد بَرش بنشین کاثر بسیار باشد که هر کو دوستدار پیر گردد همه تقصیرِ او توفیر گردد ولیکن تو نه پیری نه مُریدی که یک دم بایزیدی گه یزیدی! تو تا کی بُرجِ دو جِسدَین باشی میان کفر و دین مابین باشی نه مرد خرقه‌ای نه مردِ زنّار نه اینی و نه آن هر دو بیکبار ز جِلفی از مسلمانی بریده به ترسائی تمامت نارسیده   پ ن : « مدروس » (مَ) [ ع . ] (اِمف .) کهنه ، فرسوده شده . [ فرهنگ فارسی معین | واژه یاب ] « شولی » شولی . (اِ) شله . طعامی است . (فرهنگ فارسی معین ). آش روانی که از آرد پزند. ماده ٔ این لفظ با شل و شله یکی است . (فرهنگ نظام ). رجوع به شله شود. [ لغت نامه دهخدا | واژه یاب ]