بسم الله الرحمن الرحیم
نقد یک شعر آیینی
از علی انسانی
ایشان از شاعران سنتگرای معاصر است که البته توجه ویژهای هم به نوگرایی و خلاقیت مضمونی در اشعارش دارد.
ذاکری و ستایشگری اهلبیت(ع) _که وی سالهاست بدان اشتغال و اعتقاد دارد که:《از عناوین جهان مرثیهخوان ما را بس》_ به سرودههای او کمک کرده و رنگ و بویی مردمی و عامهفهم به آنها داده است چنانکه شاعری و شعرشناسی او نیز به ذاکری او(خوشسلیقگی در انتخاب اشعار فاخر) یاری رسانده است.
غزلی که برای تحلیل و بررسی انتخاب کردهام یکی از زیباترین اشعار ایشان است که در مدح و مرثیهی حضرت زهرا(س) سروده شده و در سال ۹۴ در کتاب《گلاب و گل》ص۸۵ چاپ شده که وی آنرا در سال ۹۵ در دیدار با رهبری قرائت کرده است:
زمستانی سیاه است و سپیدی سر زد از موها
ز بامم برف پیری را نمیروبند پاروها
مطلع غزل با شکایت از روزگار و گله از گذشت عمر و رسیدن پیری آغاز میشود که ظاهراً ارتباطی با موضوع اصلی شعر ندارد.
آرایهی تضادی که در مصراع اول(سیاه و سفید) بهکار رفته، خوش نشسته است.
چه میزانی پی سنجیدن جرمم به جز عفوش ۱
که ترسم بشکند پرهای شاهین ترازوها
مجهولبودن مرجع ضمیرِ "ش" در "عفوش" موجب ایجاد کژتابی در ذهن مخاطب میشود که گویا موضوع شعر مناجات با خداست در حالیکه در بیت بعد معلوم میشود که منظور، حضرت زهرا(س) است و در اینصورت سوالی که مطرح خواهد شد اینست که آیا ما جهت بخشش جرم و گناه خود باید به درگاه پروردگار پناه ببریم یا به آستان حضرات معصومین(ع)؟ بهعبارت دیگر آیا اهلبیت(ع) شفیع ما به درگاه الاهی هستند یا خود بخشاینده و تصمیمگیرندهاند و نه تصمیمساز؟
ایرادی که در مصراع دوم وجود دارد اینست که "پرهای شاهین ترازو" _هرچه قدر هم که بار سنگینی روی ترازو قرارگیرد_ امکان شکستن ندارد زیرا به هیچروی، پرهای شاهین با یکدیگر برخوردی ندارند و صرفاً کاربرد آن سنجشِ تساویِ وزنِ کفهها _در زمانیکه روبهروی هم قرار میگیرند_ است.
بنابراین تصویر این مصراع اصلاً توجیه عینی و واقعی ندارد. زیرا بایستی توجه داشته باشیم که خیال شاعرانه میتواند بر مبنای واقعیات خارجی، جولان دهد و تشبیهات و استعارات ادبی حتماً باید توجیه عینی و منطقی داشته باشند!
هرچند نمیتوان کشف شاعر در ایهام تناسب خوبی که در ترکیب "پرهای شاهین" یافته را نادیده گرفت اما بهنظر میرسد که پَرِ پرنده شکستنی نیست و آنچه میشکند بال اوست!
کند خامه به گوش چامه نجوا نام زهرا را
مگر دستم بگیرد لطف آن بانوی بانوها
اینکه شاعر در بیت سوم با آوردن یک نشان(که در اینجا نام ممدوح است) موضوع شعر را مشخص کرده، بسیار بهجا و نیکوست. زیرا تعلیق در شعر نباید زیاد طولانی شود و شاعر عرفاً نباید بیشتر از سهچهار بیت مخاطب را معطل بگذارد؛ چه اینکه ابهام بیش از حدّ، مُخلّ فصاحت کلام است و توجیه بلاغی هم ندارد و این امر، نقض غرض خواهد بود (چنانکه این عیب در شعر برخی از شاعران آیینی دیده میشود).
و اما گذشته از آرایهی تشخیص(آدمینمایی) که در خصوص چامه بهکار رفته و جناس ناقص آن با خامه، لطفی که در این بیت، مستتر میباشد اینست که قلم(خامه) را بهدست میگیرند تا شعر(چامه) را بنویسند و شاعر در مصراع دوم آرزو دارد که لطفِ "بانوی بانوها" دستِ شعرنویسِ او را بگیرد و با این توضیح، ایهامی زیبا در مضمون کلی بیت ایجاد شده است؛ به این ترتیب که شاعر، هم امید به شفاعت حضرت دارد و هم آرزوی لطف و عنایتِ ایشان به شعرش!
گناهانم فراوان و اگر بانوی محشر اوست
در آن غوغا نیارم کم، نیارم خم به ابروها ۲
علیالظاهر مضمون بیت تلمیحی دارد به روایاتی که حضرت فاطمه(س) را شفیعه و خاتون محشر میدانند.
ایرادی که در این بیت بهنظر میرسد در قافیهی آنست. در واقع ما در منطقِ زبانِ معیار میگوییم: "خَم به ابرویم نمیآورم" و ابروها را یکپارچه واحدی مشابه تلقی میکنیم و آنرا بهصورت مفرد بهکار میبریم نه جمع!
ضمن اینکه عدم وجودِ شناسه(ضمیر) موجب ایجاد کژتابیِ ذهنی برای مخاطب شده بهطوری که ممکن است آنرا متعلق به دیگران بداند: "نیاورم خم به ابروی دیگران!"
نه هر کس فخر دارد گردروب خانهات گردد
مگر از زلف حورالعین کند آماده جاروها
مضمون بالا یادآور بیت زیبای محتشم کاشانی(ره) در ترکیببند عاشورایی ماندگارش است:
《آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حبابوار》
که در شعر مذهبی معاصر نیز بهصورتهای مختلف توسط شاعران مورد استفاده قرار گرفته است.
...
🔽
🔼
...
اگر آلودهام «یا طاهر» و «یا طاهره» گویم
در این تسبیح همسنگاند «یا زهرا» و «یاهو»ها
کشف جناسِ زاید(مزیّل) موجود در "طاهر و طاهره" بهعنوان ذکر تسبیح، جالب و شاعرانهست اما بهنظر میرسد مضمون مصراع دوم دربردارندهی مبالغی از غُلوّ اعتقادی است زیرا همانگونه که میدانیم اسم، نشانهی مسماست و هیچ موجودی همسنگ و همترازِ واجبالوجود نیست!
هرچند نمیتوان از ایهامِ تناسبِ زیبای موجود در تسبیح و سنگ(در ترکیب همسنگ) چشمپوشی نمود.
اگر یک فضل از فضه کسی گوید به شوق آن
کنند از لانه هجرت چون پرستوها ارسطوها
در واژگانِ انتهایی بیت، جناس ناقصِ(اختلافی) زیبایی خلق شده که بهدلیل داشتن سجعِ متوازن، موسیقی کناری را نیز تقویت کرده است.
اما ایراد وارده بر این بیت برمیگردد به واژهی "لانه". طبق اصول تشبیه، مشبه و مشبهُبه، به اعتبار وجهشبه، با یکدیگر مقایسه میشوند و نباید همهی وجوه آنها را یکسان و متشابه فرض کرد. یعنی اگر قرارست ارسطوها مانند پرستوها هجرت کنند دیگر از لانه هجرت نمیکنند بلکه از خانه و شهر و دیار هجرت خواهند کرد چون فلاسفه هم مانند دیگر انسانها در خانه زندگی میکنند!
بهعبارت دیگر وجهشبه، در اینجا هجرت پرستوها و ارسطوهاست و نه لانهی آنها.
نخی از معجرت حبلالمتین از بهر معصومین
به دستت شربتی داری شفای جان داروها
گویا تلمیحیست به روایت امام حسن عسکری(ع) که فرمودند:
«نَحْنُ حُجَجُ اللّهُ عَلَی خَلْقِهِ وَ أُمُّنَا [جَدَّتُنَا] فَاطِمَةُ حُجَّةُ اللّهِ عَلَیْنَا».
ما حجّتهای خدا بر خلقش هستیم و مادرمان فاطمه(علیهاالسلام) حجّت خداست بر ما.
و ظاهراً لازم به توضیح نیست که در تعبیر "نخی از معجرت" اغراق هنری نهفته است و "حبلالمتین" نیز کنایه از وسیلهی رشد و ارتقاء است.
اما بهنظر میرسد معنای مجازی "شربت" که در اصل بهمعنی "نوشیدنی" و در اینجا مراد از آن "دارو" است چندان ادیبانه و بلیغ نیست؛ چون صرفاً در عرف عامیانه به این معنای ثانویه و مجازی بهکار میرود.
ز فرط کار روزان و نوافل خواندن شبها
نمیماندی رمق از بهرت ای بانو به زانوها ۳
ایرادی که در این بیت وجود دارد ریختِ کهنِ صرف فعلِ《نمیماندی》بهجای نمیماند (یا نمیماندت با حذف "از بهرت") است که کمی غیرفصیح بهنظر میرسد.
همچنین کلمات روزان و شبها تناسبی با هم در《ادات جمع》ندارند و "روزان" صورتِ کهن جمعبستن این واژه است.
گهی دستاس دستت بوسه زد گه آبله پایت
عبادت را و همت را در آن سوی فراسوها ۴
حذف دو "رای مفعولی" در مصراع اول تا حدودی موجب ابهام است.
همچنین حذف فعل در مصراع دوم باعث ضعف تالیف شده است. بهعنوان مثال شاعر میتوانست اینگونه بگوید:
《تو بُردی زهد و همت را در آن سوی فراسوها》
ضمن اینکه طبق روایات پاهای مبارک حضرت از شدت عبادت و ایستادن در محراب نماز، ورم میکرده است و مشخص است که آبله _که بهمعنی تاول میباشد_ با ورم تفاوت دارد!
به طوفانها مگر موجی خبر از پهلویت برده
که میمیرند و کشتیها نمیگیرند پهلوها
صورتبندی ژرفساختِ معنایی این بیت اینگونه است که:
مگر از پهلویت موجی خبر به توفانها داده است که میمیرند و [به این علت] کشتیها پهلو نمیگیرند.
اگر واو عطف(یا واو حالیّه) را از بین دو جمله برداریم آنگاه سادهنویسی ژرفساخت معنایی به این صورت خواهد بود:
مگر از پهلویت موجی خبر به توفانها داده است که کشتیها میمیرند و پهلو نمیگیرند.
که بهنظر میرسد صورتبندی دوم درستتر و زیباتر است.
این نحو، حاوی یک پرسش بلاغی خیالانگیز است که مخاطب را به تامل وامیدارد و تصویری شاعرانه خلق میکند:
کشتیها در توفان دریاها غرق میشوند و در ساحل پهلو نمیگیرند زیرا که انگار موجی، خبری ناگوار و دردناک برای آنها برده است؛ خبری از پهلوی شکسته!
که البته حاوی آرایهی حُسنِ تعلیل و معنای کنایی و همچنین اشارهی غیرمستقیم و لطیفی به مرثیهی حضرت است.
ضمناً "پهلوها" نیز به ضرورت قافیه بهصورت جمع آمده و دارای ایراد دستوری است.
بنای کوچ تو از کوچه شد آغاز و کوچیدی
از آن روزست میکوچند از لانه پرستوها
بهنظر میرسد علتی که برای کوچ پرستوها در این بیت بیان شده است برخلاف بیت پیشین شاعرانه نیست و مضمون این بیت نیز توجیه عینی و واقعی ندارد؛ چون در مصراع اول "کوچ" کنایه از "مرگ و سفر آخرت" است که دارای معنای مجازی است اما در مصراع دوم بهمعنیِ حقیقیِ "سفر" است و این عدم تناسب، موجب اختلال در فصاحت و بالتّبع، اختلال در بلاغت شعر شده است.
در مجموع این غزل برخلاف بیشتر اشعار این شاعر _که اشعاری هیاتی و عامپسند است_ شعری انجمنی و خاصپسند ارزیابی میشود.
پ ن :
۱. متن کتاب:《به جز عفوش چه میزانی پی سنجیدن جرمم؟》.
۲. متن کتاب:《در آن غوغا چه دارم کم؟ نیارم خم به ابروها》
۳و۴. در کتاب موجود نیست!
#امید_امیدزاده
یلدای فراقِ یار سرخواهد شد
این ماتمِ انتظار سرخواهد شد
سرمای زمستانِ غریبانِ جهان-
با پاقدمِ بهار سرخواهد شد!
#امید_امیدزاده
ای دخترِ اسطورهای مویسیاه
ای روی تو دلنشینتر از چهرهی ماه
یلدای عزیز! قصه سر کن امشب
در چشمِ تو دوختیم تا صبح، نگاه
#امید_امیدزاده
یلدای درازدامنِ شهرآشوب
ای دخترِ پاییز، غرورِ محجوب
با موی سپید، خواستگارت شده دی!
راضی شو و تن بده به این وصلتِ خوب
#امید_امیدزاده
انشاالله امشب ساعت ۲۰ الی ۲۱
بهمناسبت شهادت حضرت زهرا(س)
در رادیو گفتوگو
شعرخوانی خواهم داشت!
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
گپوگفتی در زمینهی شعر فاطمی در رادیو گفتوگو
۵ دیماه ۱۴۰۱
بخش دوم
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
گپوگفتی در زمینهی شعر فاطمی در رادیو گفتوگو
۵ دیماه ۱۴۰۱
بخش اول
در اندوه تو جای مرثیه کردم رجَزخوانی
در این اندوه میبالم به تو ای گُردِ کرمانی!
در این غم، خون به جوش آمد به رگهای تنِ کشور
حماسه میتراود از لبِ هر فردِ ایرانی
شکست آیینهات اما در اَطرافِ وطن دیدم :
سلیمانی؛ سلیمانی؛ سلیمانی؛ سلیمانی!
تواضع، خاکسارِ تو؛ ادب شد وامدارِ تو
درونت جمع شد والاترینِ اوصافِ انسانی
تو دریایی عمیقی! سروِ آزاد و بلندی تو!
تو کوهی! تو ستبری! آبشاری! ابر و بارانی!
تو هستی! زندهای! میبینی و آگاه و با مایی
نمیگویم که《بودی》؛ هستی و چون مِهر تابانی
تو هستی از من و ما زندهتر! تو شاهد و حیّای!
من و ما میرویم و تو کنارِ عشق میمانی
شهادت را تو عزّت دادی و بالانشین کردی
شهید زنده بودی با نگاهی گرم و عرفانی
شهادت، اجرِ عمری جانفشانی و جهادِ تو
شدی زندهتر از هر زنده -طبقِ نصّ قرآنی-
شهادت، استراحتگاهِ جانبازانِ تاریخست
شهادت را شهادت دادهای با این تنِ فانی
چه یارانِ شفیق و دوستانِ جانی و هَمدَم
جدا افتادهاند از هم بهدست دشمنِ جانی
در استقبالِ تو آغوش واکردند یارانت
زِهازِه! این سعادت؛ خوش بهحالت! مردِ ایمانی!
وطن، امنیتاش مرهونِ ایثارِ سپاهِ توست
بمیرد -در جهالت- آنکه زد خود را به نادانی
تو داعش را نگون؛ وهابیت، خوار و زبون کردی
تو از نسل جگرداران، تبار شیرمردانی!
به زیر سایهات صنعا و بغداد و حلب آرام
تمامِ منطقه مدیونِ تو سوریّ و لبنانی
تقاصِ خونِ تو نابودی کفرست باور کن!
خدا میداند و میدانم این رازی که میدانی
بگیریم انتقامی سخت از خصمِ بداندیشات
سقوطِ قدرتِ پوشالیِ صهیونِ شیطانی
صدای لرزههای کاخِ استکبار میآید
صدای پای آن مردِ خدا در جنگِ پایانی
#امید_امیدزاده
هنوز هالهی ابهام، جنسِ زن دارد!
هنوز جنگ و جدل، حرف از او زدن دارد!
هنوز هم که هنوزست زن پس از مردست
هنوز هم دلِ زن، آشیانهی دردست
هنوز هم همهجا زن، اسیر شهوتهاست
ببین که زینتِ تبلیغهای شرکتهاست!
هنوز زن، هدفِ نقشههای مردانست
هنوز زیرِ لگدهای پای مردانست
زنی ضعیفه و در اختیار میخواهند
برای چرخهی تولید، یار میخواهند!
زنی اگر نه چنینست زن نمیدانند
زنانگی زنان جز به تن نمیدانند!
هنوز دخترکان زندهزنده در گورند
در آرزوی خیالات خویش محصورند
کجاست حضرت پیغمبرِ جهالتسوز؟
کجاست ظلمتِ این شهر را چراغافروز؟
کجاست صاحبِ خُلق عظیمِ رحمانی؟
کجاست در تبِ دنیا نگاهِ انسانی؟
کجاست آنکه به زن اعتبارِ عالی داد؟
کجاست تا که ببیند دوباره این بیداد؟!
ببیند این همه زن را به اسم کار و هنر
خمیرمایهی تفریح کردهاند آخر
ببیند این همه زن را به نام عِلم و سواد
کشاندهاند به هر سوی ناکجاآباد!
کجاست فاطمه تا باز دُر بیفشاند:
《اگر خود از همه نامحرمان بپوشاند_
چنین زنی، زنی آنگونه آنچنان باشد
که برتر از همه زنهای این جهان باشد》
زنی چنین که گُلِ سایهسارِ زندگی است
مقام مادریاش افتخارِ زندگی است
زنی نشسته به کنجِ حریمِ خانهی خویش
خُجسته است به نجوای عارفانهی خویش
چنین زنیست که منظورِ آسمانیهاست
زنی چنین همهجا قدر و ارزشش والاست
کسی که صفحهی تاریخ را ورق زده است
که دست رد به اباطیلِ ماسبَق زده است
گرفته دست زنان را کشیده سوی خدا
به حکم سورهی کوثر؛ به نورِ اَعطینا
نجات داده از آغوشِ دیوِ خودخواهی
بزرگ کرده زنان را به لطفِ آگاهی
زنی نمونهی عالم میانِ نوعِ زنان
زنی چنین که شده اسوهی امام زمان
#امید_امیدزاده