eitaa logo
یا کریم
70 دنبال‌کننده
61 عکس
2 ویدیو
16 فایل
اشعار آیینی و مطالب ادبی
مشاهده در ایتا
دانلود
از غمزه‌ات به خرمنِ جانش، شرار زد از پیشِ روح، پرده‌ی تن را کنار زد دل‌بستگی به جلوه‌ی صدرنگِ غیر داشت دل را گره به زلفِ سیاهِ نگار زد از لوثِ شرک، صفحه‌ی جان شستشو نمود آن‌را بنامِ حضرتِ پروردگار زد در مکتبِ تو پخته شد و عاقلی گزید در پیشِ عشق، نفسِ زبون را که دار زد از حوضِ کوثر آبِ بقا سرکشید و بعد جامی گرفت و بر شررِ خشمِ نار زد از باغ‌های جنتِ حق، عطرِ خوش گرفت بر سینه‌ی خزان‌زده، رنگِ بهار زد "لا یُمکنُ الفِرار مِن العشق یا زُهیر" این را شنید و سوی تو نقشِ فرار زد از خود گذشت و پای تو سر را فدا نمود پرپر به دورِ شمعِ تو پروانه‌وار زد او جاودانه شد چو فنا گشت در رهت عشقِ تو را به پهنه‌ی تاریخ، جار زد ما را زهیروار بکِش ، سمتِ خیمه‌ات آن سان که تیرِ مهرِ تو راهِ شکار زد ما را شبیه او بخر آزاد کن حسین! کو از خجالتِ گنهِ خویش زار زد @omidzadeh_yakarim
قلبِ عالم گُر گرفت از آهِ سهل‌الهضم ما در امان مانده‌ست جانِ دشمنش با کظم ما دسته راه‌انداختیم و لشکرِ بی‌مایه را لرزه بر اندام افتاد از قوای نظم ما کوچه واکردیم صف‌درصف به یاریِ حسین خصمِ کوفی می‌گریزد از مصافِ رزم ما ما بناداریم کاخِ ظلم را ویران کنیم باخبر کن شامیان را از ثباتِ عزم ما باحسینیم آی دنیا! بایزیدان را بگوی صوفیِ صافی اگر خواهی بیا در بزم ما این زمین: مُلکِ علی و بچه‌های فاطمه‌ست از یمن تا شام، از بغداد تا خوارزم ما ما رَجَزخوانیم -در این راه- تا صبح فرج محو شد دجّال از دیدارِ عزمِ جزم ما
کوفیان خون به دلِ زاده‌ی حیدر کردند قَدرِ تاریخ بر او ظلم، سراسر کردند نامه دادند و جفا کرده ز بی مِهری و بعد جامه‌ی سوگ از این حادثه در بر کردند کربلا صحنه‌ی جُرم‌ست و جنایت امّا ستم آن بود که در پرده‌ی آخر کردند قطره‌ای آب ندادند به طفلی معصوم چشم‌های همه‌ی اهلِ حرم، تر کردند کف و هورا زده از قتلِ علی با این کار پدرش را وسطِ معرکه، مُضطر کردند خطبه می‌خواند که شاید دل‌شان رحم آید موعظه کرد؛ ولی هلهله بدتر کردند! هدفِ تیرِ سه شعبه، گلوی اصغر شد گوییا حمله به سردارِ دلاور کردند یک تنه آمده در رزم که او را امروز با ابالفضل در این عرصه برابر کردند تازه می‌خواست شکوفا شود آن غنچه‌ی ناز برگ‌ش از بادِ بلا ریخته پرپر کردند یاوری از پیِ بیداد نبود و ناچار دادخواهی به درِ حضرتِ داور کردند باورِ کشتنِ شش‌ماهه، عجب مشکل بود آن قدَر تعزیه خواندیم که باور کردند دوست‌دارانِ حسین از غمِ داغِ اصغر کشتیِ عاطفه در اشک، شناور کردند دل از این روضه‌ی جان‌سوز بسوزد شاید روزِ نوزاد بنامِ علی‌اصغر کردند!
از روزی که دنیا اومدی همه‌ش خنده‌هات آتیش به قلبم می‌زنه گریه‌هات که دیگه جای خود داره عالم و آدمو بر هم می‌زنه! علی‌اکبر می‌میره برای تو سکینه عاشقِ ناز و اَداته قاسم اصلاً نمی‌ذاردت زمین عبداله که هر جا هستی باهاته توی کاروان عمو عباسِ تو مثه سروی بود کنارِ چمنت همیشه پهلوی تو بود که یه وخ_ نکنه آفتاب بیفته رو تنت بابا جون چی‌کار کنم؟ آب ندارم- که بِدم یه قطره نوش‌جون کُنی اَبری هم توو این کویر پیدا نشد که دعا به جونِ آسمون کنی! مادرت از تشنگی شیر نداره که گلوی خشک‌ِتو تر بکنه دائماً لالایی میخونه برات بلکه این حال‌ِتو بهتر بکنه روی دست اُوردمت بالا شاید دلِ سنگِ دشمنت، نَرم بشه فکرشو اصلاً نمی‌کردم یه‌هو دستم از خونِ گلوت گرم بشه نمی‌دونم که برم خیمه یا نه؟! نمی‌دونم که تو رو چی‌کار کنم...؟ بدمت دستِ رباب ببیندت؟ یا با جسمت کویرو بهار کنم؟ حیفِ تو که زیرِ خاک بری علی حیفِ این تنِ ظریفت بابا جون خونِ تو عالمو بیدار می‌کنه دشمنت نشد حریفت بابا جون خدایا تو شاهدی که من دارم- همه غم‌ها رو تحمّل می‌کنم دلِ من خوشه فقط به دیدنت به امیدِ تو توکّل می‌کنم
هر شب سلام سوی تو _ارباب_ می‌دهم این مِهر را به‌پای دلم آب می‌دهم دل‌خوش به سجده‌های نمازم نمی‌شوم در مجلس تو تکیه به محراب می‌دهم با ناله روضه‌های تو را گرم می‌کنم تسکین غصه‌ی دل بی‌تاب می‌دهم بر سینه دست می‌نهم و بوسه‌ای به شوق- بر پرچمت _مبادی آداب_ می‌دهم خورشید را به روضه‌ی گودال می‌برم از دیده‌ها ستاره به مهتاب می‌دهم خونین‌ترین حکایت دنیاست عشق تو مستانه دل به این محبت نایاب می‌دهم هر صبح بر مصیبت تو گریه می‌کنم هر شب سلام بر تو و اصحاب می‌دهم
محکم گرفت بندِ رکابِ عقاب را جستی زد و گرفت به میدان شتاب را گشتند بی‌قرار و پریشان ، مخدّرات دیدند تا به گیسوی او پیچ و تاب را چشمان نیم‌خواب و سر پر شهامت‌ش از دشمنانِ صبح گرفته‌ست خواب را پنداشتند حضرت پیغمبر آمده برداشت تا ز صورت ماه‌ش نقاب را رزم‌ش نشان رزمِ پُر از شور حیدرست وقتی به تیغ می‌زند او آفتاب را بسته‌ست دربِ باغِ شهادت ولی ، علی شمشیر می‌زند که کُند فتح باب را ناگه عمودِ آهنِ پستی به سر دوید از هم شکافت شاکله‌ی دُرّ ناب را افتاد روی گردن اسب و در آن میان حیوان ، غلط گرفت خیام از سراب را تازید با شتاب به‌سوی حرامیان کردند پاره‌پاره‌بدن آن جناب را آمد حسین با دل پرخون و ناله زد تا بشنود از آن دهنِ خون جواب را با نعره‌ی "علی! وَلَدی!" گریه می‌کند کرده روان ز دیده دو دریای آب را آمد نشست بر سر نعش پسر ، مگر - کمتر کند حرارتِ قلبِ کباب را دریا در این گمانه‌‌ی مشکل که : در عبا - آخر چگونه جای دهد صد حباب را ؟ داغ علی‌ّاکبر و مظلومیِ حسین آتش زده‌ست خرمن هر شیخ و شاب را
ابوکمال و ابوجلال و ابوجمال و ابوفضلائل حسین‌یار و حسن‌وقار و نبی‌شعار و علی‌شمائل خداطریق و خدانهایت؛ خدامدار و خدابدایت خدارفیق و خداهدایت؛ خداصفات و خداخصائل عبودیت: اوج افتخارش؛ مقام عصمت: گل بهارش وجود پاکش: منزه‌ست از همه گناه و همه رذائل سخاوت و جود: مستمندش؛ کرَم: اسیر پرِ کمندش که روزیِ سال خود بگیرد از آستانش همیشه سائل فقیهِ عالی‌مقامِ یثرب؛ به بارگاه امام: نائب که در غیابِ حسین باشد جواب‌گوی همه مسائل به‌یاد بدر و اُحد می‌اندازد و شکوهِ تبار هاشم به‌وقت پیکار و رزم دارد چو ذوالفقار علی حمائل به‌دست: تیغ و به‌دوش: مَشک و به‌سینه: شوق و به‌سر: ارادت کسی هماورد او نشد در همه سپاه و همه قبائل سپاه‌دار و یل دلاور؛ امیدِ زینب، پناه لشگر که دشمن و دوست بر مرام و شجاعت و حلم اوست قائل به‌قدر یک‌قطره بلکه کمتر، نمی‌تواند؛ نمی‌تواند: که شرح دریای او نویسد هزار فرزانه در رسائل
دستانِ توست: یاورِ بی‌اعتبارها ای جان، فدای دستِ جدای تو بارها! تو کاشف‌الکروبی و باب‌الحوائجی! ای ملجاء نهاییِ چشم‌انتظارها! هر جا تویی بهشتِ برین‌ست بی‌گمان! خاموش می‌شوند به مِهرِ تو نارها بالیده آلِ فاطمه دائم به نام تو آلِ علی کنند به تو افتخارها در سوگ تو به ناله، همه قمریانِ عرش! یاد تو می‌کنند -دمادم- هزارها اِذنَت نداد حضرتِ دل تا درآوری: از خصمِ بی‌وفای یزیدی، دمارها! رفتی کنارِ علقمه، آبی بیاوری تا کم کنی ز سوزِ تبِ بی‌قرارها کردند دوره، اسبِ تو را روبهانِ رَذل پُر شد کنارِ قامتِ سروِ تو خارها تا پیکرِ مطهّرت افتاد بر زمین کلّ پیاده‌ها و تمامِ سوارها_ کردند هل‌هله که: علَم‌دار کشته شد! سهل‌ست از این به بعد در این رزم، کارها دیدند -در کنارِ تنت- کوه، خم شده دیدند در کنارِ تنت، انکسارها از حالتِ حسین همه باخبر شده سرداده از مصیبتِ داغ تو زارها پژمرده گشته‌اند همه غنچه‌های ناز پاییز می‌شوند در این غم بهارها ◾ از پنجه‌ی قلم‌شده دیدم نشانه‌ای‌ نصب‌ست بر ستیغِ علَم در گذارها
خورشید گرفته نور از خانه‌ی تو تکیه زده کوهِ صبر بر شانه‌ی تو در مکتبِ جاودانه‌ی شور و شعور هر عاقلِ عاشق‌ست دیوانه‌ی تو دیدیم که روییده در آن دشتِ عطش صد سروِ رشیدِ شوق از دانه‌ی تو دیدیم به صحرای بلا افتاده هفتاد و دو مست، دورِ پیمانه‌ی تو ای شمعِ هدایتِ بشر! ای گل عشق! صدکشته‌ی پرپر شده پروانه‌ی تو از هر چه که بود دل بریدی آسان من در عجب از همتِ مردانه‌ی تو امضای کتابِ کربلایت گردید در مصحفِ نور، خونِ دردانه‌ی تو
تا اشک، دوای عطش از آب کند چشمم نتواند که شبی خواب کند ارزانی‌تان باد خوشی‌های جهان ما و دلَکی که یادِ ارباب کند
دشت: خون بود و دود و خاکستر! کشتگان را زمین شده بستر همه جا مملو از حرامی‌ها دور خیمه پر از نظامی‌ها آن امامِ پس از پدر گفتا: "و علیکُنّ بالفرار، اُختا!" گفت و بی‌هوش شد برادر ما... می‌دویدیم بی‌امان هر سو گرگ‌ها در پی‌اند و ما آهو لگد از پشت خوردم از یک پَست به زمین خوردم و سرم بشکست دامن آتش گرفت و پایم سوخت خیمه‌ها سوخت؛ ناله‌هایم سوخت از تهِ دل صدا زدم: بابا! عمه دیدم کنارِ سجادست از همان لحظه غرقِ امدادست خواهرم رفته بود در گودال پیشِ یک جسمِ بی‌سر و پامال لطمه می‌زد به صورتش با دست سروِ قدّش ز داغ و غصه شکست رفت از هوش بی‌نوا آنجا... روی آن جسم، اسب با سُم رفت ناله تا آسمانِ هفتم رفت! خواست آید شود پناهِ من تازیانه به عمه زد دشمن خواهرم را کشان‌کشان بردند سرِ خورشید بر سنان بردند آه از فتنه‌های عاشورا!
مستغرقِ صفاتِ خدا ؛ عطرِ صبحگاه عارفِ به ذاتِ بی‌مَثَلِ حضرتِ اله والا مُخدّره ، ثمرِ خاندانِ پاک از جان‌گذشته‌ دخترِ سردارِ کم‌سپاه تو پرتوی ز نورِ حسینی ؛ سکینه‌ای کورند از فروغِ تو این قومِ روسیاه از هر گلوی تشنه ، سلامی به اهلِ عشق ای راوی حدیثِ جگرسوزِ قتلگاه تو شاهدِ مصیبتِ تب‌خیزِ روزِ صبر تو روضه‌خوانِ تشنگی و شورِ مهر و ماه مردانگی به مرد و زنی نیست مرتبط دستور نیست تا که بجنگی به رزمگاه سِنّی نداشتی و عجب پیر گشته‌ای از دیدنِ کشاکش آن روز عُمرکاه خورشید را به زیرِ سُمِ اسب دیده‌ای بر نیزه‌ها نشست سرِ ماه ؛ آه ، آه فرمود : " لَا یُبایِعُ مِثلِی لِمثلِهِ " ای طالب حماسه همین است شاهراه ! با اهلِ کوفه صحبتی از عاشقی مکن گشتند بنده‌ی هوسِ نام و مال و جاه آنروز غَرّه دشمن‌تان از ثواب بود امروز بسته است پر و بالِ ما گناه آزادگی ، شهادت و ایثار از شما در های و هوی حادثه "ما هیچ ؛ ما نگاه"