🔆 #پندانه
✍ آشکارکردنٍ کار نیک دست خداست
🔹مردی نزد نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت:
یا رسولالله! من عمل نیک خود را پنهان میکنم و دوست ندارم کسی بداند. اما این عمل نیک من گاهی آشکار میشود و من شاد میشوم. آیا ریاکارم؟!
🔸حضرت فرمودند:
هرگز ریاکار نیستی. انسان را دو پاداش است؛ یکی پاداش مخفیکردن عمل نیک، و دوم پاداش علنیشدن آن.
🔹بدان! مخفیشدن کار نیک در دست توست، و آشکارکردن آن دست خدا.
🔸کار نیک مانند بذر نیکی است که در هر خاکی اگر پنهان کنی، به لطف خدا از رحمتش، از زیر خاک جوانه میزند.
۞ فرقـــــــہ شــــناســـے ۞
@ya_mahddi313
🔆 #پندانه
✍ دنبال تکیهگاهی برای دعاهایت باش
🔹دو دوست با هم برای سفری مهیا شدند. روز نخست سفر، شب را برای استراحت و در امان ماندن از گزند درندگان و حیوانات در کاروانسرایی اتراق کردند.
🔸در کنج کاروانسرا مرد جوان معلولی را یافتند که گرسنه بود. یکی از آنان طعام خود با آن جوان تقسیم کرد.
🔹دیگری همه طعامش را خورد و گفت:
تو دیوانهای که در این سفر طعام خود به کسی میدهی و نمیدانی در این بیابان از گرسنگی تلف میشوی و از طیِ طریق باز میمانی و کسی نیست به تو رحم کند و طعامی به تو دهد.
🔸چون صبح شد به راه خود ادامه دادند. نزدیک ظهر بود که متوجه شدند مشک آب خود در کاروانسرا جای گذاشتهاند که نه توانِ برگشت به آنجا داشتند و نه توانِ طی طریق برای یافتن آبی در بیابان برای زندهماندن!
🔹هر دو از مرکب پایین آمدند و به سجده رفتند و از خدا طلبِ نشاندادن آبی در بیابان کردند.
🔸رفیق بخیل چون دقت کرد دید رفیق صاحب سخاوتش در سجده گریه میکند.
🔹چون از سجده برخاستند پرسید:
من هرچه کردم مرا اشکی نیامد، تو به چه فکر کردی و خدا را چگونه خواندی که گریه کردی؟!
🔸رفیق مؤمن گفت:
من زمانی که سجده رفتم و خود را نیازمند خدا یافتم، یادم آمد شب طعام خود با بندهای تقسیم کردهام پس جرئت یافتم تا از خدا طلب حاجتی کنم.
🔹به خدا گفتم:
خدایا! تو را به عزتت سوگند بهخاطر آن که بر من رحم نمودی و عنایتی کردی که طعامی از خویش بخشیدم، بر من رحم فرما و در این بیابان آبی بر ما بنمای.
🔸تو هم از خدا این را بخواه و بگو:
خدایا! شب من طعام خود سیر خوردم و به کسی ندادم، به حرمت آن شکمی که شب سیر کردم و خوابیدم دعای مرا اجابت فرما و مرا آبی نشان ده!
🔹رفیق از این کلام دوست خود احساس تمسخر شدن کرد و گفت:
مرا مسخره کردهای؟ این چه دعایی است که مرا به آن سفارش میکنی؟
🔸رفیق مؤمن گفت:
دوست من! بدان ما در سختیهای زندگی به خوردهها و خوابیدهها و لذتهایی که از زندگی بردهایم نزد خدا تکیه نمیکنیم تا حاجتی از او بخواهیم؛ بلکه به سختیهایی که در راه او کشیدهایم در خود احساسِ طلب از رحمت او کرده و در زمان دعا به آن تکیه میکنیم.
🔹پس باید سعی کنیم در دنیا، کاری برای رضای خدا کنیم تا در زمان سختی، تکیهگاهی برای دعا و خواستن از خدا داشته باشیم.
۞ فرقـــــــہ شــــناســـے ۞
@ya_mahddi313
🔆 #پندانه
خلوص نیت در کارها، انسان را از حسادت دور میکند
اگر در راهپیمایی روز اربعین دقت کنیم موکبهای بسیاری کنار هم هستند و هر موکب مشغول اطعام و به نوعی فروش متاع خود است.
ولی هیچ موکبی با موکب دیگر حسادت نکرده و هرگز سر جنگ پیدا نمیکند و شیطان راهی برای خواطر زدن بر آنان، برای ایجاد تفرقه ندارد، چون هرکس آنجاست متاع خود برای آخرت خود با اخلاص تمام میفروشد.
اما اگر در شهری یک فردی یک غذافروشی سیّار بزند و دیگری در کنار او بساط مشابه او باز کند قطعاً با هم نزاع خواهند کرد، چون متاع هردویِ آنها برای کسب دنیا و رقابت بر سر دنیاست.
عالمی که به رایگان متاع کلام خود برای خدا بفروشد، هرگز با مشاهده عالم دیگر که متاع خود برای رضای خدا رایگان میفروشد حسادت نخواهد کرد و شیطان هرگز نخواهد توانست بین آنان عداوت و دشمنی ایجاد کند.
۞ فرقـــــــہ شــــناســـے ۞
@ya_mahddi313
🔅 #پندانه
✍ برای شنیدن ندای قلبت وقت بگذار
🔹روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گرانقیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کمرفتوآمدی میگذشت.
🔸ناگهان از بین دو اتومبیل پارکشده کنار خیابان، یک پسربچه پارهآجری بهسمت او پرتاب کرد. پارهآجر به اتومبیل او برخورد کرد.
🔹مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند.
🔸پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را بهسمت پیادهرو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود، جلب کند.
🔹پسرک گفت:
اینجا خیابان خلوتی است و بهندرت کسی از آن عبور میکند. هرچه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد.
🔸برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم. برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پارهآجر استفاده کنم.
🔹مرد متاثر شد و به فکر فرورفت. برادر پسرک را روی صندلیاش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد.
🔸خدا در روح ما زمزمه میکند و با قلب ما حرف میزند، اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور میشود پارهآجری بهسمت ما پرتاب کند.
۞ فرقـــــــہ شــــناســـے ۞
@ya_mahddi313
🔅 #پندانه
✍ بدیها را به باد بسپار و خوبیها را روی سنگ حک کن
🔹دو رفیق در دل کویری راه میرفتند. در میانه سفر بر سر موضوعی جدالی میانشان در گرفت و یکی از آن دو سیلی محکمی بر صورت دیگری زد.
🔸رفیقی که سیلی خورده بود، بیهیچ حرفی بر روی ریگهای روان نوشت:
«امروز بهترین دوستم سیلی محکمی به من زد.»
🔹آن دو به راهشان ادامه دادند تا به واحهای در دل کویر رسیدند و تصمیم گرفتند تا در آن آبادی شستوشو کنند تا سرحال شوند.
🔸رفیقی که سیلی خورده بود، در میان باتلاقی گرفتار شد و در حال غرقشدن بود که دیگری به کمکش آمد و او را نجات داد.
🔹رفیق سیلیخورده بر روی تختهسنگی نوشت:
«امروز بهترین دوستم مرا از مرگ نجات داد.»
🔸رفیقش با تعجب پرسید:
چرا وقتی تو را زدم و آزردم بر روی ریگهای روان نوشتی و حال که نجاتت دادم بر روی تختهسنگ؟
🔹او پاسخ داد:
وقتی کسی ما را میآزارد باید آن را بر روی ریگهای روان بنویسیم تا بادهای فراموشی بتوانند آن را با خود ببرند و از یادمان دور سازند، اما وقتی کسی کار نیکی برایمان انجام میدهد باید آن را بر روی تختهسنگی حک کنیم تا از یادمان نرود.
۞ فرقـــــــہ شــــناســـے ۞
@ya_mahddi313