eitaa logo
بصیرت در آخر الزمان
440 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
4.3هزار ویدیو
6 فایل
مهدے جان! هر زمان که مے گوییم: العجل یا مولای یا صاحب الزمان! زمزمه هایت را میشنوم که میگویے: صبر کن چشم دلت نیل شود مے آیم شعر من حضرت هابیل شود مے آیم قول دادم که بیایم به خدا حرفے نیست دل به آیینه که تبدیل شود مے آیم «اللهم عجل لولیک الفرج»
مشاهده در ایتا
دانلود
✍  داستان کوتاه پایان خانواده ما 🌟 ما خانواده ای شاد ، صمیمی و خوشبخت بودیم .همه مردم ، همسایه و فامیل ، به زندگی ما و بچه های ما ، حسادت می کردند . 🌟 یک پسر و یک دختر دارم،  خیلی آرام و قانع بودند . پسر با غیرت بود،  دخترم با حیا و با حجاب بود.. 🌟 اهل چشم و هم چشمی نبودند 🌟 ساده و قانع و مهربان بودند . 🌟 یک روز ، به سفارش دوستم ، 🌟 به این فکر افتادم 🌟 که ماهواره نصب کنم . 🌟 با اینکه می دانستم خطرناک است 🌟 با اینکه می دانستم بدآموزی دارد 🌟 قبلا به من گفته بودند که بگیرم 🌟 ولی به حرف زنم گوش کردم 🌟 و نگرفتم 🌟 اما الآن نمی دانم چرا تسلیم شدم 🌟 با وجود مخالفت های همسرم ، 🌟 دیش و آنتن ماهواره تهیه کردم 🌟 و کار ما در شبانه روز 🌟 شده تماشای کانالهای ماهواره . 🌟 از فیلم های خشن گرفته 🌟 تا صحنه های مبتذل و شرم آور . 🌟 پس از چند ماه ، 🌟 دخترم با تقلید از هنرپیشه ها 🌟 و خواننده های غربی ، 🌟 هر روز در پی مد و لباس و آرایش 🌟 و خواسته های دیگر افتاد . 🌟 حجابش هر روز کمتر می شد ‌. 🌟 پسرم هم در غیاب من ، 🌟 دوستانش را ، 🌟 به دیدن فیلم های ماهواره ای ، 🌟 دعوت می کرد . 🌟 در میان همسایه ها و فامیل ، 🌟 انگشت نما و رسوا شده بودم . 🌟 او هم مثل خواهرش ، 🌟 هر روز در پی مد و لباس بود 🌟 و آن پسر قانع و ساده پوش ، 🌟 حالا مدام پول می خواست 🌟 تا خود را ، 🌟 به شکل تیپ های خنده دار 🌟 مثل ماهواره درآورد . 🌟 کار به جایی رسید 🌟 که آن پسر و دختر مهربان 🌟 رودرروی من ایستادند 🌟 و احترام پدر و فرزندی را ، 🌟 کنار گذاشتند . 🌟 بسیار تندخو ، بداخلاق و بی شرم 🌟 شده بودند . 🌟 دیگر از کنترل من خارج شدند . 🌟 در این اوضاع و احوال ، 🌟 دعوا و بددهانی و ناسازگاری 🌟 در طول شبانه روز بین من و بچه ها 🌟 خانه را به جهنمی سوزان 🌟 و گردابی مهلک درآورده بود . 🌟 پس از مدتی پسرم از خانه رفت 🌟 و تا چند وقت نیامد . 🌟 چند روز بعد دخترم از خانه فرار کرد 🌟 به دنبالشان رفتم و گشتم 🌟 جنازه پاره پاره دخترم را ، 🌟 در یک دره پیدا کردند 🌟 بعد از آن پسرم را ، 🌟 با وضعی اسف بار و وحشتناک 🌟 در حالی که 🌟 آلوده به مواد مخدر بود ، یافتم . 🌟 دخترم را از دست دادم 🌟 پسرم هم جوانی اش را بر باد داد 🌟 آتشی را که با دست خود افروختم 🌟 شیره جانم را سوزاند و خاکستر کرد 🌟 دیگر پاهایم سست شده بود 🌟 و از خود بیزار بودم . 🌟 همسرم دیوانه شده بود 🌟 تا مدتها با کسی حرف نمی زد . 🌟 راهی برای نجات خانوادم نداشتم . 🌟 یکی از همسایه ها که از دور 🌟 شاهد نابود شدن خانواده ما بود ، 🌟 به دیدنم آمد و تسلیت گفت 🌟 و پیشنهاد کرد 🌟 دیش و وسایل ماهواره را جمع کنم 🌟 در اولین فرصت 🌟 ماهواره را جمع کردم ؛ 🌟 و جایی بیرون شهر ، دفنش کردم 🌟 تصمیم خودسازی نمایم 🌟 و کانون خانواده ام را بازسازی کنم 🌟 دخترم که از دست رفت 🌟 پسرم را به خانه برگرداندم 🌟 و زیر بال و پر خود گرفتم . 🌟 تا ترک کامل ، ازش مراقبت کردم 🌟 همسرم هم کم کم خوب شد . 🌟 به لطف خدا و اراده خودمان ، 🌟 آفتابی دوباره در زندگی ما طلوع کرد 🌟 و کانون خانواده ما را گرمی بخشید