اگر مردم آنقدری که برای نجس و پاکی
وسواس دارند کمی هم به حق الناس اهمیت
می دادند،مشکلاتشان کم می شد.در حالی
که اسلام،طهارت و نجاست را آسان گرفته و
مردم بر خود سخت می گیرند؛اما به حق الناس،
بسیار اهمیت داده،ولی مردم آنها را ساده
می گیرند😔❗️.
معمولا مردم گمان می کنند حق الناس فقط
از دیوار مردم بالا رفتن یا دست در جیب
مردم کردن است،غافل از آنکه آنگونه که در
بالا گفتیم حق الناس بسیار ریز است🖇.
حق الناس کوچک و بزرگ ندارد📌
در باب حق الناس تفاوت نمی کند حق کوچک
باشد یا بزرگ،طرف انسان کودک باشد یا
بزرگسال.طولانی ترین آیه قرآن در باب
حق الناس است یعنی در سوره بقره آیه 282
در مورد قرض می باشد که چطور قرض داده
شود تا حق کسی پایمال نگردد📐📚.
چندحکایت کوتاه📖🪴
1 - حاج میرزا علی محدث زاده، پسر مرحوم
حاج شیخ عباس قمی گفت: جلد سیزدهم
کتاب بحارالانوار، به امانت نزد پدرم بود، بعد
از فوت ایشان به وسیله ی برادرم محسن آقا
به صاحبش رساندم. شب بعد خواب پدرم را
دیدم، گوشم را گرفت و گفت: کتاب را دادی،
چرا جلدش را شکستی؟ از خواب بیدار شدم،
به محسن گفتم: کتاب که سالم بود، مگر تو
جلدش را شکستی؟ گفت:زمین کوچه گِل بود
و من زمین خوردم، لذا گوشه ی جلد کتاب تا
شد. کتاب را گرفته و صحافی کرده و پس
دادیم. پس از سه روز، طلبه ای به منزل ما
آمد و گفت: دیشب آقای حاج شیخ عباس را
در خواب دیدم، گفت: برو به علی بگو جلد
کتاب را درست کردی، من آسوده شدم، خدا
عاقبتت را به خیر کند.
2 - مرحوم صدرا از علمای اراک، هشتاد سال
قبل، از دنیا رفت. پسر ایشان گفت: پس از
یک هفته پدرم را در خواب دیدم و پرسیدم:
حال شما چه طور است؟ گفت: خوب است،
ولی برای آن که یک شاهی پول گل گاو زبان،
به یِزْقِل یهودی ـ عطار سر کوچه ـ بدهکارم،
سینه ام می سوزد. به یزقل یهودی مراجعه
کردم و گفتم: آیا پدرم به شما بدهکار است؟
گفت: دو هفته قبل یک شاهی از من گل گاو
زبان خرید و پولش را نداد. بدهی پدر را دادم
و این جریان را به کسی نگفتم. پس از چند
روز یکی از دوستان به من مراجعه کرد و
گفت: دیشب پدرت را در خواب دیدم گفت:
به احمد بگو پول یزقل را دادی، سینه ام
راحت شد.
3 - مرحوم حاج آقا رضا خراسانچی گفت:
عموی من حاج علی اکبر در اواخر عمر فلج
شد و آب از دهانش می ریخت و
نمی توانست درست حرف بزند، به طوری که
حرف «ر» را «ل» می گفت. روزی به من
گفت: من فردا میلَمْ. من فهمیدم که
می خواهد بگوید من فردا می میرم. ولی با
خود گفتم شاید می خواهد بگوید: من
می خواهم به مشهد بروم. گفتم: هوا سرد
است، بهتر است به مشهد نروید. گفت: نه،
میگم من میلَمْ (یعنی می میرم). این را گفت
و فردای آن روز مرد. رمضان باغبان، روزی به
من مراجعه کرد و گفت: دیشب، حاج علی
اکبر را خواب دیدم که در باغ وسیعی بود،
حالش را پرسیدم، گفت: خیلی خوبم، ولی
پنج ریال به نانوای نزدیک منزل بدهکارم. بابت یک عدد نان، بیست تومانی به وی
دادم، چون بقیه اش را نداشت بدهد، گفت:
طلبم باشد. گفتم: من می میرم و ورثه ی
من طلبت را نمی دهند. گفت: اشکال ندارد،
فعلاً از جهت این پنج ریال ناراحتم. آقای
خراسانچی گفت: نزد نانوا رفتم و به او گفتم:
از حاج علی اکبر چیزی طلبکاری؟ گفت: بله،
یک نان خرید و به جای 5 ریالی بیست
تومانی داد، من پول خُرد نداشتم و گفتم:
بماند. گفت: من می میرم و ورثه ام پول تو را
نمی دهند. معلوم شد این خواب، از رؤیاهای
صادقه بوده است، پنج ریال به او دادم.
4 - بنده در سفری که از قم به تهران
می آمدم، با مسافری از اهالی کاشان هم
صحبت شدم و سخن از بقای روح شد. گفت:
در این حرف، جای هیچ گونه تردیدی نیست.
برادرم، به دل درد شدیدی مبتلا شد و از دنیا
رفت. بعد از دو سال او را در خواب دیدم و به
او گفتم: برادر! چرا در این مدت به خوابم
نیامدی؟ گفت دو سال است گرفتارم. علتش
را پرسیدم. گفت: روز آخر عمرم از فلان
شخص و در فلان محل، خاکه ذغال خریدم و
پنج ریال به او بدهکار شدم و فرصت نشد
بدهی ام را پرداخت نمایم، لذا دو سال است
گرفتار عذابم. این پول را بدهید تا آزاد شوم.
صبح روز بعد، به محلی که گفته بود رفتم و
به صاحب دکان گفتم: آیا دو سال قبل
شخصی به این نام از شما خاکه ذغال خرید و
پنج ریال بدهکار شد؟ دفترش را باز کرد،
اسم برادرم در آن نوشته بود. پولی به او داده
و رضایتش را فراهم کردم. شب بعد برادرم
در خواب به خواهرم گفته بود: چون برادرم
پول خاکه ذغال را پرداخت، آزاد شدم. نکته ی
جالب این که من این مطلب را به خواهرم
نگفته بودم، تا کسی بگوید خواهرم به
واسطه ی سابقه ی ذهنی این خواب را دیده
است.
السلام علیکَ یا رسولَ الله
السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین
السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ
السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی
السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ
السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَالعابدینَ
السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ
السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ
السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ
نِ الکاظمُ و رحمة الله و برکاته
السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی
الرضَا المُرتضی و رحمة الله وبرکاته
السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ
السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی
السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری
السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ،و برکاته❤️🪴
چیزهایی که به دردِ
شما نمی خورد را نگوئید.
خیلی حرف ها هست که ما می زنیم
و به خاطرش نامه عمل مان را
سنگین میکنیم.
حرف های بیهوده را ترک کنید!🌱🗣
🎙| آیت الله مجتهدی
⊹˚. ִֶָ #تلنگرانه❗️
#سخن_بزرگان🦋
نمےدونـمچرا:
وقتنداریـمنمـازبخونیم!
وقتنداریـمقــرآنبخونیم!
وقتنداریـمبـاخـداحرفبزنیم!
وقتنداریـمبـاامامزمانحرفبزنیم!
امـا۲۴ساعـتہاینگوشۍدستمونہ..!
-حقیقتابهخودمونبیایم❤️🩹!
#تلنگرانه❗️
🦋 •• ⎚ #تلنگرانه
-ازعلامهحسنزادهآملی(ره)پرسیدند:
آدرسامامزمان(عج)کجاست؟!
ایشانفرمودند:
آدرسحضرتدرقرآنکریمآیه۵۵
سورهقمراستکهمیفرماید:
"فِيمَقْعَدِصِدْقٍعِنْدَمَلِيكٍمُقْتَدِرٍ"
هرجاکهصدقودرستیباشد
هرجاکهدغلکاریوفریبکارینباشد
هرجاکهیادوذکرپروردگارمتعالباشد،
حضرتآنجاتشریفدارند:))
#امام_زمانم❤️
#اللھمعجللولیڪالفرج🪴
یهبندهخداییمیگفت :
توجبههمجازۍجانباز
وشهیدنمیشید❌!
فقطُفقطاَسیرمیشید؛
خیلیرآستمیگفت:)!
#تلنگرانه🦋🌿
کسی هرگز نمیداند..
چه سازی میزند فردا
چه میدانی تو از امروز
چه میدانم من از فردا
همین یک لحظه را دریاب
که فردا قصه اش فرداست...🪴☺️))
#شعر🌻 | #حقیقت🦋
نگران آینده نباش🖐🏻
خدای دیروز و امروز،
خدای آینده ت هم هست🪴
ما اولین بار است بندگی می کنیم😔
ولی او بی زمانی است که خدایی می کند🥲
{اعتماد کن به خداییِ خدا🫀❤️}
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عالم برای اوست..🪴👌))
#والا_محمد🌱
#هفتهی_وحدت_مبارک❤️🦋
(که) به هیچ وجه پروردگارت تو را رها نکرده
و از تو بدش نیامده است؛♥️🌿🍊
[ سوره ضحى 🌸آیه ۳ ]
#آیهگرافی🦋
«خوب باش...☺️
بهشت از همون جایی شروع میشه
که به خدا اعتماد می کنی🪴❤️
[سورهٔ هود_آیهٔ ۲۳🌻]
#آیهگرافی🍂