✅هر روز یک شهید یک خاطره
#شهید_علی_عرب
امروز یاد کنیم از:
👈نوجوان ۱۶ساله ای که
در آتش سوخت😢
اما نگذاشت عملیات لو برود‼️
🌴کوله پشتیاش سنگین بود آرپیجی، نارنجک، محکم به خود بسته بود
🌴 نزدیک کانال رسیدیم در حال رفتن به جلو بودیم، اطرافمان میدان مین بود،
🌴 آهسته، آهسته جلو می رفتیم، دشمن در فاصله ۲۰۰ متری ما بود با کوچکترین صدایی ممکن بود متوجه ما شود.
🌴 ناگهان گلولهای به کوله پشتی علی خورد😢، تمام نگاهها چرخید طرف علی اما کسی نمیتوانست به او کمک کند😞...
🌴 خرجیها آرپیجی آتش گرفتند،
فقط فرصت کرد نارنجکها را از خودش جدا کند😔…
🌴خودم را به علی رساندم لباس علی، کوله پشتیاش سوخته و به پشت کمرش چسبیده بود😭
🌴به سینه روی زمین دراز کشید دستش جلوی دهانش گذاشته بود نکند صدایش بلند شود و عملیات لو رود😭
🌴اشاره کرد آب بهم بده،
من چفیهام را با قمقمهاش که در اثر گرمای آتش داغ شده بود خیس کردم و گذاشتم روی لبهایش😞
🌴 علی با دست آن را گرفت و به دهانش فشار داد و دیگر هیچ حرفی نزد و در همان حالت به دیدار معبود شتافت😭
⬅️هدیه به روح مطهرش ۵ صلوات
#اللهم_الرزقنا_شهادت🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
@ya_zahhra_313
✅هر روز یک شهید یک خاطره
#شهید_علی_عرب
امروز یاد کنیم از:
👈نوجوان ۱۶ساله ای که
در آتش سوخت😢
اما نگذاشت عملیات لو برود‼️
🌴کوله پشتیاش سنگین بود آرپیجی، نارنجک، محکم به خود بسته بود
🌴 نزدیک کانال رسیدیم در حال رفتن به جلو بودیم، اطرافمان میدان مین بود،
🌴 آهسته، آهسته جلو می رفتیم، دشمن در فاصله ۲۰۰ متری ما بود با کوچکترین صدایی ممکن بود متوجه ما شود.
🌴 ناگهان گلولهای به کوله پشتی علی خورد😢، تمام نگاهها چرخید طرف علی اما کسی نمیتوانست به او کمک کند😞...
🌴 خرجیها آرپیجی آتش گرفتند،
فقط فرصت کرد نارنجکها را از خودش جدا کند😔…
🌴خودم را به علی رساندم لباس علی، کوله پشتیاش سوخته و به پشت کمرش چسبیده بود😭
🌴به سینه روی زمین دراز کشید دستش جلوی دهانش گذاشته بود نکند صدایش بلند شود و عملیات لو رود😭
🌴اشاره کرد آب بهم بده،
من چفیهام را با قمقمهاش که در اثر گرمای آتش داغ شده بود خیس کردم و گذاشتم روی لبهایش😞
🌴 علی با دست آن را گرفت و به دهانش فشار داد و دیگر هیچ حرفی نزد و در همان حالت به دیدار معبود شتافت😭
⬅️هدیه به روح مطهرش ۵ صلوات
#اللهم_الرزقنا_شهادت🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
@ya_zahhra_313
💌 #شھـــــیدانه
🔥کوله پشتیاش سنگین بود آرپیجی، نارنجک،… محکم به خود بسته بود، نزدیک کانال رسیدیم در حال رفتن به جلو بودیم، اطرافمان میدان مین بود، آهسته، آهسته جلو می رفتیم، دشمن در فاصله ۲۰۰ متری ما بود با کوچکترین صدایی ممکن بود متوجه ما شود،… ناگهان گلولهای به کوله پشتی علی خورد، تمام نگاهها چرخید طرف علی اما کسی نمیتوانست به او کمک کند خرجیها آرپیجی آتش گرفتند، فقط فرصت کرد نارنجکها را از خودش جدا کند.
⚡️خودم را به علی رساندم لباس علی، کوله پشتیاش سوخته و به پشت کمرش چسبیده بود. به سینه روی زمین دراز کشید دستش جلوی دهانش گذاشته بود نکند صدایش بلند شود و عملیات لو رود. اشاره کرد آب بهم بده، من چفیهام را با قمقمهاش که در اثر گرمای آتش داغ شده بود خیس کردم و گذاشتم روی لبهایش علی با دست آن را گرفت و به دهانش فشار داد و دیگر هیچ حرفی نزد و در همان حالت به دیدار معبود شتافت.
#شهید_علی_عرب🌹
👈اینجا قرار عاشقی با شهیدان است👉
#مرد_میدان
#حاج_قاسم
#گلزار_شهدای_بین_المللی_کرمان
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🌷🕊🌷🕊🌷
@ya_zahhra_313
✍سوی دیار عاشقان رو به خدا می رویم بهر ولای عشق او به کربلا می رویم...
💢روایت سردار حاج محمد میرزایی فرمانده گردان ۴۱۲ فاطمه الزهرا سلام الله لشکر ۴۱ ثارالله در مورد چگونگی شهادت شهید علی عرب در جریان عملیات کربلای ۱ قسمت اول...
🔹قبل از عملیات کربلای۱ ساعت چهار بعد از ظهر بود برای استراحت به طور فشرده در یک سنگر خوابیده بودیم باد میآمد و داخل سنگرها پر از گرد و خاک شده بود حتی دندانها و چشمانمان خاکی بود از بس خسته بودم سریع خوابم برد خواب دیدم برادرم شهید علی میرزایی شهید احمد امینی شهیدمحسن باقریان و شهید احمد قنبری در سنگر ما هستند و مثل همیشه چای میخوریم و با لحن همیشگی که مرا دایی محمد صدا میزدند با یکدیگر شوخی میکردیم.
🔸حاج احمد پرسید چرا ناراحتی گفتم همه بچههای کادر زخمی شدهاند و رفتهاند و من دست تنهاهستم حاج احمد گفت ناراحت نباش ما امشب همه به تو کمک میدهیم جناح راست را به ما بسپار اگر نتوانستید عمل کنید کانال را باز میکنیم و از معبر ما بروید گفتم شما که شهید شدید ادامه داد تو به ما شک داری؟
🔹گفتم نه سمت راست ما لشکر ۲۵ کربلاست جواب داد ما بین شما و ۲۵ کربلا هستیم تو ناراحت نباش با من دست دادند و خداحافظی کردند و رفتند آخرین نفر برادرم علی که قبل از شهادتش معاون گردان ۴۱۰ بود دست مرا آنقدر تاب داد که جدا شد درد داشتم و در خواب ناله میکردم از خواب پریدم.
🔸دسته ویژه را فرستادیم من با دسته اول گروهان اول رفتم و محمودی با گروهان بعدی سینه خیز از خاکریز رفتیم پایین نزدیک میدان مین...
💢ادامه دارد...
#شهید_علی_عرب