خداترسی در جای خلوت
این جهان مجهز به دوربین های بسیار پیچیده ای است. خیلی پیشرفته تر از دوربین های ساخت بشر! همه چیز به صورت دقیق، کامل، نامحسوس و بدون کوچک ترین خطا کنترل و ثبت و ضبط می شود. حتی چیزی که به ذهن آدمی خطور می کند!!
آیات و روایات می گویند: خدا(علق/14)، دو فرشته به نام رقیب و عتید(ق/18)، اعضای بدن انسان(یس/65؛ فصلت/21)، امام معصوم(ع) و زمین، شاهد اعمال انسانند و در روز قیامت به سود یا زیان او گواهی خواهند داد. چقدر ساده، بی خبر و سطحی نگرند کسانی که گمان می کنند در جای خلوت کسی آنها را نمی بیند!
مردی به نام مرازم و ظاهرا از شیعیان اهل بیت(ع) می گوید: آمده بودم مدینه. صاحبِ خانه ای که در آن بودم، دختر زیبایی داشت. دلباخته و دلداده اش شدم. خواستگاری کردم. نپذیرفت. یک شب که از نماز بر می گشتم، در زدم. آن دختر در را باز کرد. همه جا تاریک بود و خلوت و وسوسه انگیز. تاب و توان از کف دادم. دستم را گذاشتم روی سینه اش. از ترس فرار کرد و رفت داخل اتاق.
صبحِ فردا که امام موسی بن جعفر(ع) را دیدم، بدون مقدمه فرمود: ای مرازم! کسی که در جای خلوت پرهیزکار نباشد و از خدا نترسد، شیعه ما نیست!
(بصائر الدرجات، ص267؛ بحار الانوار، ج48، ص44)
علی اسدی
کانال سبک زندگی اهلی بیت(ع)- ۲
تلگرام👇👇
https://t.me/ahlbeyt110
واتساپ👇👇
https://chat.whatsapp.com/I4HujzTNDwWJq9UoTEANdn
ارتباط با ادمین @aliasadizanjani
🌺﷽
♦️ عصاره اخلاق و رفتار محمدی(ص)
🔷🌺 از دست ندهید 🌺🔷
۱-هنگام راه رفتن با آرامي و وقار راه مي رفت
۲-در راه رفتن قدم ها را بر زمين نمي کشيد.
۳-نگاهش پيوسته به زير افتاده و بر زمين دوخته بود.
۴-هرکه را مي ديد مبادرت به سلام مي کرد و کسي در سلام بر او سبقت نگرفت.
۵-وقتي با کسي دست مي داد دست خود را زودتر از دست او بيرون نمي کشيد.
۶-با مردم چنان معاشرت مي کرد که هرکس گمان مي کرد عزيزترين فرد نزد آن حضرت است.
۷-هرگاه به کسي مي نگريست به روش اربابان با گوشه چشم نظر نمي کرد.
۸-هرگز به روي مردم چشم نمي دوخت و خيره نگاه نمي کرد.
۹-چون اشاره مي کرد با دست اشاره مي کرد نه با چشم و ابرو.
۱۰-سکوتي طولاني داشت و تا نياز نمي شد لب به سخن نمي گشود.
۱۱-هرگاه با کسي، هم صحبت مي شد به سخنان او خوب گوش فرا مي داد.
۱۲-چون با کسي سخن مي گفت کاملا برمي گشت و رو به او مي نشست.
۱۳-با هرکه مي نشست تا او اراده برخاستن نمي کرد آن حضرت برنمي خاست.
۱۴-در مجلسي نمي نشست و برنمي خاست مگر با ياد خدا.
۱۵-هنگام ورود به مجلسي در آخر و نزديک درب مي نشست نه در صدر آن.
۱۶-در مجلس جاي خاصي را به خود اختصاص نمي داد و از آن نهي مي کرد.
۱۷-هرگز در حضور مردم تکيه نمي زد.
۱۸-اکثر نشستن آن حضرت رو به قبله بود.
۱۹-اگر در محضر او چيزي رخ مي داد که ناپسند وي بود ناديده مي گرفت.
۲۰-اگر از کسي خطايي صادر مي گشت آن را نقل نمي کرد.
۲۱-کسي را بر لغزش و خطاي در سخن مواخذه نمي کرد.
۲۲-هرگز با کسي جدل و منازعه نمي کرد.
۲۳-هرگز سخن کسي را قطع نمي کرد مگر آنکه حرف لغو و باطل بگويد.
۲۴-پاسخ به سوالي را چند مرتبه تکرار مي کرد تا جوابش بر شنونده مشتبه نشود.
۲۵-چون سخن ناصواب از کسي مي شنيد. نمي فرمودـ« چرا فلاني چنين گفت» بلکه مي فرمود « بعضي مردم را چه مي شود که چنين مي گويند؟»
۲۶-با فقرا زياد نشست و برخاست مي کرد و با آنان هم غذا مي شد.
۲۷-دعوت بندگان و غلامان را مي پذيرفت.
۲۸-هديه را قبول مي کرد اگرچه به اندازه يک جرعه شير بود.
۲۹-بيش از همه صله رحم به جا مي آورد.
۳۰-به خويشاوندان خود احسان مي کرد بي آنکه آنان را بر ديگران برتري دهد.
۳۱-کار نيک را تحسين و تشويق مي فرمود و کار بد را تقبيح مي نمود و از آن نهي مي کرد.
۳۲-آنچه موجب صلاح دين و دنياي مردم بود به آنان مي فرمود و مکرر ميگفت هرآنچه حاضران از من مي شنوند به غايبان برسانند.
۳۳-هرکه عذر مي آورد عذر او را قبول مي کرد.
۳۴-هرگز کسي را حقير نمي شمرد.
۳۵-هرگز کسي را دشنام نداد و يا به لقب هاي بد نخواند.
۳۶-هرگز کسي از اطرافيان و بستگان خود را نفرين نکرد.
۳۷-هرگز عيب مردم را جستجو نمي کرد.
۳۸-از شر مردم برحذر بود ولي از آنان کناره نمي گرفت و با همه خوشخو بود.
۳۹-هرگز مذمت مردم را نمي کرد و بسيار مدح آنان نمي گفت.
۴۰-بر جسارت ديگران صبر مي فرمود و بدي را به نيکي جزا مي داد.
۴۱-از بيماران عيادت مي کرد اگرچه دور افتاده ترين نقطه مدينه بود.
۴۲-سراغ اصحاب خود را مي گرفت و همواره جوياي حال آنان مي شد.
۴۳-اصحاب را به بهترين نام هايشان صدا مي زد.
۴۴-با اصحابش در کارها بسيار مشورت مي کرد و بر آن تاکيد مي فرمود.
۴۵-در جمع يارانش دايره وار مي نشست و اگر غريبه اي بر آنان وارد مي شد نمي توانست تشخيص دهد که پيامبر کداميک از ايشان است.
۴۶-ميان يارانش انس و الفت برقرار مي کرد.
۴۷-وفادارترين مردم به عهد و پيمان بود.
۴۸-هرگاه چيزي به فقير مي بخشيد به دست خودش مي داد و به کسي حواله نمي کرد.
۴۹-اگر در حال نماز بود و کسي پيش او مي آمد نمازش را کوتاه مي کرد.
۵۰-اگر در حال نماز بود و کودکي گريه مي کرد نمازش را کوتاه مي کرد.
📚 منبع: طبرسی، مکارم الاخلاق ، باب اول؛ ویژگیهای پیامبر اعظم(ص)
کانال سبک زندگی اهلی بیت(ع)- ۲
تلگرام👇👇
https://t.me/ahlbeyt110
واتساپ👇👇
https://chat.whatsapp.com/I4HujzTNDwWJq9UoTEANdn
ارتباط با ادمین @aliasadizanjani
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
سخاوت و بخشندگی
نماز مغرب که تمام شد یکی از اعضای هیئت امنای مسجد رو به جمعیت ایستاد و گفت:
لطفا توجه فرمایید: یک خانواده افغانی نیاز به کمک دارد. مرد و زن خانواده هر دو بیمارند. به جز مواد غذایی مانند برنج، روغن و مانند آن، نیاز فوری به چند صد هزارتومان کمک نقدی هم دارند. دو فرزند مدرسه ای دارند. اتباع افغانی باید مبلغی بابت تحصیل فرزندان به مدرسه بپردازند. از آنجا که این خانواده نتوانسته پول لازم را بپردازد، بعد از عید بچه ها را به مدرسه راه نداده اند!! اگر همت کنید، امشب پول لازم جمع آوری شود و بچه ها حداقل بتوانند در امتحانات خرداد شرکت کرده و از درسشان عقب نمانند!
بقیه حرف ها را دقیق نشنیدم. حس بدی به من دست داد. خودم را جای پدر خانواده و فرزندانم را به جای فرزندان او تصور کردم. چقدر ناراحت کننده است!
خدایا! ما چگونه مسلمانی هستیم؟ آیا براستی ما پیرو قرآن و اهل بیتیم؟ چرا این همه بی تفاوتی و دل مردگی؟ در همین جامعه عده ای به قدری پول و ثروت دارند که واقعا نمی دانند چگونه خرجش کنند! گاهی اسراف، حیف و میل، هزینه ها و مصرف های بی جا، بی رویه و غیر ضروری غوغا می کند! گاهی تجملات و تشریفات تهوع آور می شود! عده ای هم به نان شب محتاجند و فرزندانشان از کم ترین مزایای اجتماعی محروم!
نمازگزاران مقداری کمک کردند، اما مبلغ زیادی نبود. از عضو هیئت امنا پرسیدم: پول مورد نیازشان چقدر است؟ گفت: ششصد هزار تومان. ذهنم درگیر بود. باید راه چاره ای پیدا می شد. در همین حین یکی از نمازگزاران که کنارم نشسته بود، به آرامی از عضو هیئت امنا نام فرزندان آن خانواده و نام مدرسه را پرسید و گفت: من درستش می کنم. اطلاعات لازم را گرفت. جالب اینکه به قیافه اش نمی خورد حتی اهل مسجد باشد! غلط اندازِ غلط انداز!
برای چندمین بار به خودم گوشزد کردم که تنها براساس ظاهر افراد درباره آنها قضاوت نکنم. انگار جان تازه ای گرفتم. از ته دل آن مرد نیکوکار را دعا کرده و آفرینش گفتم. رفتار او نمونه ای از رفتار اهل بیت(ع) بود.
عربی بیابان نشین، ضمانت کسی را کرده بود و باید دیه کاملی را پرداخت می کرد، اما پول لازم را نداشت. آمد نزد امام حسین(ع) و ماجرای بدهکاری اش را گفت و افزود: ای پسر رسول خدا(ع)! با خود گفتم به نزد بخشنده ترین و بزرگوارترین انسان بروم و از شما بخشنده تر و بزرگوارتر نیافتم. کمکم کنید!
امام فرمود: ای برادر عرب! چند تا سئوال می پرسم. اگر یکی را جواب دادی، یک سوم بدهی، اگر دو تا را جواب دادی، دو سوم و اگر سه تا را پاسخ دادی، همه بدهکاری ات را می دهم.
الف. برترینِ اعمال کدام است؟ گفت: ایمان به خدا.
ب. زینت و آراستگی انسان به چیست؟ گفت: دانشی که همراه با حلم و بردباری باشد.
ج. اگر دانشِ همراه با بردباری نداشت؟
گفت: فقری که همراه با شکیبایی باشد.
فرمود: اگر این را هم نداشت؟
مرد عرب مکث کوتاهی کرد و گفت: بهتر است صاعقه ای از آسمان بیاید و چنین آدمی را بسوزاند و خاکستر کند!
امام حسین(ع) خندید و یک کیسه پول داد و یک انگشتر و سپس فرمود: پول ها را بابت بدهی خود بده و انگشتر را فروخته و خرج زندگی ات کن.
آنگاه افزود: جدم رسول خدا(ص) می فرمود: به هر کس به اندازه معرفتش بخشش کنید! (بحارالانوار، ج44، ص196)
علی اسدی
کانال سبک زندگی اهل بیت(ع)- ۲
تلگرام👇👇
https://t.me/ahlbeyt110
واتساپ👇👇
https://chat.whatsapp.com/I4HujzTNDwWJq9UoTEANdn
ایتا👇👇
https://eitaa.com/ahlebit110
ارتباط با ادمین @aliasadizanjani
هدایت شده از یا زهرا(س) _ (ح.آزادی)
12.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از خبرهای فوری /مهم🔖 روی عضویت کلیک کنید ✅
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 ویژه مذاکره پنهان با آمریکا
📹 ببینید| رهبرانقلاب در حضور دکتر روحانی و ظریف:
👈 اینی که باز بعضی زمزمه میکنند که در حاشیه فلان اجلاس ممکن است با آمریکا مذاکره انجام بگیرد، این بطور قطع منتفی است!
⛔️ حالا آقای رئیس جمهور که هیچ، وزیر خارجه هم همینجور!
🆔 @seyed_ebrahim_raisi 💯
🆔 @seyed_ebrahim_raisi 💯
هدایت شده از خبرهای فوری /مهم🔖 روی عضویت کلیک کنید ✅
💥 این فرصت را در شب با فضیلت جمعه از دست ندهید
♥️ امام صادق(ع)فرمودند:
🍃 هنگامی که #شب_جمعه فرا رسد ملائکه ای به تعداد مورچگان[حاکی از کثرت آنهاست] از آسمان فرود می آیند و در دستانشان قلم هایی از طلا و کاغذهایی از نقره است و تا شب شنبه چیزی نمی نویسند جز صلوات بر محمد و آل محمد. پس زیاد #صلوات بفرست.
📚الکافی، ج3، ص 416.
🌸 #اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد🌸
🌸 #وعجل_فرجهم 🌸
🆔 @seyed_ebrahim_raisi 💯
🆔 @seyed_ebrahim_raisi 💯
هدایت شده از قرارگاه اساتید وطلاب انقلابی حوزه علمیه قم
📰 #دیروزنامههای_زنجیرهای
🔹️سازندگی: یک تصمیم غلط دولت روحانی ۷۲ برابر جنگ تحمیلی هزینه ایجاد کرد
🔸در شرایطی که به تصریح روزنامه سازندگی، تصمیم ارز ۴۲۰۰ تومانی دولت ۷۲ برابر هزینهای که ایران در جنگ تحمیلی پرداخت کرد، به کشور خسارت وارد کرده است، روزنامه دولت این روزها با جانبداری وتردیدافکنی در روند محاکمه اخلالگران اقتصادی، میگوید، این تنها یک تصمیم بوده، نه فعل مجرمانه و سزاوار محاکمه نیست! بعلاوه اینکه موجب عدم اتخاذ تصمیمات جدی از سوی مسئولان نیز میشود!
▫ارگان حزب کارگزاران در شماره اخیر خود در گزارشی با عنوان «پشت پرده ایده ارز ۴۲۰۰ تومانی» نوشت: «بیش از یک سال از پرداخت ارز ۴۲۰۰ تومانی میگذرد ولی هنوز کسی نمیداند ایده ارز ۴۲۰۰ تومانی از چه کسی بود؟ پرداخت آن به نفع یا زیان کشور بود؟ چه کسانی از آن دفاع کردند و چه کسانی آن را نفی میکردند؟»
سازندگی نوشته است: «بر اساس آنچه تاکنون اعلام شده، نزدیک به ۱۸ میلیارد دلار ارز ۴۲۰۰ تومانی که دولت پرداخت کرده، به کشور بازنگشته است. یعنی با قیمت متوسط دلار ۱۲ هزار تومانی، نزدیک ۲۱۶ هزار میلیارد تومان از منابع کشور سوخت شد. این عدد برابر با نیمیاز بودجه کل کشور است. حدود ۷۲ برابر هزینهای که ایران در جنگ تحمیلی پرداخت کرد. میزان دلارهای هدر رفته ۱۵ برابر هزینهای است که طی سیل فصل بهار به کشور مهیا میشد. با این پول امکان ساخت ۶۰ نمونه پروژه عظیم مانند پل صدر وجود داشت. با این پول امکان ساخت ۲۰۰ نمونه دیگر مانند برج میلاد هم برای کشور مهیا میشد. با این میزان دلار، امکان پرداخت ۵ و نیم سال یارانه نقدی برای کشور فراهم میآمد. همه این اعداد نشان میدهد تصمیم ارز ۴۲۰۰ تومانی یکی از عجیبترین و پیچیدهترین اقدامات دولت طی سالهای گذشته بوده است.»...
ادامه مطلب👇
http://kayhan.ir/fa/news/168551
@gharar_at
هدایت شده از مجله خبری
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تحلیل_تصویری
🔴 حلقه کیان و نئولیبرالیسم
🔹عده زیادی از مدیران ما دست پروردهی حلقهی سروش هستند.
💬 دکتر #شهریار_زرشناس
*بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت ودر حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه ، من امشب مهمان دارم ونمي توانم بيايم.*
*قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت وگفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد ومهمانش را هم بياورد.*
*بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين هرچه مي خورم تو هم بخور تا از تو چيزي نپرسيدند حرفي نزن واگر از تو كاري نخواستند كاري انجام نده.*
*مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.*
*وقتي به مهماني قاضي رسيدند خانه پراز مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست ولي مهمان رفت ودر بالاي خاته نشست. مهمانان كم كم زياد شدند وهر كس مي آمددر كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد ومهمان به دم در. غذا آوردند و مهمانان غذاي خود را خوردند بعد از غذا ميوه آوردند ولي همراه ميوه چاقويي نبود. همه منتظر چاقو بودند تا ميوه هاي خود را پوست بكنند و بخورند. ناگهان چاقوي دسته طلايي ازجيب خود درآورد و گفت: بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد.*
*مهمانان به چاقوي طلا خيره شدند. چاقو بسيار زيبا بود ودسته اي از طلا داشت.* *مهمانان از ديدن چاقوي دسته طلايي در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيري به نظر مي رسيد تعجب كردند. در آن مهماني شش برادر بودند كه وقتي چاقوي دسته طلا راديدند به هم اشاره كردند و براي مهمان بهلول نقشه كشيدند.*
*برادر بزرگتر رو به قاضي كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد وگفت: اي قاضي اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهاي زيادي است كه گم شده است ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما مي خواهيم داد ما را از اين مرد بستاني و چاقوي ما را به ما برگرداني.*
*قاضي گفت: آيا براي گفته هايت شاهدي هم داري؟*
*برادر بزرگتر گفت: من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته هاي مرا تصديق خواهند كرد.*
*پنج برادر ديگر هم گفته هاي برادر بزرگ را تاييد كردند وگفتند چاقو متعلق به پدرآنهاست كه سالها پيش گم شده است.*
*قاضي وقتي شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است. قاضي دستور داد مرد را به زندان ببرند وچاقو را به برادر بزرگ برگردانند.*
*بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت: اي قاضي اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحويل شما مي دهم تا هركاري خواستيد با او بكنيد.*
*برادر بزرگ گفت: نه اي قاضي تو راضي نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهاي ياد مي دهد كه حق ما ازبين برود.*
*قاضي رو به بهلول كرد وگفت: بهلول تو قول مي دهي كه به اين مرد چيزي ياد ندهي تا من او را موقتا آزادكنم ؟*
*بهلول گفت: اي قاضي من به شما قول ميدهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم و اصلا كلمه اي هم به او ياد ندهم.*
*قاضي گفت: چون اين مرد امشب مهمان بهلول بود برود وشب را با بهلول بماند و فرداصبح بهلول قول مي دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدي به زندانش بيندازيم.*
*برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت وبه خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفي نزد به محض اينكه به خانه شان رسيدند بهلول زمزمه كنان گفت: بهتر است بروم سري به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است واحتياج به غذا دارد.*
*مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است گفت: نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر مي زنم.*
*بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد. خر سر در آخور فرو برده بود ودر حال نشخوار علفها بود.*
*بهلول چوب كلفتي برداشت و به كفل خر كوبيد. خر بيچاره كه علفها را نشخوار مي كرداز شدت در طويله شروع به راه رفتن كرد. بهلول گفت: اي خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتي وارد مجلس شدي حرف نزن هر جا كه من نشستم تو هم بنشين اگر از تو چيزي نخواستند دست به جييبت نبر چرا گوش نكردي هم خودت را به دردسر انداختي هم مرا. فردا تو به زندان خواهي رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش رانتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت.*
*بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد وگفت: اي خر ، گوش كن فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست بگو نه ، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش برگردانم ولي متاسفانه صاحبش را
پيدا نمي كردم.*
*اگر اين چاقو مال اين شش برادر است آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اينچاقو را از كجا پيد
ا كرده اي مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟*
*بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود وهميشه بين شهرها در رفت وآمد بود ومال التجاره زيادي به همراه مي برد و با آنها تجارت مي كرد تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.*
*من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند وتمام اموالش را برده بودند واين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم در هر مهماني اين چاقو رانشان مي دهم ومنتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود ومن قاتل پدرم را پيدا كنم.*
*اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كرده ام اين شش برادر پدر مرا كشته اند واموالشرا برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند*.
*بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر مي گفت ولي در واقع مي خواست صاحب خر گفته هاي او را بياموزد. او چوب ديگري به خر زد وگفت: اي خر خدا فهميدي يا تا صبح كتكت بزنم.*
*صاحب خر گفت: بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم واگر چيزي ازمن نخواستند دست به جيب نبرم.*
*بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت. قاضي رو به مرد كرد وگفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟*
*مرد گفت: نه اي قاضي اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم اگر اين چاقو مال اين برادران است من بارغبت اين چاقو را به آنها مي دهم.*
*قاضي رو به شش برادر كرد وگفت: شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست آن رابرداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت وبا خوشحالي لبخندي زد وگفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است.*
*پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند وگفتند بلي اي جناب قاضي اين چاقومطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست.*
*قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟*
*مرد گفت: اي قاضي اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلي دارد. پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت وآمد بود و مال التجاره زيادي به همراهداشت و شغلش تجارت بود تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال واموالش را برده اند من سراسيمه بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند وتمام اموالش را برده بودند و اين چاقوتا دسته در قلب پدر من بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم واز آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم ومنتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كردم. اين ششبرادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند وتقاص خون پدرم را بدهند*
*شش برادر نگاهي به هم انداختند آنها بدجوري در مخمصه گرفتار شده بودند آنها باادعاي دروغيني كه كرده بودند مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام.*
*برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند وگفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست ولي چاقويي ما نيست. قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول. من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز نمي توانستي اين حرفها را بزني.*
*مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.*
*_کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی_*
*_چون چیز نپرسند تو از پیش مگوی_*
*_دادند دو گوش و یک زبان از آغاز_*
*_یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی_*
*التماس تفکر*