#پندانه
خوشبختی در زندگی نتیجه سه عبارت است:
۱- تجربه دیروز
۲- استفاده از امروز
۳- امید به فردا ...
ولی اغلب ما با سه عبارت دیگر زندگی میکنیم:
۱- حسرت دیروز
۲- اتلاف امروز
۳- ترس از فردا ...
در حالی که آفریدگار مهربان،
گذشته را عفو ،
امروز را مدد ،
و فردا را کفایت میکند .
#پندانه
این چهار عبارت رو آویزه ی گوشت کن !
هیچکس جز خدا
بهت روزی نمی رسونه !
هیچکس جز خدا
بهت کمک نمیکنه !
هیچکس جز خدا
رفیق تنهاییت نیست !
هیچ وقت خدا رو
با هیچ چیز عوض نکن !
#پند_اخلاقی_و_آموزنده
#پندانه
📚 پنج نکته مثبت
🍃هرچه روح تو عظیم تر باشد،اشتباهات دیگران را کوچک تر میبینی
✨هرچه بزرگوارتر باشی کمتر به دیگران نیازمندی
🍃هرچه کمتر نیازمند باشی کمتر از آنان دلگیر میشوی
✨هرچه کمتر دلگیر شوی کمتر آسیب میبینی
🍃هرچه کمتر آسیب بینی راحت تر میبخشی ...
#پندانه
🌸 راه حل صحیح موفقیت
این است که
اشتیاق شما به پیروزی ،
... بیشتر از
ترس شما از شکست باشد 😎
کسی را کوچک نکن!
نقطه هم کوچک است
ولی
جمله را تمام میکند.
#پندانه
🌸🍃
#پندانه
اگر نمیتوانی به کسی
امید بدهی نا امیدش نکن!
اگر شنونده خوبی هستی
رازدار خوبی هم باش!
اگر نمیتوانی زخمی را
مرحم کنی، نمک هم نباش!
✾࿐༅🍃🌸♥️🌸🍃༅࿐✾
#پندانه
هیچوقتبرایایندنیایفانیوزودگذرغــــم
نخــورونگراننباش...
بلکهنگراناینباشکهآیاخـدارا،ازخودراضی
کردهای،یاارتباطتباخداوندوانجامعبادتها
چگونهاست؟!!
اینهامهماستدربارهاش،نگرانباشیوبرایش
اشکبریزی...
ثروتوساماندنیــا،واقعاًچهسودوارزشی
دارد،وقتیمحبتِخـدادرقلبتنباشـد!!!
#پندانه
خدای دیروز خدای امروزم هست...
خدای فردا هم هست ...
نگران کدوم بخش از زندگیت هستی که خدا ازش خبر نداره؟!
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
زنی پسرش به سفر دوری رفته بود
و ماهها بود که از او خبری نداشت بنابراین
زن دعا میکرد که او سالم به خانه بازگردد
این زن هر روز به تعداد اعضاء خانوادهاش
نان میپخت و همیشه یک نان اضافه هم
میپخت و پشت پنجره میگذاشت
تا رهگذری گرسنه که از آنجا میگذشت
نان را بردارد
هر روز مردی گوژپشت از آنجا میگذشت
و نان را برمیداشت و بجای آنکه از او
تشکر کند میگفت:
هر کار پلیدی که بکنید با شما میماند
و هر کار نیکی که انجام دهید
به شما باز میگردد!
این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه
زن از گفتههای مرد گوژپشت ناراحت
و رنجیده خاطر شد
او به خود گفت: او نه تنها تشکر نمیکند
بلکه هر روز این جملهها را به زبان میآورد
نمیدانم منظورش چیست!؟
یک روز که زن از گفتههای مرد گوژپشت
کاملاً به تنگ آمده بود تصمیم گرفت
از شر او خلاص شود
بنابراین نان او را زهرآلود کرد و آن را
با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت
اما ناگهان به خود گفت:
این چه کاری است که میکنم!؟
بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت
و نان دیگری برای مرد گوژپشت پخت
مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت
و حرفهای معمول خود را تکرار کرد
و به راه خود رفت
آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد
وقتی که زن در را باز کرد فرزندش را دید
که نحیف و خمیده با لباسهایی پاره
پشت در ایستاده بود
او گرسنه تشنه و خسته بود
در حالیکه به مادرش نگاه میکرد گفت:
مادر اگر این معجزه نشده بود نمیتوانستم
خودم را به شما برسانم
در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف
شده بودم که داشتم از هوش میرفتم
ناگهان رهگذری گوژپشت را دیدم که به
سراغم آمد از او لقمهای غذا خواستم
و او یک نان به من داد و گفت: این تنها
چیزی است که من هر روز میخورم
امروز آن را به تو میدهم زیرا که تو
بیش از من به آن احتیاج داری
وقتی که مادر این ماجرا را شنید
رنگ از چهرهاش پرید به یاد آورد که ابتدا
نان زهرآلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود
و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود
و نان دیگری برای او نپخته بود
فرزندش نان زهرآلود را میخورد
به این ترتیب بود که آن زن معنای
سخنان روزانه مرد گوژپشت را دریافت:
هر کار پلیدی که انجام میدهیم با ما میماند
و نیکیهائی که انجام میدهیم
به ما باز میگردند
#داستان #پندانه
🔅#پندانه
✍ لعنت یا رحمت؟
🔹روی دیوار نوشته بود:
خدا لعنت کند پدرومادر کسی را که اینجا آشغال بگذارد!
🔸اگر مینوشت:
خدا رحمت کند پدرومادر کسی را که اینجا آشغال نگذارد، چقدر بهتر بود!
👤 پیامبر اسلام صلیالله علیه وآله فرمودند:
لعن مومن مانند کشتن اوست!
👤 امام باقر (علیهالسلام) فرمودند:
وقتی لعن از دهان صاحبش خارج میشود این لعن معلق میماند. اگر در شأن فرد لعنشده باشد، به او خواهد رسید و چنانچه او محل ورود این لعن نباشد به صاحبش برمیگردد. اصول کافی جلد دوم
🔹روز قیامتی در پیش داریم که باید پاسخگوی همه اعمال و گفتههای خویش باشیم!
🔸چهبسا باید خروارخروار نیکیهای خود را بدهیم تا طرف مقابلمان راضی شود.
#صلوات برای فرج #امام_زمان عج الله
.
#پندانه
✍نون سنگک
🔹مامان صدا زد: امیرجان، مامان بپر سه تا سنگک بگیر.
🔸اصلاً حوصله نداشتم، گفتم: من که پریروز نون گرفتم.
🔹مامان گفت: خب، دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان نون نداریم.
🔸گفتم: چرا سنگک، مگه لواش چه عیبی داره؟
🔹مامان گفت: میدونی که بابا نون لواش دوست نداره.
🔸گفتم: صف سنگک شلوغه. اگه نون میخواید لواش میخرم.
🔹مامان اصرار کرد سنگک بخرم. قبول نکردم. مامان عصبانی شد و گفت: بس کن، تنبلی نکن مامان، حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا.
🔸این حرف خیلی عصبانیم کرد. آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شسته بودم، داد زدم: من اصلاً نونوایی نمیرم. هر کاری میخوای بکن!
🔹داشتم فکر میکردم خواهرم بدون این که کار کنه توی خونه عزیز و محترمه اما من که این همه کمک میکنم باز هم باید این حرف و کنایهها رو بشنوم. دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی. حالا مامان مجبور میشه به جای نون، برنج درسته کنه. اینطوری بهترم هست.
🔸با خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی میافتم رو دنده لج و اصلا قبول نمیکنم اما یک دفعه صدای در خونه رو شنیدم. اصلاً انتظارش رو نداشتم که مامان خودش بره نونوایی. آخه از صبح ۱۰ کیلو سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهای خونه خستهاش کرده بود. اصلاً حقش نبود بعد از این همه کار حالا بره نونوایی.
🔹راستش پشیمون شدم. هنوز فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول نمیکرد. سعی کردم خودم رو بزنم به بیخیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصابم خرد بود.
🔸یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد. به موبایلش زنگ زدم، صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد. مثل همیشه موبایلش رو جا گذاشته بود.
🔹دیر کردن مامان اعصابمو بیشتر خرد میکرد.
نیم ساعت بعد خواهرم از مدرسه رسید و گفت: تو راه که میاومدم تصادف شده و مردم میگفتند به یه خانم ماشین زده. خیابون خیلی شلوغ بود. فکر کنم خانمه کارش تموم شده بود.
🔸گفتم: نفهمیدی کی بود؟
🔹گفت: من اصلاً جلو نرفتم.
🔸دیگه خیلی نگران شدم. رفتم تا نونوایی سنگکی نزدیک خونه اما مامان اونجا نبود. یه نونوایی سنگکی دیگه هم سراغ داشتم رفتم اونجا هم تعطیل بود.
🔹دلم نمیخواست قبول کنم تصادفی که خواهرم میگفت به مامان ربط داره. تو راه برگشت هزار جور به خودم قول دادم که دیگه تکرار نشه کارم.
🔸وقتی رسیدم خونه انگشتم رو گذاشتم روی زنگ و منتظر بودم خواهرم در رو باز کنه اما صدای مامانم رو شنیدم که میگفت: بلد نیستی درست زنگ بزنی؟
🔹تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگه!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: الهی شکر و با خودم گفتم: قولهایی که به خودت دادی یادت نره!
🔰پدر و مادر از جمله اون نعمتهایی هستند كه دومی ندارند پس تا هستند قدرشون رو بدونيم!
افسوسِ بعد از اونها هيچ دردی رو دوا نمیكنه؛
نه برای ما، نه برای اونها...
#داستان_کوتاه