eitaa logo
یادت باشد❤
95 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
939 ویدیو
6 فایل
حمید گفت: من نمی تونم جلوی دوستام ، پشت تلفن بھت بگم دوست دارم ؛ چیکار کنم؟؟ 😔 من ھم بھش گفتم : ھر موقع خواستی بگی دوست دارم بگو یادت باشہ! 🥰 ھمونطور کہ داشت از پلہ ھا پایین میرفت داد زد : یادت باشہ♡ من ھم گفتم : یادم ھست❤️🙃 کپی ؟؟؟؟ ✅ حلالت ^^
مشاهده در ایتا
دانلود
نَحنُ شیعَةُ عَلی‌ إبن‌َ أبیطالِب لَم نَتـرک فلسطین ما بچه شیعه ها، فلسطین را رها نمیکنیم ❤️‍🩹.. #روزمرگی‌هامون .
به خدا قسم! اگر در پیروی از حکومت و امامتان، اخلاص نداشته باشید ؛ خداوند ، دولت اسلام را از شما خواهد گرفت و دیگر "هرگز" به شما بازنمیگرداند و در دست دیگران قرار خواهد داد... _مولای‌مسلمین‌،علی‌علیه‌السلام نهج‌البلاغه،خطبه۱۶۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕ امام خامنه‌ای: فیض شهادت پس از اینهمه مجاهدت حق مسلّم او بود . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥آیت‌الله مکارم‌: استفاده از نصف خمس برای کمک به مردم لبنان مجاز است 💥دفتر آیت‌الله مکارم‌شیرازی: به اطلاع می‌رساند، حسب استجازه از مرجع‌تقلید شیعیان آیت‌الله مکارم‌شیرازی مبنی بر صرف بخشی از وجوهات شرعی برای مداوا و کمک به مردم جنگ‌زده و مظلوم لبنان، ایشان اجازۀ صرف کل سهم امام معادل نصف خمس را در این موارد صادر کرد.
💥استفاده صهیونیست‌ها از یک زن به عنوان سپر انسانی 💥نظامیان اشغالگر اسرائیلی در جریان یورش به منطقه راس‌العین در نابلس، زنی فلسطینی را بازداشت کرده و از او به عنوان سپر انسانی استفاده کردند.
توبه کنم قبول میکنی؟ من توبه کننده هارو دوست دارم:)‌ ﴿ إنَّ اللهَ یُحِبُّ التَّوابِینَ ﴾‌ _سوره•بقره‌ آیہ•۲۲۲ ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه فکر میکنید با شهادت سید حسن نصرالله، کار حزب الله به بن‌بست رسیده، باید این کلیپ رو ببینید . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ ما فقط یک راه برای عبور آسان و سالم از فتنه‌های سنگین آخرالزمان داریم : والسلام 🎤استادشجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊بچه ها از خدا بخواید زمین براتون کوچولو بشه! از خدا اگاهی به ماموریت بخاید... 🌱 حاج حسین یکتا 🎙 دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تربیت بچه‌هاتون رو به هیچ احدالناسی نسپارید!✋🏻 🎤استاد تراشیون
🪄امروز برای امام زمان چی کار کنم؟ امروز دو رکعت نماز خوندم هدیه به امام زمان عجل‌الله..😊 شما امروز برای امام چه کاری انجام میدین؟ ♥️ ۷۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚀 حملات موشکی حزب‌الله به ۲ پایگاه صهیونیست‌ها ▫️حزب‌الله لبنان محل تجمع نظامیان صهیونیست را در منطقۀ «بیت سیدا» هدف حملات موشکی قرارداد. ▫️حزب‌الله در حمله بعدی خود نیز محل تجمع نظامیان صهیونیست را در شهرک صهیونیستی «یفتاح» هدف قرار داده است./فارس ☑️ @MadaresFouri
🔴میدان آزادی به نشانه انتقام به رنگ سرخ درآمد. ☑️ @MadaresFouri
هرتزلیا به لرزه درآمد 🔹منابع عبری از وقوع انفجار و به آسمان برخاستن ستون‌هایی از دود در شهرک صهیونیست نشین هرتزلیا در پی حمله موشکی حزب الله لبنان خبر می دهند. ☑️ @MadaresFouri
حزب‌الله برای نخستین بار از موشک «نور» علیه صهیونیست‌ها استفاده کرد 🔹حزب الله لبنان در بیانیه‌ای اظهار داشت در حمایت از مردم فلسطین و مقاومت غزه و دفاع از لبنان و مردم کشور، مجاهدان مقاومت اسلامی شهرک صهیونیست‌نشین کفر جلعادی‌ را با موشک نور هدف گرفتند. ☑️ @MadaresFouri
✅ ️عکس تازه منتشر شده از شهیدان قاسم سلیمانی و سید حسن نصرالله ☑️ @MadaresFouri
√        🌸دختࢪ‌عموۍ‌من‌!🌸 ❄️ بلند بلند پرستار و صدا می کردم که پاشا با خشم داخل اومد و ساشا سعی می کرد جلو شو بگیره و اون فریاد می زد: - می کشمت یاس خودم میکشمت حروم زاده عوضی . ساشا به کمک پرستار ها بیرون بردش و خودش با پرستار داخل اومد. پرستار بهم مسکن زد و نگاه بدی بهم انداخت. خدایا باز چی شده! ساشا روی صندلی نشست و گفت: - خوبی ابجی؟ یا گریه خندیدم! یه خنده پر از درد ! لبای خشک مو باز کردم و گفتم: - خوب؟ خودت چی فکر می کنی! کل تنم به خاطر ضربات کمربند پر از عشق داداشت می سوزه! انقدر عاشقم بود که از ته دل ش هر کدوم و روی تن م فرود میاورد همه جام درد  می کنه می سوزه. نگاهم به دستم که کبود و سیاه شده بود خود. جلوش گرفتم و گفتم: - ببین این یکی شه! با گریه گفتم: - صورتم چی؟ ساشا سعی کرد جلوی بغض شو بگیره و گفت: - بدتر از دستته! هقی زدم و گفتم: - من کاری نکردم چرا منو اینجور زده؟ ساشا گفت: - نمی دونم هنوز نگفته امشب معلوم می شه! چشامو بستم و گفتم: - بتونم راه برم یه راست می رم پزشکی قانونی واسه طلاق! ساشا گفت: - خودم می برمت خودمم خونه برات می گیرم نوکرتم هستم! مسکن باعث شده بود خوابم ببره. ساعت ۹ شب بود که بیدار شدم. همه توی اتاق بودن و نگاه شون بدجوری عذابم می داد. مطمعنم خیلی وعضیت ام تعسف باره که اینطور نگاهم می کنن! پاشا اگر تنها بودیم قطعا می کشتم! و حتا نمی دونستم به چه دلیل اینطور کتک خوردم و سیاه و کبود شدم! سرم دستمو بریده بود و چند تا بخیه خورده بود و خیلی می سوخت. ساشا گفت: - پاشا خیلی اروم بگو چی شده! مادرش گفت: - حتما یه چیزی شده که این دختره اینطوره! پسرم بی دلیل کاری رو نمی کنه! پاشا با خشم رفت سمت ساشا و از گوشیش یه سری عکس در اورد و نشون ش داد و گفت: - ببین خوب ببین! این همون بی پدریه که من یه ماه به خاطرش عذاب کشیدم و روز و شب نداشتم و اون پی خوش گذرونی ش با رفیقم بوده! باید سنگسارش کنم تا اروم بگیرم صبح می ریم پزشکی قانونی! ساشا نگاهی به پاشا و انداخت و گفت: - صبح می ریم پزشکی قانونی اما کسی که شکایت می کنه تو نیستی! پاشا برگشت و با خشم گفت: - یعنی چی؟ ساشا با پوزخند گفت: - یاسه! . گوشه و گذاشت کف دست پاشا و گفت: - مگه کار من نرم افزار و سخت افزار نیست؟ پاشا گفت: - خوب برو سر اصل مطلب! تا نزدم لهت کنم. ساشا با پوزخند گفت: - فوتشاپه که! اینا رو ببری پزشکی قانونی پرتت می کنن بیرون! پاشا بهت زده گفت: - چی! دروغ می گی! ساشا گوشی شو دراورد و گفت: - عکس ها رو ایمیل کن تا نشونت بدم. و چند دقیقه با گوشی ور رفت و پاشا ناباور نگاهم کرد! حالا فهمیده بودم چی شده! همون رفیق ش رفته عکس خودش و یه دختری رو به صورت خیلی فجیهی درست کرده و صورت منو برش داده گذاشته! و به پاشا گفته تمام این یک ماه من پیش اون بود و پاشا به خاطر دیدن عکسا و ایمیل اینطور منو و سیاه و کبود کرده! ساشا سری به نشونه تاسف تکون داد و گفت: - واقعا تو به یاس شک کردی؟! ۱۷ سالشه که ۱۷ سالشو زیر نظر داشتی خودم دیدم چند بار گوشی شو هک کردی حتا یه مورد بد ندیدی! حالا بهش شک کردی؟ یه نگاه بهش بکن ببین چطور زدیش که کل خاندان ت با نگاه چندش نگاهش می کنن! همون دختریه که عاشقش بودی؟ حالا ببین چطور اش و لاشش کردی ! همه برن بیرون . تک تک بیرون رفتن بقیه . از شدت ناراحتی قلبم به طپش افتاده بود و درد شدیدی توی بدنم پیچید. ناله ای از درد کردم که ساشا فورا دکتر و صدا کرد.
√        🌸دختࢪ‌عموۍ‌من‌!🌸 ❄️ همون طور که حدس می زدم بیماری قلبی گرفته بودم! تمام شب با ناله و گریه های من می گذشت و مسکن های گاه و بی گاه پرستار ها. حدود سه هفته ای بود اینجا بودم بجز یه هفته اولی که به خاطر ضربه سرم و ضعیفی بدنم که طول کشید تا بهوش بیام! پاشا هر روز می یومد برای عذر خواهی و التماس! واقعا با چه رویی می یومد؟ چطور می تونست توی چشای من نگاه کنه؟ چطور می تونست جلوی همین پرستار ها سر بلند کنه و بگه من شوهرشم! کسی که اینطور دست روی زن ش بلند می کنه ادمه؟ از حیوون هم پست تره! امروز قرار بود ساشا بیاد و بریم پزشکی قانونی. با کمک پرستار اماده شدم که پاشا اومد تو و طبق معمول با یه دسته گل نرگس! با دیدنم تعجب کرد و گفت: - یاس م کجا می ری؟ تو که ترخیص نشدی؟ بریم خونه؟ پوزخندی زدم ! چه دل خوشی داشت خونه! ساشا داخل اومد و پاشا مردد پرسید گفت: - جایی می بری یاس رو؟ ساشا گفت: - اره می خواد بره پزشکی قانونی. دست گل از دست پاشا افتاده و بهت زده گفت: - چی! پزشکی قانونی؟ یاس راست می گه! جواب شو ندادم و با کمک پرستار راه افتادم . به صدا کردن های پاشا توجه ای نکردم. به اشک هایی می ریخت و غرورش که جلوی مردم خورد می شد هم توجه ای نکردم! مثل اون روزی که کل خندانمون با تمسخر به چهره و تن کبود من نگاه می کردن و ترحم از نگاه شون بیداد می کرد! سوار ماشین ساشا شدیم و ساشا قفل مرکزی رو زد و حرکت کرد. می دونستم خیلی ناراحته برادر شو توی این شرایط می بینه! ولی حداقل انسانیت داشت و تنها ناجی من شده بود! رفتیم پزشکی قانونی و جای کتک ها رو برسی کردن و فرستادن دادگاه . و دو روز دیگه اولین دادگاه مون بود! اب شدن پاشا رو می دیدم اما نمی تونستم مثل دفعات قبل بازم چشم پوشی کنم تا باز بار بعدی یه بدتر ش سراغم بیاد! کارش این بود بیاد توی اتاق م توی بیمارستان خواهش و التماس کنه و کلی وعده بده و شب و دم در تو راه رو بخوابه وروز از نو و روزی از نو. وقت دادگاه که رسید با ساشا رفتیم. تا خود جایگاه باز پاشا التماس م کرد! اما دیگه فایده ای نداشت! اولین سوال قاضی این بود: - چرا می خوای طلاق بگیرید؟ لب تر کردم و گفتم: - اقای قاضی من از بچه گی طبق رسم و رسومآت مزخرف نشون کرده ی پسر عموم بودم با اجبار خانواده ها زن ش شدم در صورتی که هیچ تفاهمی باهم نداشتیم و پاشت ادعا می کرد عاشق منه! من این فرصت و بهش دادم که خودشو ثابت کنه! من مذهبی و اون هیچ بویی از مذهب نبرده و این خودش یه فرق خیلی بزرگه! هیچ ارزشی برای من قاعل نیست وقتی رفیق ها میان یا خانون رفیق هاش منو یادش می ره اقای قاضی ما رفته بودیم یه شب بیرون شام بخوریم رفیق هاشو دید و من دوساعت تو کافه منتظرش بودم منو یادش رفته بود اقای قاضی! با اب و تاب از خانوم های رفیق هاش تعریف می کرد! و (داستان اون روز که زد تو صورتم و این اتفاقات وبرای اقای قاضی تعریف کردم) و گفتم: - الانم که دارید می بینید به خاطر قضاوت ش من اینجوری سیاه و کبودم و بعد از سه هفته به کمک پرستار بلند شدم اومدم .
√        🌸دختࢪ‌عموۍ‌من‌!🌸 ❄️ بعد شنیدن حرفام قاضی گفت: - اون اقایی که فوتشاپ کرده عکس ها رو کجاست؟ پاشا سر به زیر گفت: - شکایت کردیم حکم شلاق بریدن براش و حکم ش رو کشید! و الان حبسه اقای قاضی! قاضی گفت: - شما واقعا وقتی خانوم تون حجاب نداشته و اون فرد چشم چرونی می خواسته بکنه هیچی بهش نگفتید و به جاش به خانوم تون هم کشیده زدید؟ پاشا با مکث گفت: - بعد رفتن خانوم با اون فرد حسابی دعوا کردم و به مشت و لگد کشید کارمون و من شرمنده خانومم. قاضی سری به نشونه تاسف تکون داد و گفت: - و وقتی هم عکس ها به دستتون رسید بی تحقیق این بلا رو سر خانوم تون اوردین؟ پاشا نگاهی بهم انداخت و گفت: - من پشیمونم اقای قاضی من خیلی دوسش دارم و روش حساسم وقتی اون عکس ها رو دیدم حقیقتا دیونه شدم و خون به مغزم نرسید و نفهمیدم چی شد! اقای قاضی من نمی خوام از زن م جدا شم نمی تونم ازش دل بکنم خامی کردم جوونی کردم شرمنده اشم حتا دیگه نمی زارم خم به ابروش بیاد فقط با من برگرده سر خونه زندگی مون هر کاری بگه من انجام می دم فقط برگرده سر خونه زندگی مون! قاضی گفت: - توی این شرایط قانون می گه زوجین باید 6 ماه باهم زندگی کنن اگر به توافق رسیدن که خداروشکر اگر هم نه و دوباره روی شما دست بلند کرد خانوم می تونید طلاق تونو بگیرید! پایان دادگاه. شش ماه؟ ناباور به ساشا نگاه کردم. مطمعنم می دونست که اخرش اینه چون تعجبی نکرد اصلا! پاشا زود سمتم اومد و گفت: - یاس بریم خونه؟ حالت بد می شه زیاد سر پا باشی! ساشا از کنارم رد شد و اروم گفت: - این اخرین بار رو هم.بهش فرصت بده. و خداحافظ ی کرد و رفت. حکم قاضی بود و چاره ای نداشتم! پاشا رو کنار زرم و خودم اروم اروم راه افتادم سمت ماشین پاشا که زود تر درو برام باز کرد و
√        🌸دختࢪ‌عموۍ‌‌من‌!🌸 ❄️ نشستم و از درد لب مو گاز گرفتم. حالا فقط مونده بود کاری کنه دست از پا خطا کنه تا طلاق مو بگیرم! ماشین و دور زد و گفت: - برات یه سوپرایز دارم . نگاهی بهش انداختم. نگاهشو به چهره پر از دردم دوخت و گفت: - یکم تحمل کن زود می رسیم کلی استراحت کنی قربونت برم. خم شد و دکمه صندلی رو زد خابوندش. حالا بهتر بود و تحمل درد و جای کمربند ها اسون تر. چشامو بستم حسابی خسته شده بودم! بعد سه هفته از خوابیدن و درد کشیدن توی بیمارستان تازه بلند شده بودم و این همه توی دادگاه سر پا بودم و معلوم بود بهم فشار می یاد. سرم فقط بهتر شده بود و بدتر از همه مچ دستم بود که ابی چیزی بهش می خورد زود درد می گرفت! کم مونده بود رگ م زده بشه! ماشین وایساد و گفت: - رسیدیم عزیزم وایسا بیام کمکت. واقعا به کمک نیاز داشتم. در سمت منو باز کرد و دستمو گرفت کمک کرد پیاده بشم! بی رمق نگاهی به جلوم انداختم که با دیرن خونه روبروم شکه شدم. همون خونه ای بود که پسندیده بودم. ناباور به پاشا نگاه کردم که لبخند زد و گفت: - با کلی بدبختی دوباره خریدمش اخه یکی خریده بودش و با کلی التماس ازش خریدمش! درو باز کرد و وارد حیاط شدیم. همه جا اب و جارو کشیده بود و حوز پر از ماهی. حتا خونه رو کامل رنگ زده بود و نماش از قبل صد برابر بهتر شده بود. نمای چوبی جلوی در ها با اسپند و دعا های قشنگ تزعین شده بود. جلوی در ها یه میز چوبی کوچیک و متوسط و بزرگ بود و که سه تا سنگ تزعینی که روشون دعا نوشته بود با نما چیده شده بودند. وارد خونه شدیم! تمام وسایلی که انتخاب من بود توی خونه چیده شده بودن به اضافه کلی عکس شهدا و امام خمینی و رهبر که سر تا سر خونه با حالت و نمای زیبایی توی دیوار زده بودن. دقیقا فضای مذهبی که عاشقش بودم. مهو تماشای اطراف بودم که پاشا سمت اتاق مون بردم و درو باز کرد. کل اطراف و با عکس های عروسی مون و عکس های من که نمی دونم از کجا گیر اورده بود پر کرده بود. یه طرف عکس های من یه طرف عکس های اون وسط این عکس ها عکس های عروسی مون! روی تخت خابوندم و یه بالشت پشت کمرم گذاشت و گفت: - خوبی؟ سری تکون دادم و باز به اطراف نگاه کردم. نشست رو تخت پایین پاهام و گفت: - کلی زحمت کشیدم برای اینجا تا فقط یه لبخند روی لب ت بیاد!من خیلی دوست دارم خیلی! فقط نمی دونم چه رفتاری باید باهات داشته باشم! ممنون می شم یادم بدی!
√        🌸دختࢪ‌عموۍ‌‌من‌!🌸 ❄️ دراز کشیدم چون کمرم درد می کرد و گفتم: - یه دفتر بیار. سریع پاشد و اورد. چشامو بستم و گفتم: - بنویس با رفیق های بد نمی گردی! فقط رفیق های مذهبی و خانواده دوست. گفت: - نوشتم. گفتم: - بنویس وقتی می ریم بیرون یاس و یادم نمی ره. با ناراحتی گفت: - نوشتم . گفتم بنویس: - دیگه یاس و کتک ش نمی زنم دیگه یاس و با کمربند سیاه و کبود نمی کنم سرشو نمی زنم لبه ی تخت به سلیقه اش احترام می زارم باهاش جاهای مذهبی می رم و مذهبی می شم سرش داد نمی کشم رفیق بازی و کنار می زارم می برمش بیرون بهش اهمیت می دم عین کلفت باهاش رفتار نمی کنم پاشا بعد کمی گفت: - نوشتم. خابالود گفتم: - حالا بهشون فکر کن ک بعد عمل کنی. گفت: - باشه عزیزم بخواب خسته ای. چشامو باز کردم و گفتم: - درد دارم. پاشا سرشو بین دستاش گرفت و گفت: - بریم دکتر؟ زدم زیر گریه و گفتم: - دردم میاد بلند شم. پاشا گوشی شو برداشت و بدون اینکه بهم نگاه کنه رفت بیرون. بعد چند دقیقه اومد داخل و با سر پایین گفت: - زنگ زدم دکتر داره میاد یکم تحمل کن. سری تکون دادم و سعی کردم با گاز گرفتن لبم دردمو کنترل کنم. تکون می خوردم جای زخم ها می سوخت. انقدر دراز کشیده بودم می ترسیدم زخم بستر هم بگیرم! نماز هامم که همه نشسته یا دراز کشیده می خوندم و دلم حسابی برای رکوع وسجده هام مقابل الله تنگ شده بود. گلزار شهدا شده بود رویا برام و دعا می کردم زود تر خوب بشم و باز برم کنار مزار شهدا تا صبح بشینم و درد و دل کنم. ولی جای کمربند روی گونه ام ازارم می داد و همه یه طوری با ترحم نگاهم می کردن. دستت بشکنه پاشا. گریه ام شدید تر شد و پاشا همون دم در رو زمین نشست و با درموندگی نگاهم کرد. یهو بلند شد با خشم و سمت در رفت. جیغ زدم: - کجا داری می ری دارم می میرم از درد. مشتی توی دیوار کوبید که قلبم اومد تو دهنم و غرید: - برم اون حروم زاده رو بزنم تا شاید یکم از دردام کم کنه! با هق هق گفتم: - اون تو زندانه می خوای بری شر به پا کنی توهم بگیرن؟ از شدت خشم صدای نفس هاش کل اتاق و پر کرده بود و داد کشید: - چیکاررررر کنم پس بشینم زجر کشیدن عزیز ترین فرد زندگی مو ببینم؟ منم مثل خودش جیغ کشیدم: - داد نزن سرم می ترسم. کنارم رو تخت نشست و دستمو توی دستش گرفت و گفت: - غلط کردم تو اروم باش دورت بگردم اروم باش الان دکتر میاد. چشامو با درد بستم که بلاخره دکتر رسید.