eitaa logo
یادت باشد❤
95 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
939 ویدیو
6 فایل
حمید گفت: من نمی تونم جلوی دوستام ، پشت تلفن بھت بگم دوست دارم ؛ چیکار کنم؟؟ 😔 من ھم بھش گفتم : ھر موقع خواستی بگی دوست دارم بگو یادت باشہ! 🥰 ھمونطور کہ داشت از پلہ ھا پایین میرفت داد زد : یادت باشہ♡ من ھم گفتم : یادم ھست❤️🙃 کپی ؟؟؟؟ ✅ حلالت ^^
مشاهده در ایتا
دانلود
√ 🌸دختࢪ‌عموۍ‌‌من‌!🌸 ❄️ اقا بزرگ فک مو میون دستش گرفت و فشار داد که دردی توی فکم پیچید: - ببین دختر جون اگه ما رو به مسخره گرفته باشی زنده نمی زارمت فهمیدی؟ با پام لگدی به پاش زدم که عقب رفت و سعی کردم خودمو نترسیده جلوه بدم: - یادتون باشه اون محلول دست منه روش ساخت ش هم دست منه! پس کسی هم قانون تاعین کنه منم نه شما می دونید که خراشی روی بیفته کار خودتون ناقصه! با خشم نگاهم کردن که خودمو بی تفاوت نشون دادم و تیر خلاص و زدم: - من هیچی ندارم که از دست بدم نه پدر و مادری دارم که نگران شون باشم نه فک و فامیلی یه عمو دارم که بس که نیش و کنایه بهم زدن می خواستم از دستشون فرار کنم به زور هم ازدواج کردم و علاقه ای به نوه این جناب محمدی ندارم فقط خودمم و خودم! یا می کشینم یا باید طبق خواسته هام عمل کنید! هر کدوم یه ور پخش شده بودن و تنها یه پسر جوون زل زده بود بهم و خیلی گارد شاخی گفته بود. پوزخندی بهش زدم بلکه از رو بره و بهم نگاه نکنه اما هیچی به هیچی! و صداش بلند شد: - همه بشینید. همه نگاهی بهم انداختن و نشستن و اون پسر با صدای خیلی ارومی چیزی بهشون گفت. همه سری تکون دادن و همون دختره سمتم اومد و خنده چندشی کرد که ته دلم خالی شد! از توی جیب ش دستمالی در اورد و فشار داد محکم روی صورتم. بینی مو داشت میشکوند. نفسی کشیدم که چشام تار شد و خوابم برد. چشم که باز کردم توی یه ماشین بودیم و هوا تاریک بود. توی اداره همه پشت سیستم نشسته بودیم و با ردیابی که از قبل به یاس وصل کرده بودم و شنود داشتیم نگاهش می کردیم. باورم نمی شد یاس انقدر نترس داره اینطور خوب نقش بازی می کنه! چنان خوب گفت محلول دست منه و نقشه ریخت که ما یه لحضه شک کردیم. و شکه تر از همه ی اینا اقابزرگ بود! به تنها کسی که نمی تونستیم ک کنیم و فکر مون هم سمت ش نمی رفت اقا بزرگ بود. پس بگو چرا یاس و اورده توی خاندان ش و انقدر باهاش بدفتاری می کرد. اون مصبب مرگ پدر و مادر یاس بود تا اون محلول و به دست بیاره و دید هر چی یاس بزرگتر می شه و دستش به جایی بند نیست شروع کرد با بد رفتاری و بی تفاوتی با یاس! یاس و بی هوش کردن و بعدش هم سمت کیش رفتن‌‌! اونجا چیکار داشتن؟ سریع با یه تیم اعزامی رفتیم کیش و اونجا نزدیک محل شون مستقر شدیم. اما با تعجب فروان دیدم محل اسکان شون یه کشتی تفریحی مسافرتی وسط دریاست! همه دور هم نشسته بودیم و یه چشمون به دوربین بود و یه چشمون به هم. سرهنگ گفت: - اینجوری دسترسی مون کمتره و نمی تونیم کاری بکنیم! باید یه تیم نفوذی بفرستیم توی کشتی. لب زدم: - من باید برم! سرهنگ گفت: - نه تو لو می ری! به چشماش نگاه کردم و گفتم: - خواهش می کنم سرهنگ! خانومم اونجاست بارداره من چطور اروم باشم؟ خواهش می کنم!. .