🌎 تولد در سائوپائولو
قسمت: 8⃣1⃣
🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌄
🔶نفسم را با فشار بیرون دادم و وارد اتاق همسر مدیر مدرسه شدم.همه چیز را از اول برایش تعریف کردم.خانم صا قی لبخندی گوشه چشمش نشست.گفتم: این آقا قبول کرد که همراه من برای تبلیغ به برزیل بیاید.🍃
🔸نگاه خیرهاش را از من برداشت.نفس عمیقی کشید و گفت: باید با مدیر صحبت کنم.به شما خبر میدهم.از آن روز به بعد،همه بچهها از موضوع باخبر شدند.🍃
برای علی نوشتم فعلا به من پیام ندهید و همدیگر را نبینیم تا مدیر نظر قطعیاش را بگوید.علی قبول نکرد ،گفت: بعد از مدتی که منتظر آمدنت از برزیل بودم.حالا هم باید انتظار جواب مدیر را بکشم.نه!قبول نمیکنم هرچه میخواهد بشود.🍃🔸هم قند در دلم آب شدهبود و هم ترس از عکسالعمل مسئولان مدرسه را داشتم.یک هفته بعد با علی قرار گذاشتیم تا در پارک همدیگر را ببینیم.این اولینباری بود که علی تنها آمدهبود.🍃
🔶کنار علی نشستم و همه تفکرات و اهدافم را برایش توضیح دادم.علی با میل و علاقه گوش میداد و احساس میکردم تمام حرفهایم را میفهمد.علی پیشنهاد داد قدم بزنیم و من پذیرفتم.🍃
🔸هر دو ایستادیم و آرام روی سنگفرشها راه رفتیم.زمان خداحافظی بود بعد از یکهفته همدیگر را دیده بودیم و ساعتها حرف زدهبودیم.هنوز منتظر نظر مدیر بودیم و نمیدانستیم چه اتفاقی ممکن است بیفتد.🍃
🔸علی برای اولینبار در چشمانم که آنموقع پر از استرس و اضطراب بود نگاه کرد.اینپا و آنپا کرد.عبابش را مرتب کرد.میخواست چیزی بگوید.انگار اصلا برای زدن همین حرف امروز آمدهبود.بالاخره بعد از صاف کردن صدایش و پاک کردن عرق پیشانیاش گفت: #دوستتدارم
من فقط سکوت کردم.🍃
🔸برای من و علی سخت شدهبود که چند روز بگذرد و همدیگر را نبینیم.زودبهزود قرار میگذاشتیم.حتی گاهی در حد یک سلامواحوالپرسی در حرم.همین هم برایمان کافی بود.🍃
🔶بالاخره مدیر مدرسه علی را به دفترش خواند.من تصمیم نهایی را گرفتهبودم و علی را برای زندگی انتخاب کردهبودم.انتخاب علی هم من بودم.برای همین کاملا جدی و بی اینکه احساساتی بشوم به علی گفتهبودم اگر قبول نکردند تمام وسایلم را جمع میکنم و به برزیل برمیگردم.🍃
🔸پول جور میکنیم تا شما به برزیل بیایی.آنجا با هم ازدواج میکنیم و بعد به ایران برمیگردیم.آن شب علی به من پیام داد و همهچیز را برایم تعریف کرد.که آقای مدیر و یکی از همکارانش در اتاق به او چه گفتند.آنها دلیل مخالفتشان را اول زیرپا گذاشتن قانون جامعهالمصطفی بود و دلیل دیگر اینکه میگفتند: زنان خارجی قابل اعتماد نیستند.🍃
🔸به خصوص مسیحیانی که مسلمان شدهاند.آقای علی حمیدی شما از گذشته این دختر چه میدانی؟اگر پشیمان شد و خواست به مسیحیت برگردد چه؟🍃
🔶یکروز من را هم به دفتر مدیر خواندند،وقتی از اتاق مدیر بیرون آمدم باورم نمیشد این حرفها را از یک ایرانی شنیده باشم.ممکن نیست یکنفر اینقدر از هموطن خود بد بگوید.برای چه؟چرا باید مرد ایرانی را در مقابل یک خارجی خراب کنند.🍃🔸چند روز بود که من را به دفتر میخواستند و پشتسر ایرانیها حرف بد میزدند.به خصوص پشتسر علی.
آنها میگفتند: ممکن است دروغ بگوید برای تبلیغ به برزیل میآید.بعد از ازدواج زیر حرفش بزند.شاید تو را اذیت کند یا زن دوم بگیرد.مردهای ایرانی اکثرا اینطوری هستند.🍃
🔸من چندروز قبل پدر علی را هم در حرم حضرتمعصومه(س) ملاقات کردم.مردهای دیگر ایرانی را هم دیدهبودم.هیچکدام اینجوری که اینها میگفتند،نبودند.به همسرشان احترام میگذاشتند و زندگی خوبی داشتند.🍃
🔶ده روز از آن ماجرا گذشتهبود که مدیر با علی تماس گرفت که زودتر به دفتر بیا.بدنم شروع به لرزیدن کرد و گفتم: دیگر همهچیز تمام شد.اینها به علی میگویند برو پی کارت و دیگر مزاحم این دختر نشو.چند ساعتی طول کشید تا علی به من زنگ بزند.این چند ساعت برای من انگار چند روز گذشت.🍃
🔸علی گفت: آقای مدیر کاملا مخالف است و هیچجوری راضی نمیشود.بدنم یخ کرو به علی گفتم: آنها حق دارند.نباید به هیچ عنوان قانون را زیرپا گذاشت.من به برزیل برمیگر م تا ببینیم چه میشود.
بعد از کمی علی خندید و گفت: شوخی کردم.گفتم: خیلی نامردی!🍃
🔸سپس از علی خواستم همهچیز را برایم تعریف کند.علی گفت: گویا این مدت در حال تحقیق درباره من و خانوادهام بودند.به من گفت: قصد ازدواج با یک دختر برزیلی را داری تا ویزای برزیل را بگیری و تابعیت آنجا را...🍃
ادامه دارد...
#من_یک_مسلمانم
🥀 @yaade_shohadaa
🥀 کبوتر جلد مراسم
💔تازه به محل جدید آمده بودیم. آن روزها محمودرضا نوجوان بود. پنجشنبهها اتوبوسی مردم را از جلوی مسجد سوار میکرد و میبرد مسجد جامع برای دعای کمیل. من به بهانه اشتغالات درسی کمتر شرکت میکردم. اما محمودرضا کبوتر جلد این مراسم بود.
❤️🔥بار اولی که رفته بود و کلی گریه کرده بود، بهش گفتم خوب بود؟ گفت: حیف است آدم این دعا را بخواند بدون اینکه بداند چه میگوید. هر موقع نوای دعای کمیل را میشنوم، این جمله محمودرضا مرا به حیرت میاندازد.
🥀خاطره ای به یاد شهید معزز مدافع حرم شهید محمودرضا بیضایی
#فاطمیه
#وعده_صادق
🥀 @yaade_shohadaa
✨یادبود شهدای مخاطبین
💔 شهید علیرضا بارنده
✍🏻 شهید متولد ۱۲ اردیبهشت سال ۴۷ بود.
از همان دوران راهنمایی بی نهایت عاشق امام خمینی رحمت الله بود.
با اصرار زیاد خودش رو برای رفتن به جنگ تحمیلی آماده کرد و رضایت مادر و پدر را گرفت.
سال ۶۵ پاسدار افتخاری شد.
به مادر گفت چهار فرزند پسر داری یکی را فدای امام حسین علیهالسلام بده.
مادر گفت هرچهار پسرم فدای امام حسین علیهالسلام
مرتب میگفت ازمن راضی باشید، پدرجان و مادرجان این نعمتی که الان من دارم ازمقام شماست که اینگونه مرا پرورش دادید و خوشحالم این چنین پدر و مادر با تقوا و با ایمانی دارم.
خبر شهادت من را آوردند، با صدای بلند گریه نکنید، هر وقت خواستید گریه کنید برای اهل بیت امام حسین علیهالسلام گریه کنید که بی بی حضرت زینب سلاماللهعلیها در کربلا باصبر و شکیبایی خودش الگوی برای صدر اسلام شد.
خواهران فرهنگ ایثار و شهادت وحجاب را در پایگاه ترویج بدهید.
برادران بعد از شهادت من ادامه دهندهی راه من و شهدا باشید. ولایت فقیه و امام عزیز را تنها نگذارید.
در هر راهپیمایی بر ضد دشمنان اسلام، مخصوصا آمریکا و اسرائیل شرکت کنید.
سرانجام در تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۴/۱۸ در سلیمانیه عراق، درحال وضو گرفتن برای نماز مغرب و عشاء، بر اثر خمپاره به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای شهر رشت آرام گرفت.
🥀شهید مهدی زین الدین:
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله «علیه السلام» یاد می کنند.
«هدیه به شهید بزرگوار شهید علیرضا بارنده ذکر فاتحه و شاخه گل صلوات»
#شهدای_مخاطبین
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
یادِ شهدا
✨یادبود شهدای مخاطبین 💔 شهید علیرضا بارنده ✍🏻 شهید متولد ۱۲ اردیبهشت سال ۴۷ بود. از همان دوران راه
🌹برای یادبود شهید بزرگوارتان در کانال «یادِ شهدا»، عکس و اطلاعات شهید را به آیدی زیر ارسال کنید.👇🏻
@yade_shoohada
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🔥میگن یه دهه هشتادی رو شهید کردن
هفتاد تا قاتل داره...
فهمیدیم میشه با لگد آدم کشت...
🖤صَلَی اللهُ عَلَیك یـٰا فاطِمَةَ الزَّهـراء...
#فاطمیه
#وعده_صادق
#ایران
🥀 @yaade_shohadaa
❤️🔥هورالعظیم، کوچه بنیهاشم سیدجعفر
اوایل سال ۶۴ برای انجام عملیات قدس۱ به منطقه هورالعظیم رفتیم. سیدجعفر با برادر میرزایی(اهل تنکابن) با هم تو یک سنگر بوده و منتظر قایق بودند تا به خط که اطراف پاسگاه ترابه بود، بروند. توپخانه دشمن شروع کرد به کوبیدن منطقه. سید تو سنگر به پهلو دراز کشیده بود که تیری آمد و درست خورد به پهلویش. این سید پاک و این فرزند نازنین حضرت زهرا(سلامعلیها) ۲۳ خرداد ۶۴ در همان سنگر با پهلویی جراحتدیده، همچون مادرش فاطمه(سلامعلیها) پرواز کرد و با عاشقانهترین تقارن در سن 18 سالگی زهرایی شد.
♥️ساخت حسینیه باب الحوائج
بعد از شهادتش، شبی به خوابم آمد. گفت:«مادرجان! دلم میخواهد تو حیاط خانه، یک حسینیه بسازید.» گفتم:«مادر! ما که پولی نداریم.» گفت:«غصه نخور، پولش با من!»
جلسه قرضالحسنهای داشتیم که هر ماه تشکیل میشد. بعد از دیدن این خواب، با اسم سیدجعفر در جلسه شرکت کردم. وقتی قرعهکشی شد، اسم سیدجعفر برای وام یک میلیونی درآمد. خیلی خوشحال شدم و یاد آن جمله سیدجعفر افتادم:«غصه نخور، پولش با من!»
با کمک پدرش، با آن پول توانستیم در حیاط منزل، یک حسینیه بسازیم. اسم حسینیه را هم گذاشتیم، «حسینیه بابالحوائج»؛ از زمانی که این حسینیه در منزل ما ساخته شد، تمام مناسبات مذهبی، مراسم داریم. به برکت اهل بیت(علیهالسلام) و شهید سیدجعفر، مردم قائمشهر تو مراسمات حسینیه شرکت میکنند و خیلی از آنها با توسل به ائمه(علیهالسلام) و سیدجعفر، تو حسینیه محفل روضه برپا میکنند و حاجتروا میشوند.
✍🏻به روایت مادر شهید سیدجعفر مظفری
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#فاطمیه
🥀 @yaade_shohadaa
#سلام_امام_زمانم❣
سلام بر تو که زلال ترینی ، ناب ترینی ...
سلام بر تو که مهربان ترینی ، عزیزتریتی ...
سلام بر تو که غریبترینی ، تنهاترینی ...
سلام بر تو که کریم ترینی ، رفیق ترینی ...
از من که بیقرارم ، چشم انتظارم ...
از من که دستانم خالی است،
چشمانم بارانی است ...
از من که حیرت زده ام ، بی پناهم ...
🌼 سلامی از من به تو مولاجان ...
🌼 السلام علیک یا بقیه الله
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 نماهنگ یارالی زهرا🏴
👌حاج مهدوی رسولی
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۲۵ آبان ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 سرباز وظیفه رضا رضوانی در حین پایش و کنترل نوار مرزی در سراوان روز بیست و پنجم آبان ماه ۱۴۰۱ به شهادت رسید.
پیکر مطهر این شهید مرزبانی در زادگاهش روستای رضوان کیلومتر۴۰ جاده مشهد-کلات به خاک سپرده شده است.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار رضا رضوانی «صلوات»
#شهید_مدافع_امنیت
🥀 @yaade_shohadaa
🥀شهید سیدحسن نصرالله: ما از این شهید یاد گرفتیم...
❤️🔥شهید والامقام «محمدعلی عطایی شورچه»
💔🥀شهید «محمدعلی عطایی شورچه» متولد سال ۱۳۵۵ بوده که سال ۱۳۷۳ وارد تشکیلات سپاه شدند مقطع تحصیلات را تا دکتری الکترونیک ادامه دادند و یکی از ۸ چهره برتر دفاعی و موشکی و همسنگر شهید فخری زاده بودند که در استان و زادگاه خود، کنگاور چهره گمنامی داشتند.
از شهید بزرگوار دو پسر که یکی دانشجو و دیگر مقطع ابتدایی است به یادگار مانده است.
بر اساس اطلاعیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی این شهید والامقام به همراه شهید پناه تقی زاده حین انجام ماموریت مستشاری در جبهه مقاومت اسلامی سوریه توسط، دژخیمان غاصب صهیونیستی در روز ۱۱ دی ماه ۱۴۰۲ به شهادت رسید.
♦️قرائت «آیتالکرسی» هدیه به روح مطهرش.
#شهید_قدس
#هفدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز هجدهم
🥀 @yaade_shohadaa
#معرفی_کتاب
کتابصوتی "خار و میخک" اثر شهید یحیی سنوار ترجمه اسماء خواجهزاد
تولید: ایرانصدا
با صدای: حسن همایی
کتاب «خار و میخک» رمانی جذاب است که توسط شهید یحیی سنوار در دوران حبس ۲۲ سالهاش در زندانهای اسرائیل نوشته شده است. «خار و میخک» یک اثر داستانی است؛ اما روایت و ستایش روح پایدار غزه است. شهید سنوار در سالهای تاریک اسارت، زیر سایهی زندانهای دژخیمان قلم بر دست گرفته و داستانی واقعی را بر گوش جهان زمزمه میکند. یحیی در این کتاب از خار میگوید، خاری که نماد درد و غم و دوری است. و از میخک، که نشانهی امید و موفقیت است.
او با استفاده از مراعات نظیر میان جنگ، اسارت، سلاح و امید، تصویری جامع از دنیای فلسطین ترسیم میکند؛ گلوله و باروت، زندان و میلههای سرد، خاک و خون همه در کنار هم، عناصر زندگی این مردم را شکل دادهاند.
#خار_و_میخک
#شهید_یحیی_سنوار
🥀 @yaade_shohadaa
#برشی_از_کتاب
#خار_و_میخک
در مقدمه کتاب می خوانیم:« هر چیز دیگری در این کتاب، کاملاً واقعی است؛ یا آن را زیستهام و یا بسیاری از این رویدادها را از زبان کسانی که خود و خانوادهها و همسایگانشان در طول دههها در سرزمین عزیز فلسطین تجربه کردهاند، شنیدهام و دیدهام.»
#فاطمیه
🥀 @yaade_shohadaa
❤️🔥مردم ما همه در خواب هستیم؛ بکوشیم خود را از این خواب خرگوشی خلاصی دهیم و برای خود چارهای جوییم. خوشا به حال کسانی که از این خواب بیدار شدهاند و میدانند از کجا آمدهاند و به کجا میروند، کی هستند، برای چه آمدهاند، کجا هستند. آنان خالصان هستند و پیشیگرفتگان از ما و آنان مقربان درگاه الهی هستند، آنان عاشق خدایند، آنان «جواد کارگران»ها هستند و...
ای کسانی که در فکر دنیا هستید و دنیا شما را در امواج خود غرق کرده و شما را فریب داده، کمی به خود بیایید و به فکر چاره برای خود باشید.
💔فرازی از وصیتنامه شهید علیرضا اسدزاده
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#فاطمیه
🥀 @yaade_shohadaa
💔حضرت فاطمه(سلاماللهعلیه) را خیلی دوست داشت. بعد از هر نماز ذکر تسبیحات حضرت فاطمه(سلاماللهعلیه) را تلاوت میکرد.
❤️🔥زمانهایی که محل خدمتش بود، همیشه شبها موقع خواب شببخیر میگفت و به من یادآوری میکرد تسبیحات حضرت فاطمه(سلاماللهعلیه) را بخوانم و بعد بخوابم.
💔و به احترام حضرت فاطمه(سلاماللهعلیه) در ایام فاطمیه لباس مشکی به تن میکرد.
❤️🔥و چون مداحی میکرد، در ایام فاطمیه اوقات فراغت، همکاران و سربازها را جمع میکرد و مراسم عزاداری برپا میکردند و روضه حضرت فاطمه(سلاماللهعلیه) میخواند.
🥀 اسم دخترمون را بخاطر ارادتش به حضرت فاطمه(سلاماللهعلیه) فاطمه گذاشت.
✍🏻به یاد شهید مرزبانی، شهید تقی بهرهور
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#فاطمیه
🥀 @yaade_shohadaa