فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید
«جواد اللهکرم»
#امام_زمان
#اربعین
#محرم
🥀 @yaade_shohadaa
(۱۵ روز تا اربعین)
خانم سه ساله بهتر از همه نرسیدن رو درک میکنه، بهتر از همه میفهمه «بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا» یعنی چی...!💔
#اربعین
#کربلا
#امام_حسین
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۲۰ مرداد ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔شهید فریبرز سهیلی ۱۵ شهریورماه سال ۱۳۶۱ در روستای ده آسیاب دینور شهرستان سنقر در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد و سرانجام در شبانگاه ۲۰ مرداد ماه سال ۱۳۹۲ به هنگام گشت مرزی در منطقه هانی گرمله (نوسود) به کمین گروهک ضدانقلاب پژاک برخورد و همراه سرباز وفادارش شهید هادی غلام اعتبار به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار فریبرز سهیلی «صلوات»
#شهید_امنیت
🥀 @yaade_shohadaa
24.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنـا رُقَیَّةَ، عَلَیْکِ التَّحِیَّةُ وَاَلسَّلامُ
🖤هرجا که به پرچمش نگاهت افتاد،
حــــرم رقــــیهست...
🖤تنها حـرمی که روضــه خون نمیخواد،
حــــرم رقــــیهست...
❤️🔥سالروز شهادت حضرت رقیه (سلام الله علیه) تسلیت باد.
🎙کربلایی محمدحسین حدادیان
#اربعین
#کربلا
#امام_حسین
🥀 @yaade_shohadaa
🥀آمدی جانم به قربانت، ولی بیسر چرا...
❤️🔥شهید والامقام «ماشاءالله داوودآبادی»
💔شهید ماشاالله داودآبادی جوانی رشید و پاک سرشت از شهدای شهر داودآباد است که در دوران دفاع مقدس در جنگ تحمیلی حضور پیدا می کند و در منطقه عملیاتی بر اثر اصابت ترکش سرش از پیکرش جدا می شود و بی سر به منزل برمی گردد و به مولایش اباعبدالله الحسین(ع) اقتدا می کند.
♦️قرائت «زیارت عاشورا» هدیه به روح مطهرش.
#شهدای_بیسر
#پانزدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز سیوپنج
🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان #بی_تو_هرگز (بدون تو هرگز)
🌾قسمت: ۱۳
🌾تو عین طهارتی
بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ...
حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ...
خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل پرستار ...
و گاهی کارگر دم دستم بود ...
تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ...
بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ...
اون روز ...
همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش می کردم ...
با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ...
همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ...
چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ...
- چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ...
تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ...
- چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجسه ...
نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ...
- تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ...
من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت...
اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد ...
ادامه دارد....
✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی
⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است.
🥀 @yaade_shohadaa