eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این دعوتی از طرف شهداست؛ شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن و مدیون هیچکس نمی‌مونن! کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان✅ ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀«۲۰ مرداد ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔شهید فریبرز سهیلی ۱۵ شهریورماه سال ۱۳۶۱ در روستای ده آسیاب دینور شهرستان سنقر در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد و سرانجام در شبانگاه ۲۰ مرداد ماه سال ۱۳۹۲ به هنگام گشت مرزی در منطقه هانی گرمله (نوسود) به کمین گروهک ضدانقلاب پژاک برخورد و همراه سرباز وفادارش شهید هادی غلام اعتبار به درجه رفیع شهادت نایل آمد. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار فریبرز سهیلی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
24.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنـا رُقَیَّةَ، عَلَیْکِ التَّحِیَّةُ وَاَلسَّلامُ 🖤هرجا که به پرچمش نگاهت افتاد، حــــرم رقــــیه‌ست... 🖤تنها حـرمی که روضــه خون نمی‌خواد، حــــرم رقــــیه‌ست... ❤️‍🔥سالروز شهادت حضرت رقیه (سلام الله علیه) تسلیت باد. 🎙کربلایی محمدحسین حدادیان 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀آمدی جانم به قربانت، ولی بی‌سر چرا... ❤️‍🔥شهید والامقام «ماشاءالله داوودآبادی» 💔شهید ماشاالله داودآبادی جوانی رشید و پاک سرشت از شهدای شهر داودآباد است که در دوران دفاع مقدس در جنگ تحمیلی حضور پیدا می کند و در منطقه عملیاتی بر اثر اصابت ترکش سرش از پیکرش جدا می شود و بی سر به منزل برمی گردد و به مولایش اباعبدالله الحسین(ع) اقتدا می کند. ♦️قرائت «زیارت عاشورا» هدیه به روح مطهرش. سی‌‌و‌پنج 🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان (بدون تو هرگز) 🌾قسمت: ۱۳ 🌾تو عین طهارتی بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ... حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ...  خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ... اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ... همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ...  - چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ... تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ...  - چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجسه ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ...  - تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ...  من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد ... ادامه دارد.... ✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی ⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است. 🥀 @yaade_shohadaa