🥀شهید سیدحسن نصرالله: ما از این شهید یاد گرفتیم...
❤️🔥شهید والامقام «سعید کریمی»
💔🥀شهید «سعید کریمی» در خانواده مذهبی در محله دروازه ری خیابان ۱۵ خرداد رشد کرد؛ این شهید عزیز در عمر ۲۹ سالهاش فارغ التحصیل رشته افسری سپاه بود، دان ۱ کاراته داشت، خادم حرم حضرت معصومه و مسجد مقدس جمکران بود، در فعالیتهای جهادی حضور داشت و از فعالان مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام نیز بود.
شهید سعید از جوانان دهه هفتادی که در حمله روز ۳۰ دی ماه ۱۴۰۲ رژیم صهیونیستی به ساختمانی در شهر دمشق منطقه المزه، به همراه فرماندهاش علی آقازاده به شهادت رسید و پیکر آنها در گلزار شهدای علی بن جعفر به خاک سپرده شده است.
♦️قرائت «آیتالکرسی» هدیه به روح مطهرش.
#شهید_قدس
#هفدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز بیستویکم
🥀 @yaade_shohadaa
🌎 تولد در سائوپائولو
قسمت: 1⃣2⃣
🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅
🔷 بالاخره اون روزی که منتظرش بودم رسید.من و علی آماده میشدیم برای رفتن به برزیل.من بیتاب دیدن خانوادهام بودم و شوق انجام کاری را داشتم که تمام این مدت برایش برنامهریزی کرده بودم.حتی ازدواجم را بر پایه آن بنا کردهبودم.🍃
🔹من کنار پنجره نشستهبودم و علی کنارم.از صمیم قلب از حضرتمعصومه(س) خواستم باز هم به ایران برگردم.میخواستم زندگیام نزدیک اهلبیت باشد.حتی یک لحظه نمیتوانستم تصور کنم دور از آنها زندگی کنم.🍃
🔹این چند روز اینقدر از برزیل و خانهمان و پدرومادرم برای علی گفتهبودم که دیگر حرفی برای گفتن نماندهبود.هفده ساعت در هواپیما بودیم.سعی کردم باز هم از برزیل بگویم و علی را برای رویارویی با مکانی جدید آماده کنم.🍃
🔷بالاخره به سائوپائولو رسیدیم.از هواپیما که پیاده شدیم،پدرومادر و خواهرم را از دور دیدم.سرعت قدمهایم را تند کردم،علی هم پابهپای من میآمد.پدرم با علی حرف میزد و من ترجمه میکردم و گاهی علی بیاینکه چیزی متوجه شود لبخند میزد و سر تکان میداد.علی میگفت: مهماننوازی برزیلیها شبیه ایرانیهاست.🍃
🔹من آنجا متوجه شدم خیلی از رفتارها در فرهنگ برزیل و ایران مشترک است و همین باعث شده من راحتتر به ایران عادت کنم و در آنجا زندگی کنم.حرفزدن زیاد پدرم با علی باعث شد او زبان پرتغالیاش را تقویت کند و خیلی زود هم پیشرفت کرد.🍃
🔹من انگار به یک گنجی رسیدهبودم که مدتها از دیدنش محروم بودم.چندبار پدرومادر را بغل کردم.دستشان را بوسیدم.پدرم علی را خیلی دوست داشت.به من میگفت:علی پسر مودب و قابل اعتمادی است.🍃
🔷در همان هفته اولی که وارد برزیل شدیم با علی برای دیدن حاجعبدالله رفتم.میخواستم علی را به ایشان معرفی کنم.در پیادهرو یک نفر مقداری آشغال روی چادر من ریخت.🍃
🔹پشت چادرم کاملا خراب شدهبود.وارد داروخانه شدیم تا چادرم را تمییز کنم.کسانی که آنجا مشغول کار بودند،کمک کردند چادرم تمییز شود.نمیدانستند من برزیلی هستم.عذرخواهی میکردند که ببخشید عدهای اینجا نمیفهمند.
من گفتم: خودم برزیلی هستم.مسلمانم و در ایران زندگی میکنم.همه کسانی که این جمله را شنیدند،تعجب کردند.🍃
🔹میگفتند: شما چطور در ایران زندگی میکنید؟آنجا که همه تروریست هستند و دائم در خیابانها بمب میگذارند.من گفتم: شما کی در ایران زندگی کردید که اینقدر مطمئن هستید آنجا فقط جنگ است؟🍃
🔷بعد عکس و فیلمهایی که در ایران گرفتهبودم را نشانشان دادم.تمام مدتی که در برزیل بودیم به خصوص وقتی سوار تاکسی میشدیم ، خیلی درباره ایران و اسلام صحبت میکردیم.همه اول مرا مادر روحانی خطاب میکردند.به خاطر شباهت چادر به لباس مادر روحانی.من هم میخندیدم و میگفتم: من مسلمان هستم.🍃
🔹در هفته دوم گریه میکردم و میخواستم به ایران برگردم.فقط همینکه کنار خانواده بودم و قرار بود تبلیغ را همراه علی شروع کنیم باعث میشد دوری از اهلبیت را تحمل کنم.درست است که اگر از دور هم سلام میدادم،میشنیدند. 🍃
🔹میتوانستم ارتباط برقرار کنم،ولی دوری فیزیکی را نمیتوانستم تحمل کنم.در ایران هروقت مشکلی داشتم به حرم حضرتمعصومه(س) میرفتم و گریه میکردم و دلم را خالی میکردم.ولی اینجا در برزیل با چه کسی حرف بزنم؟🍃
🔷در سائوپائولو در مرکز اسلامی شیعه کار تبلیغمان را شروع کردیم.
مدتی بعد ما در یک همایش شرکت کردیم که هر دین و مذهبی آنجا غرفه داشت.ما در غرفه شیعه مستقر شدیم.🍃
🔹اولین روز شرکت در همایش ، شخصی آمد پیش علی و گفت: جوانی در مورد اسلام تحقیق کرده و سوال دارد.پسری مودب و خجالتی کمی دورتر از غرفه ایستادهبود.چهرهای اروپایی داشت و حدودا بیستساله بود.مدتی علی با او حرف زد.من از دور آنها را میدیدم.🍃
🔹علی به طرفم آمد و گفت: اسم این پسر کائیک است.سوالاتی درباره خدا و یگانگی و مهربانی خدا و پیامبر و اهلبیت پرسید.خیلی مشتاق است و میخواهد همین الان مسلمان بشود.🍃
ادامه دارد...
#من_یک_مسلمانم
🥀 @yaade_shohadaa
🥀 شهیدی که طبق وصیت خودش سنگ قبر ندارد...
💔«سخت است که من سنگ مزار داشته باشم، در صورتی که حضرت فاطمه (سلام اللهعلیه) بینشان باشد.»
طبق وصیتنامه مرتضی هم اکنون مزار خاکیاش در قطعه ۲۶ بهشت زهرا(سلامعلیها) همیشه پذیرای زائرانی است که تربت مرتضی آنها را یاد مظلومیت قبور بقیع و مزار بینام و نشان خانم فاطمهزهرا(سلامعلیها) میاندازد.
✍🏻فرازی از وصیتنامه شهید محمد«مرتضی» عبداللهی
#رفیق_شهید
#فاطمیه
#وعده_صادق
🥀 @yaade_shohadaa
33.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥وداعِ عاشقانهی شهید مدافع حرم علیرضا بابایی با دخترش...💔😭🥀
❤️🔥قیمت این لحظات چند؟!
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#فاطمیه
🥀 @yaade_shohadaa
💔شهید سیدجواد موسوی سال ۱۳۴۵ در روستای شنبهبازار شهرستان فومن بدنیا آمد. گرچه کودکی بازیگوش بود، اما مهربانیش زبانزد بود و همه او را دوست داشتند. چیزی که همه را متحیر میکرد، نورانیت چهرهاش بود که مادر را وادار میساخت تا با این فرزندش برخورد خاصی داشته باشد.
او به دعای کمیل علاقهای خاص داشت.
با شروع جنگ سیدجواد که شوق جهاد فیسبیلالله را در دل داشت، تصمیم گرفت پرنده دل را از قفس تن رها ساخته و راهیجبهه شود، اما به دلیل سن و سال کم با مخالفت خانواده، مخصوصاً مادر مواجه شد، ولی سرانجام با جلب رضایت خانواده به منطقه کردستان اعزام گردید.
در طول جنگ دو بار مجروح شد و سرانجام در روز بیست و پنجم بهمن ماه ۱۳۶۴، در عملیات والفجر۸ ، بعنوان خطشکن در منطقه عملیاتی اروندکنار(فاو) آنقدر دلیرانه جنگید، تا اینکه بعلت جراحات شدید، ازناحیه پهلو، صورت و دست، به جمع یاران کربلای حضرت امام حسین(علیهالسلام) پیوست و شهید شد و در نهایت، در گلزار شهدای شنبهبازار (سبزقبا) به خاک سپرده شد.
او علاقه بسیار زیادی به امام زمان(عجالله) و آرزوی شهادت در رکاب آن حضرت را در دل داشت.
بعداز شهادتش مردم که احترام خاصی به اهل بیت و سید بودن شهید قائل بودند، هر روزه به مزار وی رفته و نذر و نیاز مینمودند تا گرهای از مشکلاتشان باز گردد و همین اتفاق میافتاد و اکثر آنها که مشکلاتی داشتند با نذر و نیاز به این شهید متوسل شده و حاجتشان برآورد میشد و میشود...
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#فاطمیه
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۲۹ آبان ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔دلش نمی خواست کارهایش جلوی دید باشد. مدتی را که در جبهه بود، اجازه نداد حتی یک عکس یا فیلم از او تهیه شود.
آخرین بار که به مرخصی آمده بود، قبل از رفتن همه ی عکس هایش را از بین برد تا پس از شهادت چیزی از او باقی نماند.
همین طور هم شد و برای شهادتش حتی یک عکس هم در خانه نداشتیم.
همیشه پنهان کار بود. حتی زخمی شدنش را هم از دیگران پنهان می کرد.
یک بار که به مرخصی آمده بود، احساس کردم هنگام بلند شدن به سختی حرکت می کند ، ولی چیزی را بروز نداد.
وقت نماز شد. وضو که گرفت، رفت توی اتاق و در را قفل کرد.
از این کارش تعجب کردم . خواهرش که کنجکاو شده بود ، از بالای در ، داخل اتاق را نگاه کرد و متوجه شد که مجید نماز را به صورت نشسته می خواند .
مجید از ناحیه ی پا مجروح شده بود ، اما اجازه نداد حتی ما که خانواده اش بودیم متوجه شویم.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار مجید زینالدین «صلوات»
#شهید_دفاع_مقدس
🥀 @yaade_shohadaa