🌸 - پرسش: در کتاب "اقیانوس علم و معرفت"، ص ۲۰۳ از کسی سخنی در نکوهش مرحوم سیدهاشم حداد نقل شده؛ این را چگونه حل میکنید؟
🌸 - پاسخ: با فرض عدم سهو در نقل، چارهای جز این نیست که بگوئیم:
کسی که در این میان گفته: " آن حرفهائی که [آقا] لاری میزند، [آقا]حداد هم دارد میزند"، در حد شناخت مقامهای بسیار بلند مرحوم حداد و پیبردن به ژرفای سخنان ایشان نبود.
💧و اساساً به فرمودهی آیةالله بهجت: "حداد سرّالله و دریا بود؛ کسی نمیتواند او را بشناسد" و به فرمودهی آیةالله کشمیری: "حداد بالاتر از آن است که در این دنیا شناخته شود." (زمهرافروخته، ص۹۴)
💧تازهی دیگری به شما عرض کنم:
در جلسهای که مرحوم حداد و عارف مجذوب: مرحوم د. بودند، بااینکه مرحوم د. عادت داشت در جلسهها سخن بگوید اما در آن جلسه چیزی نگفت.
اطرافیانش پس از جلسه از او پرسیدند: "چرا این بار ساکت بودید؟" پاسخ داد: "از بس آقا سیدهاشم بالا و در اوج توحید بود و پائین نمیآمد، مجال حرف زدن به من نمیداد!"
💧گفتنیهای دیگری هم در این زمینه هست که حاصلش تَنَزُّهِ عارف و موحد فوقالعاده، مرحوم سیدهاشم حداد از این بدفهمیها و شَکهاست.
- - - - - - - -
✍ در فرستهی "گزارش و نقد کتاب ۲ " مطالب بیشتری دربارهی این کتاب آمده؛ در کانال بخوانیدش.
🌺 یک دهنکجی دیگر به شریعت در جلوِ فیضیه و مدرسهی گلپایگانی قم 🌺
🌸 پیامبر اعظم - صلیاللهعلیهوآله - فرمودهاند: اِنّ مِن اَشدّ النّاس عذاباً یومالقیامه المصوّرون = از کسانی که روز رستاخیز سختتر از دیگران عذاب میشوند، پیکرتراشان و صورتگرانند.
🙈 اینجا شهر ترسایان و بیدینان نیست؛ میدان آستانهی شهر مقدس قم ( مرکز تشیع )، کنار حرم مطهر و رو به روی مدرسهی فیضیه و جلو چشم همهی فقیهان است! و جلو مدرسه آیةالله گلپایگانی و در خیابان چهارمردان و جاهای دیگر نیز این غلط را کردهاند؛ یک دهنکجی دیگر به شریعت!
1_4137928687.mp3
3.28M
🌺 یک:
🌸 - مرحوم آیهالله بهجت: عزم داشتم به کسی نگویم؛ نمیدانم چه کسی مرا به این حرفها معروف کرد!
گمان میکنم کار همان آقا باشد.
- کدام آقا؟
🌸 - آیهالله بهجت: همان آقا!
- کدام آقا؟
🌸 - آیهالله بهجت: آقاخمینی؛ زیرا از همان روزهای اول که آمدم قم، تنها کسی که هر روز میآمد پیش من و از آقاقاضی و سخنان و کارهایش میپرسید، ایشان بود.
مدتی ایشان پیوسته پرسید تا اینکه فکر کردم چرا میپرسد و دیدم گویا خود ایشان هم مقداری این راهها را رفته.
🌺 دو:
🌸 شبی که - پس از پیروزی انقلاب و بازگشت ایشان به قم - حال مرحوم آقاخمینی بد شد و ایشان را برای درمان به بیمارستانی در تهران بردند، مرحوم آقابهجت نگران و گرفته شدند.
اما فردا صبح که از حرم برمیگشتند، شاداب بودند و اثری از آن گرفتگی نبود و گفتند: "خدا ده سال به این امت رحم کرد." و دقیقاً ده سال بعد، مرحوم آیهالله خمینی درگذشتند.
- - - - - - - -
✍ در کتاب "زمهرافروخته" و همین کانال، سخنان دیگری از اولیای بزرگ خدا دربارهی "زیدِ ناجح"، مرحوم آیهالله خمینی آمده که در جای دیگری یافت نمیشود.
بیابید و بخوانید.
💥 سفرنامهها
🌸 طالقان و ...
شنیده بودم که گروهی در طالقان یک جامعه و زندگی جدا از هر گونه فرآوردههای فَنّاوری برای خود ساختهاند تا ایمان خود را حفظ کنند و ...
با آقا ن.ط. قرار گذاشتیم در مسیر زیارت امامرضا - علیهالسلام - ابتدا به طالقان و دیدن آنان برویم.
و رفتیم و تقریبا ساعت ۱۰:۴۰ روز ۱۶ شهریور ۱۳۸۵وارد خانهشان شدیم.
💧محیط زندگیشان بسیار ساده و پاکیزه و گیرا بود؛ درست مانند نقاشیهائی که در کتابهای کودکان از روستاها میکشند؛ هیچ زبالهای در کوچهها نبود و مرغ و خروسها در فضاهای سبز بزرگی با آسایش تمام، سرگرم دانه پیداکردن بودند و کوچهها بسیار خلوت و بیسر و صدا بود. گاهی هم میتوانستی در چند قدمی خود، هدهدها را ببینی و در گوشه و کنار هم تَلّی از هیزمهای شکستهشده را میدیدی که خودشان ( برای تنور و پختن غذا و سرمای زمستان ) با تبر شکسته و مرتب رویهم چیده بودند.
💧آقاکاظم ( از اهالی آنجا که دستکم پنجاهساله مینمود ) ما را به اتاقی راهنمائی کرد که در آن تنها چهار زیرانداز نمدی و متکا و یک حصیر و دو چراغ لامپا بود به علاوهی تابلوئی که بر دیوار نصب بود و روی آن، این فرمایش مولی الزاهدین علی - علیهالسلام - نوشته شده بود که « آیا خردمندی هست که این غذای جویدهشده ( یعنی دنیا ) را به اهلش وانهد؟ » تنها همینها در اتاق بود و بس.
💧نه تلفنی، نه تلویزیونی، نه رادیوئی، نه کامپیوتری، نه سیمکشی برقی، نه لولهکشی گاز و آبی و نه حتی یک ساعت!
💧در همان اتاق ـ که در سقفش هم تیرهای چوبی بهکار رفته بود ـ چندین دقیقه با آقاکاظم صحبت کردیم تا سرپرستشان آقا حسینقلی ( که تقریبا هفتادساله مینمود ) آمد و با او هم گفتگو کردیم. از ما با چای پذیرائی کردند اما خودشان نخوردند و گفتند این را تنها برای مهمان درست میکنند . هندوانهای از محصولات خودشان را هم برایمان آوردند.
💧آقا حسینقلی گفت: مرجع تقلیدشان، مرحوم میرزاصادق تبریزیست [ که گویا وی در ۱۲۷۴ ق به دنیا آمده و از جایگاهی دینمدارانه با مشروطیت مخالف بود. او با رضاپهلوی بِشدت مخالف بود و تا پاپان عمر از گرفتن شناسنامه خودداری کرد و رضاپهلوی هم وی را از تبریز به قم تبعید کرد و در نهایت در ۱۳۵۱ق درگذشت و در حرم حضرت معصومه مدفون شد ] و افکارشان هم برگرفته از مرحوم سیدحسین طباطبائی نجفی ( مدفون در قبرستان مارال تبریز ) است که گویا ۳۰ ـ ۴۰ سال پیش درگذشته و کتابی خطی دارد که در دست آنان است.
💧شمار افرادی که در آنجا و با آن وضع زندگی میکنند ۴۰ نفر ( باخانوادههاشان ) است و ۳۰ نفر دیگر از دوستان اینان نیز به همین شیوه در تبریز زندگی میکنند.
💧علت پرهیزشان از اثاث و زندگی امروزی، را همانندی آنها با کافران و بدعتبودن آنها میدانند. مثلا تزریق خون به کسی که برای ادامهی زندگیاش به آن نیازمند است را، به سبب بدعتپنداشتنِ آن، روا نمیدانند و برکتی هم در ادامهی زندگی به وسیلهی این کار نمیبینند.
💧و انقلاب - بهاصطلاح - کبیر فرانسه را نقطهی عطفی در بیدینی مردم میدانند.
💧نه شعر میخوانند و نه اوقاتشان را با شبنشینی و ... سپری میکنند و تقریبا ۱۰ ـ ۱۲ کتاب دارند.
💧بچههاشان را تا سن تکلیف با خود نگه میدارند و آموزشهای مختصری مانند واجبات و محرمات به آنان میدهند و پس از سن تکلیف، آن مختار میگذارند که یا با آنان باشند یا به شهرها برگردند.
💧به زیارت امامان - علیهمالسلام - نمیروند زیرا استفاده از وسائل نقلیهی امروزی را جائز نمیدانند و میگویند: « اگر صالح باشیم، امامان سلام ما از راه دور را پاسخ میدهند و اگر نباشیم، سلامِ در کنار مرقدشان را هم پاسخ نمیدهند؛ پس اصل، صالح و باایمانبودن است.» [ و به همان علت به حج هم نمیروند و بهحجرفتن به آن شکل که میخواهند، چون برایشان موانعی - مانند عبور از مرز - دارد، پس خود را مستطیع نمیدانند و حج نمیروند. ]
💧از آقا حسینقلی پرسیدم: « آیا خود مرحوم میرزاصادق گفته بود که حتی پس از درگذشتش مقلدان وی حق ندارند از دیگر فقهاء تقلید کنند؟ » گفت: « نه ».
و گفتم: « در محیط زندگی رسولالله - صلیاللهعلیهوآلهوسلم - سیبزمینی و گوجهفرنگی هم نبود؛ آیا شما از اینها استفاده نمیکنید؟ » پاسخ داد: « استفاده میکنیم زیرا اینها طبیعی و آفریدهی خدا هستند اما هواپیما مثلاً، آفریدهی خدا نیست. »
آقا حسینقلی از بیستواندی سالگی به طالقان میآمد و در جستجوی مردان طالقانی بود که در روایات است که از یاران امامزمان - علیهالسلام - هستند اما وقتی کسی را نیافت، خودش زمینهائی را خرید و گویا از ۱۷ـ ۱۸ سال پیش، پایهگذار آن روستا شد. و آقاکاظم میگفت در اینجا افرادی هستند که در این طول سال، تنها دو یا سهبار به بیرون از این محیط رفتند. مساحت منطقهشان هم ۱۵ هکتار است. 👇
👆💧احتیاجات آنان به شهر، تنها برای خرید پارچه، برخی میوهها مانند خرما و میخ و مقدار بسیارکمی آهن و شیشه و مانند اینهاست.
💧خودشان نجاری و آهنگری و ... دارند و چندان مالکیتی برای اموالشان در میان خود نمیبینند و بر سر اموال با کسی نزاع نمیکنند و اگر شخصی در اموال آنان تصرف کند، آنان با او درگیر نمیشوند و از مال خود چشم پوشی میکنند.
💧حتی اوقات شرعی را با شاخصهای خود مشخص میکنند و آغاز و پایان ماه رمضان را نیز با دیدنِ خویش تعیین میکنند.
💧نماز ظهر و عصر را خواندیم اما دیدیم چون از کسی چیزی قبول نمیکنند ( حتی اگر بعداً مقداری خوراکی برایشان بفرستیم ) صلاح ندیدم دعوتشان برای ناهار را بپذیرم تا هزینهی بیشتری بر آنان تحمیل نشود.
پیش از خداحافظی از آقا حسینقلی پرسیدم: « به کدامیک از عالمانِ درگذشته علاقه دارید؟ » گفت: « شیخجعفر شوشتری ».
💧نکتهی دیگر درباهی آنان را نمیتوان نوشت و البته باید گفت انسانهای عادی هستند. فضای آن جا، انسان را به عالم خاصی میکشاند و حالِ عبادت و فکر و ذکر را به انسان هدیه میدهد.
💧خودشان میگفتند: « برخی از ما خوابهای خوبی در تائید کار و وضعمان از سوی حضرت ولیعصر - عجلاللهفرجه - دیدهاند ».
💧سپس به قزوین رفتیم و مرقد فقیه باکرامت، مرحوم سیدموسی زرآبادی را ( در یکی از ایوانهای صحن امامزاده حسین ) زیارت کردیم. قبر پُر معنویتی داشت ...
💧راه مشهد را از مردم پرسیدیم و بهاشتباه گفتند: « باید اول به رشت بروید و از آنجا به مشهد »!
💧به رشت رفتیم و خیلی دوست داشتم سری هم به فومن بزنیم و مرقد پدر و مادر آیةالله بهجت را زیارت کنیم اما چون مسیر را نمیدانستیم، نشد. [ البته بعدها دانستم هر دوی آنان را به کربلا منتقل کردهاند. ]
💧دو بار در کنار دریا ایستادیم و دریا، یکدریا حرف داشت ...
💧به آستان پروردگار رأفت، امامضامن - علیهالسلام - رسیدیم.
و خدا را شکر که توفیق خواندن فاتحهای بر مرقد مردانافسانهای، شیخجعفر مجتهدی و شیخ حسنعلی اصفهانی - رحمهماالله - نیز دستداد. مرقد شیخمحمد مومن را نیز زیارت کردیم.
💧در مشهد ( در شب شانزدهم شعبان، تقریبا ساعت ۲۱:۱۰ ) برای دیدن آقا غلامرضا شاطری ( که ۷ــ ۸ سال شاگردان شیخ رجبعلی خیاط بود ) به خانهشان رفتیم و تقریبا یک ساعت آنجا بودیم.
میگفت: « من معتقدان به 'وحدتوجود' را نجس میدانم » و ناراحت بود از اینکه چرا فقیهان دربرابر باورمندان این وحدت، موضع نمیگیرند؟!
حرفهای دیگری هم زد که نمیتوان نوشت و دو کتاب از کتابهای آقا سیدجعفر سیدان را نیز به ما هدیه کرد.
💧بر مرقدی که مشهور به "قبر خواجه ربیع" است، حاضر شدیم. دو ـ سه بار از حضرت آیةالله بهجت شنیدم که از منبعی به دیدهی قبول نقل میکردند که خواجه ربیعِ مدفون در مشهد، آن خواجه ربیع که از جهاد در رکاب حضرت علی - علیهالسلام - سر باز زد، نیست بلکه ربیع بن ... ( ؟ ) است » و پیش از وی، فاتحهای بر مرقد شیخاحمد کافی ( که در حجرهای در اطراف صحن خواجه است ) خواندیم.
💧در راه باز گشت، به نیشابور که رسیدیم همچنان که تا میتوانستیم در راه، امامزادهها را ( از آیهالله خمینی گرفته تا دیگران ) زیارت میکردیم، امامزاده محمدمحروق را زیارت کردیم که البته شرح حال وی در کتابهای انساب و تراجم، کمی مغشوش است.
دوست داشتم بانو شطیطه را هم زیارت کنم که آقا ن.ط. گفت: وقت نیست.
اما چون قبر عطار نزدیک بود و من هم کتاب تذکرةالأولیاءش را خوانده بودم، دیدم خوب است برای تشکر هم شده، بر مرقدش حاضر شوم گرچه نوشتهاند که وی در اواخر عمرش شیعه شد اما من فاتحهها و صلواتها را به خدا واگذار کردم تا اگر خواست، به وی برساند ( تازه مگر دعاهای کمینه چه ارزشی دارد که برسد یا نه؟! )
💧به دامغان رسیدیم و برای کاری به خانهی زاهد باکرامت، مرحوم میرزا علیاکبر معلم دامغانی و یکی از فرزندانش رفتم. وقتی نزد آقا ن.ط. برگشتم، کار بچگانهای کرد که تا پایان سفر حالم گرفته شد.
💧در هرصورت به مقبرهی بُکیر بن أعیَن ( از راویان حدیث ) رفتیم که جناب معلم در صحن مقبرهی او دفن شده است.
به یاد خاطراتم با وی و سخنانش افتادم ... گوئی همه، خواب بود ...
فاتحه ای هم بر جناب بُکیر و ...
نیمهی شب ۱۷ / شعبان = ۲۰ / شهریور / ۱۳۸۵ به قم رسیدیم و با آقا ن.ط. و دوستش آقا علیاصغر م. ( که از اصفهان با او آمده بود ) و دوست دیگرش آقا مهدی ک. ( که از مشهد با ما همراه شده بود ) خداحافظی کردم و سفر چهارشبانهروزیام به پایان رسید.
🤲 و الحمد لله 👇
👆- - - - -
✍ پ.ن.: امروز ( ۷ آبان ۱۳۸۵ ) شخصی که گویا چیزی دربارهی آن روستای طالقان شنیده بود و گمان میکرد چند روستا در آنجا چنین است، از حضرت آیةالله بهجت - دامظله - در حیاط مسجد پرسید: « نظر شما دربارهی روستاهای طالقان چیست؟ » آیةالله بهجت با همان لحن پرسش رساتر از پاسخ، فرمودند: « روستاهای طالقان با روستاهای دیگر چه فرقی دارد؟! »
💧« ... با چون تو پرسشی، چه نیازی جواب را؟! »
🌸 - پرسش: برای تقویت ایمان چه باید کرد؟
🌸 - پاسخ: روزی جوانی همین پرسش را از مرحوم آیهالله بهجت کرد و ایشان فرمودند: "به مُقتَضای همان اندازه ایمانی که دارید، عمل کنید که در این صورت، کمکم ایمانتان بیشتر میشود.
۷ تیر ۱۳۸۶
💧نشود فاشِ کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر، نامهرسانِ من توست
💧گوش کن: با لبِ خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
- - - - - - - -
🌸 نمیدانم 'سایه' مضمون را از 'عباسبناَحنَف' گرفته یا نه؛ اما اگر هم گرفته، گرفتن اینگونه باید!
✍ همچنان که نمیدانم 'شهریار' از 'عماره مروزی' گرفته یا نه:
💧اندر غزل خویش، نهان خواهم گشتن
تا بر لبِ تو بوسه دهم، چونْش بخوانی
💧چشم خود در شکنِ خط بنَهفتم که بهدزدی،
یکنظر سوی تو بینَد چو تو این نامه بخوانی
امام مجتبی.mp3
1.58M
💧سنگ عقیق اگر بتراشم برای تو
باید که از جگر بتراشم برای تو
💧از والدَین خادم درگه بسازمت
قربانی از پسر بتراشم برای تو
🌺 صلی الله علیکَ یا اَبامحمد، یا حسنَ بن علی!