💥 نکوهش دشمنان آل‌البیت 😡 ابن‌عثیمین ( یکی از مخالِفان شیعه ): اگر ولیِّ‌اَمر ( شاه، رئیس دولت، حاکم یا ... ) لواط و زنا می‌کند و خَمر و مُسکِر می‌نوشد و حتی ماهواره و تلویزیون نیز - هر روز - این کارهای او را نیم‌ساعت، در پخش‌زنده نشان داده و به اطلاع مردم می‌رسانَد، باز او را به‌بدی یاد نکن و مردم را برضد او تحریک نکن! بل‌که تنها به مردم بگو: "مردم! این کارها حرام است." و در ادامه، دلِ مردم را به سوی آن حاکم بِکَشان؛ زیرا این واجب است ...

🌺 حضرت فاطمه - علیهاالسلام - پس از درگذشت پدرشان، از شدت سردرد، پیوسته سر خود را با پارچه‌ای می‌بستند؛ و لاغر و نحیف و زمین‌گیر شده بودند؛ و دائماً گریان و دل‌سوخته بودند؛ و ساعت به ساعت بی‌هوش می‌شدند و به‌هوش می‌آمدند و باز بی‌هوش می‌شدند ... = رُوِىَ اَنَّها - عليهاالسلام - ما زالَتْ بَعْدَ اَبيها - صلی‌الله‌عليه‌و‌آله - مُعَصَّبَةَ‌الرَّأْسِ؛ ناحِلَةَ‌الْجِسْمِ؛ مُنْهَدَّةَ‌الرُّكْنِ؛ باكِيَةَ‌الْعَيْنِ؛ مُحْتَرِقَةَالْقَلْبِ؛ يُغْشى عَلَيْها ساعَةً بَعْدَ ساعَةٍ ... (بیت‌الاَحزان،ص۱۶۶به نقل از مناقبِ ابن‌شهرآشوب،ج۳،ص۳۶۲)

🌸 یک کمی حرف بزن؛ علی نمی‌ره حرفِ رفتن نزن؛ علی می‌میره

🌺 ممنونم اگر نروی ... می‌میرم اگر بروی ...

✍ اما نگارنده در "تشیع علوی و تشیع صفوی" - با وجود خطاهائی که در آن هست - عبارتی که کاملاً به این شکل باشد، ندید!

💧ساحل بابلسر - پگاهِ پنجشنبه ۲۶ ربیع‌الاول ۱۴۴۵ 💥 " و خدا فرمود: من در اَبرِ سیاهم ..."

هنوز گوشه‌ی مَشکت رطوبتی دارد رُباب روی همان هم حساب کرده؛ بیا

طاووس

☘ با صدهَزار جلوه بُرُون آمدی که من با صدهَزار دیده، تماشا کنم تو را

🤲 الهی! آفریدی رایگان؛ روزی دادی رایگان؛ بیامُرز رایگان؛ که تو خدائی؛ نه بازارگان! 💧من بنده‌ی عاصی‌ام؛ رضای تو کجاست؟ تاریک‌دلم؛ نور و ضیای تو کجاست؟ ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی، آن بیع بوَد؛ لطف و عطای تو کجاست؟! - - - - - - - - - - - - ✍ "بازارگان" ریخت اصلی 'بازَرگان' است که امروزه به‌کار می‌روَد؛ یعنی "کسی که در بازار کار می‌کند؛ سَوداگر."

💥 آموزه‌های عرفانی 🌺 شیخ عبدالقائم شوشتری: شبی در راه خانه‌شان، از آیة‌الله بهجت پرسیدم: "برای زودتر انسان‌شدن، چه کار باید بکنیم؟" فرمود: "پسرجان! من راهی جز این نمی‌دانم که یحیی‌صفت باید بیابانی شد. پدرِ مجنون برای شِفای وی، او را به مکه برد و گفت کنار خانه‌ی خدا برای بهبود خودش، دعا کند اما مجنون همان جا - پس از قسم‌هائی که به خدا داد - عرض کرد: پرورده‌ی عشق شد سرشتم جز عشق مباد سرنوشتم گرچه زِ شراب عشق مستم، عاشق‌تر از این کنم که هستم یا رب! تو مرا به روی لیلی هر لحظه بده زیاده میلی" من با شنیدنِ این داستان می‌خواستم بخندم اما دیدم اشک از چشمان آقابهجت مانند فوّاره بیرون زد و آن‌گاه بی‌خداحافظی، راه خود را گرفت و رفت. - - - - - - - - - ✍ این که آقابهجت در یک مقام هم از خوف گفته باشند و هم از محبت، جالب است. 💧امروز ( ۱۰ شعبان ۱۴۴۵ق. ) خبر درگذشت مرحوم شوشتری رسید. برای شنیدنِ داستانی که در "زمهرافروخته" از او نقل شده - از زبان خودش - به وی زنگ زدم و آن را تلفنی شنیدم. 💧حال گفتنِ متفردات نیست ...