فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ در جای دیگر، علت هجرت علامه به تهران و سپس قم، چیز دیگری گفته شده که با این فرمایش ایشان، قابل جمع است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ در غرب، کارِ فلسفه را بازکردنِ گرههای فکری بشر میدانند و با این توقع از آن، میتوان آن را کمکی برای حل مشکلهای اجتماعی دانست.
💧اما هدف فلسفهی رایج در شرق، گاهی چیز دیگری دانسته شده و برای همین علامه قیدِ "به معنای خاص" را افزودند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ خاستگاه فلسفه و شعر
💧و این که علامه چند بیتی شعر "تهیه کردند." ........ با همین نازی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ این همه نمک را از کجا آوردهای؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 البته علامه شاگردانی که پیوندشان با ایشان، ژرفتر از برخی از نامبُردگان اینجا بود، داشتند اما در اینجا - لما لایخفی علی اهله - نام آنان را نیاوردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ تاثّر شدید از شهادت آیةالله مطهری
🌺 بوی سیب بر مرقد علامه طباطبائی 🌺
🌸 امام سجاد - علیهالسلام - فرمودهاند:
سیبی از آسمان برای سیدالشهداء - علیهالسلام - آمده بود که آن حضرت هنگامی که در کربلاء از آب محرومشان کردند، آن سیب را بو میکردند و عطششان آرام میگرفت و پس از شهادت ایشان، خبری از آن سیب نشد اما بوی آن در کنار ایشان ماند و من هنگام زیارت ایشان، آن بو به مشامم رسید و هر کس از شیعیان ما میخواهد، آن بو را در هنگام سحر در حرم ایشان بجوید که به مشامش خواهد رسید، به این شرط که مخلص باشد. (س...،ج۱،ص۴۶۵)
🌺 و نگارنده از حجهالاسلام [ ... ] که مراتبی از معنویت را به دست آورده، شنید که - با پرسش و تقریباً به صورت مُعمّائی که برایش حل نشده بود - فرمود: "من در گذشته، در برههای پیوسته به زیارت مرقد علامه طباطبائی میرفتم و بوی سیب از مزار ایشان به مشامم میرسید."
- - - - - - - - - - -
✍ اگر آن اهلمعرفت به آن روایت توجه داشت و شدت وابستگی و دلدادگی علامه طباطبائی به شاه شهید - علیهالسلام - را میدانست، مُعمّایش حل میشد.
🌺 داستانی از امامرضا که روایت مبهمی را توضیح میدهد. 🌺
💧در حدیثی قُدسی که امامرضا - علیهالسلام - آن را بیان کردهاند، خدا میفرماید: "من همان گونهام که بندهی مومنم دربارهام گمان دارد؛ اگر به من خوشگمان باشد، به او خوبی میرسانم و اگر به من بدگمان باشد، از سوی من بدی خواهد دید. = أنا عَندَ ظَنِّ عَبدِي المُؤمِنِ بِي؛ إِن خَيراً فَخَيراً وَ إِن شَرّاً فَشَراً (الكافي،ج٢،ص٧٢)
💧کسی که ژرفای این فرمایش را نداند، خدا را متّهم به صفات بدی کرده و از خدا ناراضی خواهد بود؛ خدا را ستمگر و غیرِآقامنش و غیرمنطقی خواهد دانست؛ به او خواهد گفت: "اگر تو خدا و آقامنشی، نباید به گمانِ بندگانت اعتنا کرده و با آنان مانند یک انسان و بلکه بدتر از انسانها رفتار کنی! تو باید خدائیِ خودت را کرده و صفات خودت را داشته باشی؛ حالا انسانها دربارهات خوشگمان باشند یا بدگمان! چه کار به تصور آنان داری؟!"
بلکه خواهد گفت: "توی خدا باید با رفتارت، خود را به بندگان شناسانده و حتی آنان را از تصوّر غلطی که دربارهات دارند، شرمنده کنی و ..."
💧در حالی که خدا هماره با خیر و خوبی و نیکی با بندگانش رفتار میکند و آن حدیث قُدسی هم منافاتی با این ادّعا ندارد.
💧داستان امامرضا - علیهالسلام - و جَلُودی گواهِ خوبی بر اثبات این ادّعاست:
در زمان هارون ملعون یکی از سیدها دست به انقلاب زد اما انقلابش شکست خورد و هارون به جَلُودی فرمان داد که به خانهی همهی سیدها ریخته و همهی اموال آنان و حتی جامه و زیور زنانشان را هم غارت کند و تنها یک دست لباس برای زنانشان باقی بگذارد.
جَلُودی هم پیرو این فرمان به خانهی امامرضا آمده و خواست به اندرونی هجوم ببرد اما امامرضا - علیهالسلام - زنان سید را در خانه و اتاقی گِرد آورده و خودشان جلو در آن خانه یا اتاق ایستاده و مانع جلودی شده و او را قَسَم داده و از او خواستند که وارد آن جا نشود و به جَلُودی قول دادند که خودشان رفته و هرچه در خانه هست، آورده و به او بدهند.
جلودی برای یک دم، سرِ سوزنی راه آمد و این را پذیرفت و امامرضا - علیهالسلام - به میان زنانِ سید و زنان مربوط به سادات رفته و هرچه داشتند ( حتی گوشوارههای آنان ) را جمع کرده و برای جلودی بُردَند.
بعدها که مامونِ ملعون جای هارون نشست و سه نفر - از جمله همین جلودی - با ولایتعهدیِ امامرضا مخالفت کردند، مامون آنان را زندانی کرد و مدتی بعد که خواست با این سه نفر مشورتی کند، یک یک آنان را پیش خود آورد تا نظرشان را بپرسد.
دو نفر اول که آمدند، تا امامرضا را پیش مامون دیدند، مامون را به دشمنی با ایشان سفارش کردند اما مامون همان جا دستور داد گردن آن دو را بزنند.
جلودی که آمد، امامِرؤوف - علیهالسلام - آهسته به مامون فرمودند: "این پیرمرد را به خاطر من ببخشای!"
مامون به امام گفت: "این همان کسیست که با دختران پیامبر آن کارها را کرد؛ [ آیا شفاعت او را میکنید؟! ]"
جلودی که آهسته سخن گفتنِ امام را دید، گمان کرد امامرضا دارند سفارش بدی بر ضدِ او به مامون میکنند؛ از همین رو فوراً به مامون گفت: "تو را به حق خدمتهائی که به هارون کردم، قَسَم میدهم که سخن این شخص [ = امامرضا ] را دربارهی من نپذیری!"
مامون هم به امامرضا گفت: "خودتان دیدید که مرا مُعاف کرد و به چه چیز قَسَم داد!" و سپس به جلودیِ بدبخت گفت: "به خدا قَسَم - همان گونه که خودت خواستی - سفارش این شخص [ = امامرضا ] را دربارهات نمیپذیرم!"
آنگاه دستور داد که گردنِ جَلُودی را هم مانند دو زندانی پیش، بزنند! (۱)
💧آیا اگر جَلُودی به امامرضا - علیهالسلام - خوشگمان بود، به جای خَسِرَ الدُّنیا وَ الآخِرَةَ شدن، سرنوشت دیگری پیدا نمیکرد؟
💧و این گونه است که خوشگمانی به خدا، خوبیدیدن از سوی او را در پی خواهد داشت و بدگمانی به او، بدیدیدن را؛ تا چه گونه ببینیم ...
- - - - - - - -
۱. عُیُونُ أَخبارِالرِّضا، ج۲، ص۱۷۲ شکل کامل داستان را در این منبع بخوانید.
🌺 متخصص بیهوشی شیرین؛ دارای مهارت تام در بُریدن سر با پنبه؛ چنان که نه تنها کمترین دردی حس نمیکنی، بلکه از کشتهشدن به دست او، لذت میبری ... چنان که در وصف نیایَد!
- -
🌺 گفت: من به نوشیدن شراب معتاد بودم؛ انقلاب که شد، تا مدتی زهرماری به دست نمیآمد.
روزی با همان حال خُماری و سردردِ برخاسته از ننوشیدن زهرماری پا به صحن امامرضا - علیهالسلام - گذاشتم و از سر بیادبی و درماندگی ( استغفرالله! ) رو به گنبد به امامرضا - علیهالسلام - عرض کردم: "آقاجان! شما که میدانی من به زهرماری معتادم؛ یک لطفی کن و کمی از آن به من برسان!"
چند ثانیه بعد، یکی از دوستان نابابم در همان صحن از پشت دست بر شانهام گذاشت و گفت: "یک مقدار زهرماری گیرم آمده؛ بیا برویم با هم بنوشیم"!
امامرضا که میدانست چه گونه میتواند ادبم کند، کار خودش را کرده بود! حالا نوبت من بود که کارم را بکنم؛ گفتم: "من دیگه نیستم؛ توبه کردهام."
و این گونه بود که سر مرا هم بُرید ... با پنبه و شیرین!
ادبم کرد و توبهام داد. علی بن موسی الرضاست دیگر! به هر که هرچه بخواهد میدهد و خودش بهتر میداند چه گونه بدهد که به دامش بیفتی و به خودش معتاد شوی ...
💥 مباحث تاریخی
🌺 راه نورانی + گزارش نپذیرفتنیِ سفر امامضامن - علیهالسلام - به قزوین 🌺
🌸 یک: امامرضا هنگام آمدن به ایران از این شهرها گذشتند:
قادسیه ... بصره ... اهواز ... بهبهان ... اسطخر ... یزد ... طبس ... نیشابور ... طوس ... مرو
( برابر تحقیق مرحوم عزیزالله عطاردی )
💡خوب است مردم این شهرها با پول در اختیارِ خود "و نه پولهائی که دست حکومت و دولت دارند"، راهی که امام رفتهاند - به یاد ایشان - آسفالت و زنده و آباد کنند.
🌸 دو: و مرحوم جعفرآقا مجتهدی میفرمود: طُرقَبه و عنبران، گذرگاه حضرت رضا - علیهالسلام - به مشهد بوده است و حضرت از آنجا به مشهد تشریف آوردهاند و افزون برآن، همزمان روزهای اقامتشان در مشهد، آنجا محل استراحتشان بود. ( لالهای از ملکوت، ج۴، ص۲۹۱ )
💧کاش من هم عبور تو را دیده بودم!
کوچههای خراسان تو را میشناسند
🌸 سه: کسی به نام خلیلبنعبدالله قزوینی ( که برابر اصطلاحی در عامه، "حافظ" خوانده میشود و در سال ۴۴۶ق. مُرده ) در کتابی که به نام "فضائل قزوین" نوشته است، مدعی شده:
🤔 "مشهور است که امامرضا هنگام گذر از قزوین، مدتی پنهانی در خانهی ابواحمد داوودبنسلیمان قزوینی - که نظامی بود - ساکن شده و فرمایشهائی نیز در آن مدت کردند که نوشته و ثبت شد.
🤔 همچنین در آن کتاب آمده که امامرضا پسری شش ساله یا کمسنتر به نام حسین داشتند که در قزوین درگذشت و در همین شهر دفن شد که مزارش [ تا امروز نیز در خیابانِ سلامگاه ] معروف و مشهور است."
🤔 چیزی که توجه به این گزارش را لازم میکند،
- ادعای "مشهوربودنِ این سفر"
- و فاصلهی اندک روزگار خلیل قزوینی تا عصر امامرضا - علیهالسلام -
است.
✍ اما اولاً: آیا اگر امام چنین سفری کرده باشند، و برابر ادعای خلیل قزوینی "مشهور" نیز بوده، یا پسر خردسالی داشتند که در آن شهر درگذشته و دفن شده، نباید هیچ اشاره و نشانهای از آن در کتابهای دیگر باشد؟! پس چرا نیست؟!
✍ ثانیاً: امامرضا به قصد سفر به کجا پنهانی به قزوین رفتهاند؟ قاعدتاً برای سفر معروف به مرو که به اجبار مامونملعون نبوده و اگر بوده، پیش از آن بوده ( زیرا سفری که به اجبار مامون رفتند، پنهانی نبوده و کمابیش راهش معلوم است و از قزوین نمیگذشته. )
✍ ثالثاً: اگر فرض کنیم ایشان هم مانند امامسجاد - علیهالسلام - که پس از فاجعهی عاشورا مدتها به صورت پنهانی به روستائی رفته و در آنجا ساکن شدند، مدتی پنهانی در قزوین ساکن شده باشند، باز فرقش با سفر امامزینالعابدین این است که ما سرانجام از آن باخبر شدیم اما چرا هیچ گوشه و اشارهای به این سفر امامرضا - علیهالسلام - با این ویژگیها نمیبینیم مگر در یک کتاب ( آنهم به نقل از عبدالکریم رافعی در "التدوینفیاخبارقزوین"، ج۳، ص۲۷۲ )؟!
💧خلاصه اینکه پذیرش این خبر، مشکل است و الله العالم.
- - - - - - - -
💧پ.ن.: اما در خبری معتبر از بزنطی میخوانیم که وی میگوید: "در قادسیه به محضر امامرضا وارد شده و از ایشان پرسیدم: '... دو سال گذشته شما فرزندی نداشتید اما امسال دو پسر دارید؛ پس از شما کدامشان امام است؟' ( قرب الاسناد، ص ۳۷۶ )
💧در روایت دیگری آمده: "امامرضا دو پسر به نامهای محمد و موسی داشتند." ( بحارالأنوار، ج۴۹، ص۲۲۲ )
💧بااینحال، همچنان سفر پنهانی امامرضا - علیهالسلام - به قزوین و وجود پسری به نام حسین برای ایشان که در آن شهر از دنیا رفته و دفن شده باشد، مشکل است.
💥 فضیلتهای آلالله
🌺 امامرضا - علیهالسلام - وسیلهی رسیدن به مقامرضا 🌺
🌸 در درودی که امامحسنعسکری بر امامرضا - علیهماالسلام - فرستادهاند، معرفتی نهفته که میفرماید: "خدا هرکس را به مقامرضا رساند، به وسیلهی امامرضا - سلاماللهعلیه - رساند."
💧آن صلوات این است اما باید توجه داشت که "ضاد" در "رَضَّیتَ" با تشدید خوانده میشود:
اللّهمَّ صَلِّ عَلی عَلِیِّ بنِ مُوسَیالرِّضا الَّذِی ارتَضَیتَهُ وَ رَضَّیتَ بِهِ مَن شِئتَ مِن خَلقِکَ!
= خدایا! بر علیبنموسیالرضا که از او خرسند شدی و هر کس از آفریدههایت را که خواستی، به وسیلهی او خرسند کردی، درود بفرست!"
(مصباحالمتهجد،ج۱،ص۴۰۴)
🌺 برو به مشهد که حجِّ خواص است. 🌺
🌸 از حجهالاسلام مرتضی و. در عرفهی ۱۴۲۵ ق. شنیدم که گفت: به آیهالله بهجت عرض کردم: از این که توفیق نداشتم به حج بروم، اندوهگینم.
💧فرمود: "برو به مشهد که حجِّ خواص است؛ نمیشود کسی به زیارت امامرضا - علیهالسلام - برود و ایشان در جیب او چیزی نگذارد؛ تنها مواظب این باش که جیبت سوراخ نباشد. "
🌺 یکبار هم که از او چیزی خواست، برای زائرانش خواست. 🌺
🌸 شیخحسین ت. گفت: مرحوم حجةالاسلام سیدمهدی شجاعی گفت:
یکبار به امامرضا - علیهالسلام - عرض کردم: "یک عمر من از شما چیزهائی خواستم؛ حالا یکبار شما از من چیزی بخواهید."
💧در پی این درخواست، در خواب دیدم که امامرضا فرمودند: "سه نفر از زائرانم که تاجرند، الان در فلکهی آب گرفتار شدهاند و جائی ندارند؛ برو و آنان را اسکان بده."
💧رفتم و دیدم بله؛ آن سه نفر در آنجا دچار مشکل شدهاند؛ بُردمشان به خانهای که در مشهد داشتم و سه روز آنجا ماندند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 فیلم زیرخاکی از مشهدالرّضا علیه السلام.
برای ۱۱۳ سال پیش ( عهد قَجَر )
🌺 آیةالله بهجت: اگر او در توبه به اینجا رسید، اموال را به او بده. 🌺
🌸 از حجةالاسلام سید جلال رضویمهر شنیدم که گفت:
💧در جنگ عراق با ایران، شیمیائی شده بودم تا اینکه در سال ۱۴۱۶ ق. به زیارت امامرضا - علیهالسلام - رفته و در آنجا چلّهای گرفتم.
💧همان روزها، زمانیکه کنار ضریح خلوت بود، شنیدم که زائری با لهجهی مشهدی به امام - علیهالسلام - میگوید: "امامرضا! مُو سگتُم؛ استخوان مُخوام."
به او گفتم: " با امام اینگونه حرف نزن؛ یک مفاتیحالجنان از قفسهها بردار و از روی آن زیارت بخوان."
گفت:" مُو خودُم مُودُونُم چطور حرف بزنُم"!
گفتم:" پس ببخشائید!" و از روضه و کنار ضریح، بیرون رفتم.
💧در صحن دستی بر شانهام قرار گرفت و دیدم همان مرد مشهدیست که میگوید: "استخوان مُو توئی!" گمان کردم پول میخواهد؛ دستم را به جیب بردم تا از ۸ هزارتومانی که داشتم، ۵ هزارتومانش را به او بدهم اما گفت: "مگر من پول خواستم؟!
من سه تا مشکل دارم؛ اول اینکه سخت بیمارم و از شورای شش نفرهی طبیبان، سه نفر گفتهاند باید عمل جرّاحی کنم و سه نفر با اینکار مخالفت کردهاند و الان سرگردانم و نمیدانم چه کنم.
دوم اینکه من مشروبفروش بودم و حتی در همان شرابفروشی هم حقهبازی میکردم و تهماندهی خمر و عرق مشتریان را در بطری تازهای ریخته و دوباره به مشتریها میفروختم و از این شغل، بسیار پولدار شده و بعدها صاحب هتل شده و حج رفتم و ... اما از قیامت میترسم.
سوم اینکه دو پسر و دو دختر جوان دارم که ازدواجشان سرنمیگیرد."
💧به او گفتم: "دو ماه صبر کن تا آقابهجت به مشهد بیایند و از او بپرس!"
💧آن مشهدی، آیةالله بهجت را نمیشناخت و اصلاً اهل تقلید نبود اما پس از اینکه دربارهی آقابهجت و وجوب تقلید برای او حرف زدم، گفت: "خوب؛ من از اکنون از همین آقابهجت تقلید میکنم."
💧دو ماه پس از آن - که آیةالله بهجت به مشهد مشرف شد - او را نزد آقا بردم و مشکلاتش را به آقا عرض کرد.
آیةالله بهجت به او فرمود: "حتماً عمل جراحی را انجام بده و پس از عمل، سجدهی شکر کن؛ مشکلی پیش نمیآید.
تا سال آینده، دو تا از فرزندانت ازدواج و عروسی کرده و دو نفر دیگرشان، عقد خواهند کرد.
مالک آن اموالی هم که در آن تصرف میکنی، نیستی؛ باید آنها را پیش مجتهدِ اَعلم ببری و به او تحویل بدهی."
مرد مشهدی پرسید: "با اینکار، دیگر روز قیامت بدهی ندارم؟"
آیةالله بهجت فرمود: "نه."
مرد گفت: "من از شما تقلید میکنم و اگر همهی اموال را بدهم، هیچ جائی برای سکونت ندارم؛ از شما درخواست میکنم سه روز به من مهلت بدهید تا جائی را پیدا کنم و آنگاه همهی اموالم را به شما میدهم." آیةالله بهجت هم به او مهلت دادند.
💧روز سوم حاج علیآقا ( پسر آیةالله بهجت ) به محل سکونت آن مرد آمد. آن مرد هم همهی اموال را در پارچهها و کارتونها، بستهبندی کرده بود و آمادهی تحویلش بود. وانتی هم گرفته بودند که اموال را در آن بگذارند.
همین که اولین بسته را در وانت گذاشتند، حاج علیآقا گفت: "دست نگه دارید! اموال را برگردانید!"
سپس رو به آن مرد افزود: "همهی این اموال برای خودت!"
مرد مشهدی گفت:" چرا؟!" حاج علیآقا گفت: "آیةالله بهجت چنین فرموده."
آن مرد گفت:" نه؛ شما داری به من ترحّم میکنی ... اگر آقا فرموده، باید از خودش بشنوم ... "
💧حاج علیآقا بعداً به من گفت: "آن آقا دوباره خودش پیش آیةالله بهجت آمد و یک ساعت و نیم دیگر، حرفهائی با آقابهجت زد و ..."
- - - - - - - - -
☘ نام آن مرد مشهدی، "حاج باقر" [ و اکنون از خوبانِ مشهد ] است.
🌺 هنوز مناجاتم با امام ضامن تمام نشده بود که ... 🌺
🌸 آقا سیدمحمد م. گفت: آقا بختیارزاده گفت: آقا سازگار ( شاعر و مداح اهلالبیت ) گفت:
چندی پیش در حالیکه در خانهام نشسته بودم و از اینکه به سبب رواج کرونا مجالس کم شده و طبعاً در تنگنای مالی قرار گرفته بودم، در دل به امامرضا - علیهالسلام - متوسل شده و عرض کردم: "آقاجان! مپسند که دستِ خادم شما تنگ باشد ..."
هماندم، و در حالیکه هنوز حرفم تمام نشده بود، تلفنم زنگ زد و وقتی پاسخ دادم، دیدم از آستان قدس رضوی تماس گرفتهاند و به من گفتند: "شما به عنوان مداح نمونه برگزیده شدهاید و ده سکهی طلا از طرف آستان قدس رضوی به شما تعلق گرفته است."!
🌸 به همین سرعت! به همین رضاصفتی!
🌺 انسان بخاطر غذا با امامرضا قهر نمیکند! 🌺
🌸 آقاجواد ن. گفت: شخصی گفت: من خواهان این بودم که امامرضا لطف کرده و فیش غذائی از حرمشان به من برسانَند و بروم و از غذای حرم ایشان بخورم اما نرسید و من در دلم از امام - علیهالسلام - ناراحت و با ایشان قهر بودم!
💧در همان حرم ناگهان با مرحوم آیةالله بهجت روبهرو شدم و ایشان بی آنکه حرفی زده باشیم، پس از سلام فرمودند: "انسان بخاطر غذا با امام رضا قهر نمیکند!"
💥 فضیلتهای آلالله
🌺 دریا که بروی، جامهات خیس میشود. 🌺
🌸 حکایت کرد برای بنده، شیخ ح. ت. در سال ۱۳۷۱ که تازه متعمّم شده بود که
💧کنارِ ضریح نورانی امام ضامن - علیهالسلام -، آیةالله بهجت را دیدم.
پیش ایشان رفته و سفارشی خواستم؛ با دست به ضریح مقدس اشاره کرده و فرمود: "دریاست! دریاست! بروید و استفاد کنید."
و پس از چند ثانیه، دوباره سرشان را بلند کرده و گوشهی عبایم را گرفته و فرمود: "البته دریا که بروی، این خیس میشود!"
- - - - - - - - -
💧چو عاشق میشدم گفتم که بُردم گوهرِ مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خونفشان دارد
🌺 دو آهویی که رحمت پیامبر و امامرضا آنها را دربرگرفت. + اصلاح یک شهرت 🌺
🌸 ۱. روزی گذرِ پیامبر به آهویی افتاد که آن را به طناب خیمهای بسته بودند.
آهو به پیامبر عرض کرد: "من دو بچهی تشنه دارم ؛ مرا باز کنید تا بروم و آن دو را شیر بدهم و برگردم."
پیامبر فرمود: "چهگونه میتوانم این کار را بکنم در حالی که تو شکارِ برخی دیگر از مردمی؟!"
آهو دوباره درخواست خود را بیان کرد و پیامبر از او پیمان استواری گرفتند که برگردد و آن گاه بندِ او را باز کردند و او هم پس از مدتی کوتاه بازگشت و پیامبر او را در جای خود بستند و سپس پرسیدند: "این آهو شکارِ کیست؟" و هنگامی که مالک آن را - که هنوز منافقانه اظهار اسلام میکرد - شناختند، او واقعاً مسلمان شد و مسلمان خوبی هم شد.
در این هنگام پیامبر خواستند آهو را از وی بخرند اما او به خاطر پیامبر آن آهو را آزاد کرد. (۱)
💧۲. ابومنصور ( پسر عبدالرزاق ) گفت: من در جوانی به امامرضا - علیهالسلام - اعتقاد نداشته و راهزن زائرانِ ایشان بودم.
روزی برای شکار رفته بودم و پلنگ دستآموزم را دنبال آهویی فرستادم. آهو دوید و به دیوار حرم امامرضا پناه بُرد و به آنجا که رسید، پلنگ به او نزدیک نشد! و هر تلاشی کردیم، پلنگ او را شکار نکرد [ و نزدیکش نشد ] مگر زمانی که آهو از دیوار حرم کناره میگرفت!
تا اینکه آهو به لانه و سوراخی در دیوار حرم وارد شد و من وارد حرم شده و از ابونصر مقری پرسیدم: "آهو کجا رفت؟" گفت: "من آهویی ندیدم!"
من به سوراخی که آهو وارد آن شده بود، وارد شدم و پشکل و اِدرارِ او را دیدم اما اثری از خودش نبود!
از آن پس تصمیم گرفتم زائران ایشان را آزار ندهم و ... (۲)
✍ ملاحَظهی مهم:
💧داستانی در میان مردم رواج یافته که در آن امامرضا - علیهالسلام - "ضامنِ" آهویی میشوند و آن داستان، همانندی زیادی با داستان رهاکردن آهو از سوی پیامبر دارد و یک ناسازگاری فقهی نیز در آن هست.
👈 اما نگارنده منبعی برای آن نیافته است؛ بلکه میتواند بگوید: منبعی ندارد. 👉
💧تعبیرِ "ضامن آهو" نیز برگرفته و برآمده از آن داستان مجهولُالمنبع است و اساساً توجیه فقهی نیز ندارد؛ مگر با تسامُح و تساهُل و نگاه عُرفی و نادرست به معنای "ضَمان".
والله العالم.
- - - - - - - -
۱. نگ: الامالی للشیخ الطوسی، ص۶۷۲ که کامل داستان را نقل کرده است.
۲. نگ: عیونُ اخبارِالرضا علیهالسلام، ج۲، ص۳۱۸ که کامل داستان را نقل کرده است.
💥 فضیلتهای آلالله
🌺 حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام 🌺
🌸 در کتاب "زمهرافروخته، ص ۲۳۲ تا ۲۳۶" در فضیلت حضرت معصومه چیزهائی نوشته شده که در هیچ کتابی آن اندازه سخن نغز و پرمغز - یکجا - پیدا نمیشود؛ حتماً آنها را بخوانید.
💧و با اینکه چند بار گفتیم که تاریخ ولادت و وفاتی که برای ایشان شهرت یافته، ساختگی و جعلیست اما حتماً باید چند روز پیش از ولادت و شهادت امام رضا، روزی برای بزرگداشت ایشان اختصاص داده و به بیان فضیلتهاشان و توسل به ایشان پرداخت.
💧همچنین گفتهایم که "کریمه" در زبان عربی به معنای "دختر" است. ( نه به معنای "بانوی باقدرت اِعجاز! ) و هنگامیکه ایشان را "کریمهی اهلالبیت" خواندهاند، تنها منظورشان "دختر اهلالبیت" بوده؛ گر چه معجزهها و کرامتها و تصرفات ایشان، بسیار بسیار بزرگ است اما نباید با غلط ترجمه کردنِ "کریمه" از پیش خود "دههی کرامت" بسازیم و کار دست ناآگاهان بافنده بیفتد و هر سال چیزی بر آن افزوده شود!
💧در اوایل تشرف خدمت آیةالله بهجت - روّح الله روحَه - از ایشان خواستم چیزی دربارهی حضرت معصومه بفرمایند که
شرح آن گفتار و آن خونِ جگر،
این زمان بگذار تا وقت دگر
اما در ادامه، چند فرستهای که پیش از این در ستایش آن بانو در کانال قرار داده شده بود، دوباره بخوانیم: