eitaa logo
📗ختم نهج البلاغه📗
116 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
113 فایل
ازشنبه تاپنجشنبه بانهج البلاغه درخدمت دوستداران امیرالمؤمنین علیه السلام هستیم. مطالب مذهبی واخلاقی پاسخگوی شبهات امامتی شماعزیزان هستیم. این خدمت رابه نیت فرج آقامون تقدیم میکنیم به مادرشان. 09126663267🤳 نشربرهمگان آزادباصلواتی برای ظهور
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥 🔥 💥معاويه عده ای از صحابه و تابعين دروغگو را با پول خريده بود تا آنها بر ضد امیرالمومنین علیه السلام ، حديث جعل كنند، مانند ابوهريره، عمروعاص و مغيره بن شعبه از صحابه، و مانند عروه بن زبير از تابعين. 👈ابوهريره بعد از شهادت امیرالمومنین علیه السلام به كوفه آمده بود، و با ترفندهای عجيبی ، با حمايت از قدرت معاويه مطالبی را كه با شأن امیرالمومنین علیه السلام نامناسب بود، می بافت و به پيامبر صل الله علیه و آله نسبت ميداد، شب ها كنار باب الكنده مسجد كوفه می نشست و عده ای را با اراجيف خود منحرف می كرد. 🌔شبی يكی از جوانان غيور و آگاه كوفه در جلسه او شركت كرد، پس ‍ از شنيدن گفتار بی اساس او ، خطاب به او گفت: تو را به خدا سوگند می دهم آيا شنيده ای كه رسول خدا در مورد امیرالمومنین علیه السلام اين دعا را كرد: اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه: خدايا دوست بدار، كسي را كه علی علیه السلام را دوست بدارد و دشمن بدار كسی را كه علی علیه السلام را دشمن دارد.... 💥 ابوهريره ديد نمی تواند اين حديث روشن و قاطع را رد كند گفت: اللهم نعم: خدا را گواه می گيرم آری شنيده ام. جوان گفت: بنابراین، خدا را گواه می گيرم كه تو دشمن امیرالمومنین علیه السلام را دوست می داری و دوست امیرالمومنین علیه السلام را دشمن داری ، پس مشمول نفرين رسول خدا صلی الله علیه و آله هستی ، سپس آن جوان بر خاست و با كمال بی اعتنائی آن جلسه را ترک نمود. 📙 داستان دوستان ، نوشته ی محمد محمدی اشتهاردی 🌴 @yaali37 🌴
🔥 🔥 سوالات راهب مسیحی از ابوبکر ...❗️❗️ 🔹روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی صلی الله علیه و آله و سلم آمدند در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند پس راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود )و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسیست؟" پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابوبکر گفت "نه هرگز" 👈پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟ راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او می بخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز می گردیم. 🔹ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید بمن امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس ... 👈راهب سه سوالش را مطرح کرد 1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟ چه چیزاست که از آن خدا نیست؟ 2)ما هو شئ لیس عندالله؟ چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟ 3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟ آن چیست که خدا آن را نمی داند؟ ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالی است که می پرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را می داند 🔹راهب خطاب به آن سه نفر(ابوبکر و عمر و عثمان)گفت این ها شیخ ها و مردان بزرگی هستند اما متأسفانه به خود مغرور شدند و قصد بازگشت به روم کرد. سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به أمیرالمؤمنین علی علیه السلام رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند پس حضرت بهمراه پسرانش امام حسن و امام حسین علیهماالسلام میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند.🌟 👈ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی بپرس راهب رو به امیرالمومنین کرده و پرسید نامت چیست؟ 👈امام فرمودند نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است پس راهب گفت ، نسبتت با نبی چیست؟ 👈امام فرمود (او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم) 🔹پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی پس به سوالاتم پاسخ بده ! و دوباره سوالاتش را مطرح کرد (ما هو الشئ الذی لیس لله و ما عند الله و لایعلمه الله) آن چیست که خدا ندارد نزد خدا نیست و خدا نمی داند؟) حضرت پاسخ دادند ... 👈آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است 👈آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است 👈و آنچه خدا نمی داند ، شریک و همتا برای خود است (فإن ا لله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا فلیس من الله ظلم لأحد و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک) 💥پس راهب با شنیدن این پاسخها کمربندش را باز کرده و روی زمین انداخت ، امیرالمومنین را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت ... ❤️"أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معذن الحمکة" 👈به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری ، پس ماجرای تو با این قوم چیست؟ سپس تمام هدایا را به حضرت تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد. 📚احتجاج ترجمه غفارى مازندرانى، ج‏۲، ص۳۰۸
🔥 🔥 🔥 عذاب ابوبکر و عمر 🔥 در برهوت و التماس به امیرالمومنین علی علیه السلام❗️ 💠جابر گوید : دنبال امیرالمومنین {علیه‌السلام} وارد مسجد کوفه شدم؛ چند قدم برداشته و میفرمود: ✨نه به خدا سوگند چنین کاری نخواهم کرد، نه به خدا هرگز چنین نخواهد شد✨ 💠عرض کردم : مولای من ! با که سخن می گویی؟ مخاطب شما کیست ؟ من که کسی را نمی بینم ! 💠امیرالمؤمنین فرمود : پرده از برابر دیدگانم کنار رفت ، ابوبکر🔥و عمر🔥را در صندوقی آتشین در برهوت دیدم که عذاب می‌شوند ، 💠مرا صدا زدند : یا ابالحسن ! یا امیرالمومنین ! ما را به دنیا برگردان تا به فضیلت تو اقرار و اعتراف کنیم ، و ولایت تو را بپذیریم ❗️❗️ 💠من در پاسخ گفتم ، نه به‌خدا سوگند چنین کاری نخواهم کرد 💠سپس حضرت فرمود : ....و اگر هم بازگردانده شوند قطعا به آن چه از آن منع شده بودند برمي‏گردند و آنان دروغگويند. (انعام-ایه 28) 📚 تاویل الآیات؛ ص168 --169 📚 بحارالانوار؛ ج27،ص306
🔥 🔥 🔥ابن صهاک مرا باز داشت❗️❗️❗️ 💎أبوبکر (عتیق) و قال هذا رسول الله صلی الله علیه و آله و معه علی بیده الصحیفة التی تعاهدنا علیها فی الکعبة و هو یقول و قد وفیت بها و تظاهرت علی ولی الله أنت و أصحابک فأبشر بالنار فی أسفل السافلین ثم لعن ابن صُهاک و قال هو الذی صدنی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی 💥مرحوم مجلسی در کتاب شریف بحارالانوار به نقل از کتاب الصراط المستقیم می نویسد: 🔥 ابوبکر در وقت مرگش چنین گفت: رسول خدا را به همراه علی می‌بینم که آن صحیفه که در مکه بر آن پیمان بستیم در دستشان است و می‌فرمایند: 👈 "به صحیفه وفادار بودی و به همراه اصحابت علیه ولی خدا همدست شدید، پس بشارت باد تو را به 🔥 آتش در اسفل السافلین! 🔥" و آن گاه ابن صهاک را لعن کرد و گفت: او بود که با این که هدایت به طرفم آمده بود، مرا از آن باز داشت. 📖بحارالانوار، ج۲۸،ص۱۲۳
🔥 🔥 💥روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام و ابوبکر در محلي يكديگر را ملاقات كردند. 🔥ابوبكر گفت: حضرت رسول، پس از جريان غدير خم چيز خاصي درباره شما نفرمود، اما من بر فضل تو شهادت مي‌دهم؛ و در زمان آن حضرت نيز بر تو به عنوان اميرالمؤمنين سلام كرده ام. و اعتراف مي‌كنم كه حضرت رسول درباره تو فرمود: تو وصي و وارث و خليفه او در خانواده اش مي‌باشي، ولي تصريح نفرمود كه تو خليفه بعد از او در امتش باشي❗️ 🌸اميرالمؤمنين علي عليه السلام اظهار داشت: اي ابوبكر! چنانچه رسول خدا صلوات الله عليه را به تو نشان دهم و ايشان تو را بر خلافت من در بين امتش دستور دهد، آيا مي‌پذيري؟ 💥ابوبكر گفت: بلي، اگر رسول خدا با صراحت بگويد، من كنار خواهم رفت. 🌸امیرالمومنین فرمود: پس چون نماز مغرب را خواندي، نزد من بيا تا آن حضرت را به تو نشان دهم. 💥همين كه ابوبكر آمد، با يكديگر به سمت مسجد قبا حركت كردند و وقتي وارد شدند؛ ديدند كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله رو به قبله نشسته است؛ و خطاب به ابوبكر كرد و فرمود: 👈 اي ابوبكر! حق مولايت، علي را غصب كرده اي و جائي نشسته اي كه جايگاه انبياء و اوصياء آن ها است؛ و كسي غير از علي استحقاق آن مقام را ندارد چون كه او خليفه من در امتم مي‌باشد و من تمام امور خود را به او واگذار كرده ام. 👈و تو مخالفت كرده اي و خود را در معرض سخط و غضب خداوند قرار داده اي، اين لباس خلافت را از تن خود بيرون بياور و تحويل علي ابن ابي طالب بده، كه تنها شايسته و حق او خواهد بود وگرنه وعده گاه تو آتش دوزخ مي‌باشد. 💥در اين هنگام ابوبكر با وحشت تمام از جاي برخاست و به همراه اميرالمؤمنين علي عليه السلام از مسجد خارج گرديد و تصميم گرفت تا خلافت را به آن حضرت واگذار نمايد. 🔥ولي در مسير راه، رفيق خود، عمر 🔥را ديد و جريان را برايش تعريف كرد، عمر گفت: تو خيلي سست عقيده و بي اراده هستي، مگر نمي‌داني كه آن ها ساحر و جادوگر هستند، بايد ثابت قدم و پابرجا باشي، به همين جهت ابوبكر از تصميم خود منصرف شد؛ و با همان حالت از دنيا رفت. 📗 الخرايج و الجرايح: ج 2، ص 806، ح 15 و 16 📘 ارشاد القلوب: ص 264
🔥 🔥 📌بخاری و اعتراف به.... 💥 تهدید و ترساندن مردم مدینه توسط عمر بن خطاب برای قبول کردن خلافت خلیفه اول در حالی که بسیاری از مردم در باطن این خلافت را قبول نداشتند.!!!
🔥 🔥 💥روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام و ابوبکر در محلي يكديگر را ملاقات كردند. 🔥ابوبكر گفت: حضرت رسول، پس از جريان غدير خم چيز خاصي درباره شما نفرمود، اما من بر فضل تو شهادت مي‌دهم؛ و در زمان آن حضرت نيز بر تو به عنوان اميرالمؤمنين سلام كرده ام. و اعتراف مي‌كنم كه حضرت رسول درباره تو فرمود: تو وصي و وارث و خليفه او در خانواده اش مي‌باشي، ولي تصريح نفرمود كه تو خليفه بعد از او در امتش باشي❗️ 🌸اميرالمؤمنين علي عليه السلام اظهار داشت: اي ابوبكر! چنانچه رسول خدا صلوات الله عليه را به تو نشان دهم و ايشان تو را بر خلافت من در بين امتش دستور دهد، آيا مي‌پذيري؟ 💥ابوبكر گفت: بلي، اگر رسول خدا با صراحت بگويد، من كنار خواهم رفت. 🌸امیرالمومنین فرمود: پس چون نماز مغرب را خواندي، نزد من بيا تا آن حضرت را به تو نشان دهم. 💥همين كه ابوبكر آمد، با يكديگر به سمت مسجد قبا حركت كردند و وقتي وارد شدند؛ ديدند كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله رو به قبله نشسته است؛ و خطاب به ابوبكر كرد و فرمود: 👈 اي ابوبكر! حق مولايت، علي را غصب كرده اي و جائي نشسته اي كه جايگاه انبياء و اوصياء آن ها است؛ و كسي غير از علي استحقاق آن مقام را ندارد چون كه او خليفه من در امتم مي‌باشد و من تمام امور خود را به او واگذار كرده ام. 👈و تو مخالفت كرده اي و خود را در معرض سخط و غضب خداوند قرار داده اي، اين لباس خلافت را از تن خود بيرون بياور و تحويل علي ابن ابي طالب بده، كه تنها شايسته و حق او خواهد بود وگرنه وعده گاه تو آتش دوزخ مي‌باشد. 💥در اين هنگام ابوبكر با وحشت تمام از جاي برخاست و به همراه اميرالمؤمنين علي عليه السلام از مسجد خارج گرديد و تصميم گرفت تا خلافت را به آن حضرت واگذار نمايد. 🔥ولي در مسير راه، رفيق خود، عمر 🔥را ديد و جريان را برايش تعريف كرد، عمر گفت: تو خيلي سست عقيده و بي اراده هستي، مگر نمي‌داني كه آن ها ساحر و جادوگر هستند، بايد ثابت قدم و پابرجا باشي، به همين جهت ابوبكر از تصميم خود منصرف شد؛ و با همان حالت از دنيا رفت. 📗 الخرايج و الجرايح: ج 2، ص 806، ح 15 و 16 📘 ارشاد القلوب: ص 264
🔥 🔥 🔥ابن صهاک مرا باز داشت❗️❗️❗️ 💎أبوبکر (عتیق) و قال هذا رسول الله صلی الله علیه و آله و معه علی بیده الصحیفة التی تعاهدنا علیها فی الکعبة و هو یقول و قد وفیت بها و تظاهرت علی ولی الله أنت و أصحابک فأبشر بالنار فی أسفل السافلین ثم لعن ابن صُهاک و قال هو الذی صدنی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی 💥مرحوم مجلسی در کتاب شریف بحارالانوار به نقل از کتاب الصراط المستقیم می نویسد: 🔥 ابوبکر در وقت مرگش چنین گفت: رسول خدا را به همراه علی می‌بینم که آن صحیفه که در مکه بر آن پیمان بستیم در دستشان است و می‌فرمایند: 👈 "به صحیفه وفادار بودی و به همراه اصحابت علیه ولی خدا همدست شدید، پس بشارت باد تو را به 🔥 آتش در اسفل السافلین! 🔥" و آن گاه ابن صهاک (عمر) را لعن کرد و گفت: او بود که با این که هدایت به طرفم آمده بود، مرا از آن باز داشت. 📖بحارالانوار، ج۲۸،ص۱۲۳ 🔥 اللهم العن الجبت و الطاغوت
🔥 🔥 👈 لولا علی لهلك عمر 🔴 «اگر علی نبود، عمر هلاک می شد»؛ اين عبارت از زبان عمر در جريانهای مختلفی و بارها از زبان وی نسبت به حضرت اميرالمومنين علی عليه السلام صادر شده است. یکی از جریان هایی که باعث شد عمر، این جمله معروف را بر زبان بیاورد و به افضلیت مطلق حضرت امام علی علیه السلام بر وی اعتراف کند؛ از این قرار است: 💥 🔸 درباره زن ديوانه اي كه عمر امر به سنگسار او كرد و در مورد زني كه شش ماهه بچه اش به دنيا آمده بود پس عمر خواست كه آنها را سنگسار كند ولی حضرت علی به او گفت: همانا خدای متعال مى گويد : و حمل زن و شير دادنش سى ماه است ... و همچنين به او گفت : همانا خدا تكليف را از ديوانه برداشته است ... 🔥 پس عمر مى گفت : اگر علی نبود عمر هلاک مى شد. 📚 استيعاب ابن عبدالبر ج 3 ص 1103
🔥 💥خصلت❗️❗️ 🔥عمر از خاطرات دوران قبل از اسلام ظاهری خود می گوید: ♦️ محمد امين شنقيطى متوفاي1393هـ در أضواء البيان و تميمى حنبلى متوفاي1225هـ در الفواكه العذاب نوشته اند: 🔶 اين سخن از عمر نقل شده است كه : دو خاطره از دوران جاهليت دارم كه يكى از آن‌ها مرا گريه و ديگرى به خنده مى‌آورد . 💥اما آن خاطره‌اى كه مرا به گريه درمى‌آورد اين است كه : من رفتم تا دختر خودم را زنده به گور كنم؛ من براى او گودال مى‌كندم؛ ولى او خاک ‌ها را از ريشم مى‌زدود؛ در حالى كه نمى‌دانست من چه قصدى براى او دارم. وقتى اين خاطره را به ياد مى‌آوردم، گريه مى‌كنم. 💥 اما ديگري: من خدایى از خرما مى‌ساختم، شب‌ها آن را بالاى سر خود مى‌گذاشتم تا از من محافظت كند؛ وقتى صبح مى‌شد و گرسنه مى‌شدم، آن را مى‌خوردم . وقتى اين خاطره را به ياد مى‌آورم، به خودم مى‌خندم. 📚 أضواء البيان في إيضاح القرآن بالقرآن، ج 8 ص 439 📚 الفواكه العذاب في الرد علي من لم يحكم السنة والكتاب، ج 9 ص 80
🔥 🔥 🔰براء بن عازب می گويد: در حجة الوداع همراه رسول خدا بوديم، زير درخت ها را تميز كردند، فرمان اقامه نماز جماعت صادر شد، 🙏سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله دست علی را گرفت وسمت راستش قرار داد و فرمود: 💥آيا من نسبت به مؤمنان از جان آنان به خودشان برتر نيستم؟ گفتند: آری، فرمود: آيا همسران من مادران شما نيستند؟ گفتند: آری، فرمود: اين علی رهبر است و من رهبر او هستم، خداوندا دوست بدار آنكه علی را دوست بدارد و دشمن بدار دشمن او را، عمرگفت: مبارك باشد بر تو ای علی، تو اكنون مولا و رهبر من و تمام مؤمنان هستی. . 📚 مسندأحمدحنبل ، ج 4، ص 281، ح18502 📚 فضائل_الصحابة_لابن_حنبل ج 2، ص 596، 1016 و ج 2، ص 610، ح1042 📚الكتاب المصنف_في_الأحاديث_و_الآثار ، ج 6، ص 372، ح32118 📚 الشريعة ، ج 4، ص 205۱
🔥 🔥 🔴 مخالفان اهل بيت عليهم السلام ادعا می كنند كه اميرمؤمنان عليه السلام با خلفای سه گانه ارتباط حسنه و دوستانه داشته است. طبق روايات صحيح السندی كه در صحيح ترين كتاب های اهل سنت آمده، اميرمؤمنان عليه السلام هيچگاه با خلفای سه گانه ارتباط دوستانه نداشته است؛ بلكه آن ها را 🔺«دروغگو ، بدكار ، حيله گر، خائن، ظالم، فاجر و ...» 🔻 می دانسته است. مسلم نيشابوری در صحيح خود در ضمن يک روايت طولانی از عمر بن خطاب نقل مي كند كه خطاب به اميرمؤمنان عليه السلام و عباس گفت: 🔹 🔸 پس از وفات رسول خدا صلی الله عليه وآله، ابوبكر گفت : من جانشين رسول خدا هستم ، شما دو نفر (عباس و علی ) آمديد و تو ای عباس ميراث برادر زاده ات را درخواست كردی و تو ای علی ميراث فاطمه دختر پيامبر را . ابوبكر گفت : رسول خدا فرموده است : ما چيزی به ارث نمی گذاريم ، آن چه می ماند صدقه است و شما 👈 او را دروغگو ، گناه كار ، حيله گر و خيانت كار معرفي كرديد و حال آن كه خدا می داند كه ابوبكر راستگو ، دين دار و پيرو حق بود . پس از مرگ ابوبكر ، من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز 👈 شما دو نفر مرا خائن ، دروغگو و گناهكار خوانديد ‼️ سپس در آخر روايت عمر بن خطاب از اميرمؤمنان عليه السلام و عباس اقرار مي گيرد كه آيا مطالبی را كه گفتم تأييد می كنيد؟ هر دو گفتند: بلی . قَالَ أَكَذَلِكَ قَالاَ نَعَمْ 📚 صحيح مسلم، كتاب الجهاد والسير، باب حكم الفئ ، ح 1756 📚 فتح الباري ج 6 ص 144