#زندگی مؤمنانه
برخی از اسباب بغض عایشه
نسبت به أميرالمؤمنين سلام الله علیه
(ترجمه بعضی فقرات روایت)
هنگامی که امیرالمومنین سلام الله علیه در جنگ جمل بر اهل بصره پیروز شد عده ای از مردان آنان خدمت حضرت رسیده و عرض کردند: یا امیرالمومنین! چه انگیزه ای سبب شد که عایشه برای جنگ با شما نیرو جمع کند تا جایی که به این حد از مخالفت و سرپیچی شما برسد؟ در حالی که او زنی از زنان است که جنگ بر آنان واجب نشده و اجازه خارج شدن از منزلش و ظاهر شدن میان نامحرمان را نداشت و در هر حال این کارها که کرده شایسته او نبوده است
امیر المومنین سلام الله علیه فرمودند:
برخی از چیز هایی که به سبب آنها عایشه از من کینه و دشمنی داشت را ذکر خواهم کرد که در هیچ کدام از آنها من گناهی نداشتم اما در آن موارد ادعا می کرد من گناهکارم:
اول: پیامبر صلی الله علیه و آله مرا بر پدر او برتری می داد و در کار های خیر مرا بر ابوبکر مقدم می ساخت و او بدین سبب بر من کینه توزی می کرد و از ناراحتی پدرش پیروی می کرد.
دوم: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله بین اصحابش برادری برقرار کرد پدر عایشه(ابوبکر) را با عمر برادر کرد و مرا به برادری با خودش برگزید و این مطلب بر عایشه گران آمد و بر من حسادت کرد
سوم: خدای متعال بر پیامبر صلی الله علیه و آله امر کرد درب خانه ی تمام صحابه به مسجد را ببندد مگر درب خانه من را و چون در خانه پدرش (ابوبکر) و دوست پدرش (عمر) را بست و در خانه مرا گشوده باقی گذاشت یکی از خویشاوندان پیامبر در این مورد با آن حضرت گفتگو کرد
پیامبر فرمود: "من درب خانه ی شما را نبستم و درب خانه علی را باز نکردم بلکه خود خداوند آن در ها را بست و در خانه او را باز گذاشت." و این موضوع بر ابوبکر گران آمد و خشمگین شد و با زن و فرزند خود در این باره سخن گفته بود و عایشه هم چیزی از او شنیده بود و کینه مرا در دل گرفت.
چهارم: پیامبر در جنگ خیبر پرچم را به پدر او داد و امر فرمود که برنگردد مگر اینکه خیبر را فتح کند یا کشته شود، ابوبکر رفت و شکست خورد فردایش پرچم را به عمر داد و او را همان گونه امر فرمود او نیز شکست خورد. این شکست ها پیامبر را ناراحت کرد پس به صورت آشکار فرمود: "فردا پرچم را به دست مردی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند پیاپی حمله می کند و اهل فرار نیست و برنمی گردد مگر اینکه خدا پیروزی را به دست او محقق می کند."
پس پرچم را به من داد و من نیزاستقامت کردم تا اینکه خداوند پیروزی را به دست من محقق فرمود.
این مطلب پدر عایشه را غمگین کرد و خود او نیز بر من کینه توزی کرد در حالی که در این قضيه من گناهی نداشتم پس او نیز به تبع کینه پدرش کینه به دل گرفت.
پنجم: پیامبر صلی الله علیه و آله پدر او را برای ابلاغ سوره برائت روانه کرد و به او دستور داد پیمان با مشرکان را لغو کند و او حرکت کرد پس خداوند وحی کرد که پیامبر او را برگرداند و آیات را بگیرد و به من بدهد پیامبر نیز او را به اذن خدای متعال برگرداند.
در آن وحی خداوند فرموده بود: "آیات را نرساند مگر خودت یا مردی که از توست." و من از رسول خدا بودم و او از من بود این مطلب نیز سبب کینه ابوبکر شد و دخترش عایشه نیز از او تبعیت کرد
ششم: عایشه پیوسته با خدیجه علیها السلام دشمنی می کرد _همچنان که زن های یک مرد نسبت به یکدیگر این چنین اند_ و او چون جایگاه خدیجه را نسبت به پیامبر می دانست بر او گران می آمد و این کینه او به دختر خدیجه یعنی فاطمه سرایت کرد پس عایشه کینه من و فاطمه را نیز داشت...
امثال این موارد باعث کینه توزی او شد حال اگر خواستید از خود او بپرسید که چه چیزی او را چنین نسبت به من خشمگین ساخت که همراه آنان که بیعت مرا شکستند بیرون آمد و در ریختن خون شیعیان من و تظاهر به دشمنی با من میان مسلمانان چنین رفتار کرد و آیا چیزی جز خشم و کینه – بدون آن که در آن انگیزه دینی باشد- موجب این کار بوده است؟و خداوند یاری دهنده است.
آنان گفتند: به خدا سوگند سخن همین است که شما فرمودید و اندوه را گشودی و گواهی می دهیم که تو سزاوار تری و تو به خدا و پیامبر از آنان که با تو دشمنی کردند نزدیک تری...
الجمل للمفید ص۴۰۹
🏵 *#گدا و جواهرات #مخفی
گدایی ٣٠ سال کنار جاده ای مینشست.
یک روز غریبه ای از کنار او گذر کرد.
گدا طبق عادت کاسه خود را به سمت غریبه گرفت و گفت :
بده در راه خدا
غریبه گفت : چیزی ندارم به تو بدهم؟
آنگاه از گدا پرسید : آن چیست که رویش نشسته ای ؟؟ گدا پاسخ داد: هـیچی یک صندوق قدیمی ست . تا زمانی که یادم می آید ، روی همین صندوق نشسته ام .
غریبه پرسید : آیا تاکنون داخل صندوق رادیده ای؟
گدا جواب داد: نه !
برای چه داخلش راببینم ؟؟ دراین صندوق هیچ چیزی وجود ندارد .
غریبه اصرار کرد چه عیبی دارد؟
نگاهی به داخل صندوق بینداز .
گدا کنجکاو شد و سعی کرد در صندوق را باز کند.
ناگهان در صندوق باز شد و گدا باحیرت و ناباوری و شادمانی مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهر است.
🌸 من همان #غریبه ام که #چیزی ندارم به #شما بدهم اما #میگویم نگاهی به #درون بیانداز. نه #درون صندوقی، بلکه #درون چیزی که به تو #نزدیکتر است { #درون_خویش }. #گنج واقعی #همینجاست درون ما ، کسانی که #ثروت حقیقی #خویش را پیدا #نکرده اند گویی از #زندگی بهره ای #نمی برند.