#پندانه
میتوانیم باهم خوشبخت باشیم
🔹یک روز استاد دانشگاهی به هر کدام از دانشجویان کلاسش یک بادکنک بادشده و یک سوزن داد و گفت:
یک دقیقه فرصت دارید بادکنکهای یکدیگر را بترکانید. هرکس بعد از یک دقیقه بادکنکش را سالم تحویل داد، برنده است.
🔸مسابقه شروع و بعد از یک دقیقه، پنج نفر با بادکنک سالم برنده شدند.
🔹سپس استاد رو به دانشجویان کرد و گفت:
من همین مسابقه را در کلاس دیگری برپا کردم و همه کلاس برنده شدند، زیرا هیچکس بادکنک دیگری را نترکاند چراکه قرار بود بعد از یک دقیقه هرکس بادکنکش سالم ماند، برنده باشد که اینچنین هم شد.
🔸ما انسانها در این جامعه رقیب یکدیگر نیستیم و قرار نیست ما برنده باشیم و دیگران بازنده.
🔹قرار نیست خوشبختی خود را با تخریب دیگران تضمین کنیم. میتوانیم باهم بخوریم. باهم رانندگی کنیم. باهم شاد باشیم. باهم…
🔸پس چرا بادکنک دیگری را بترکانیم؟
@YaBaghitallah
🔆 #پندانه
عقلی که روی آن را نفْس گرفته، خوب کار نمیکند
🔹همیشه گمان میکردم اگر زمانی انسان به اجبار در مجلس گناهی وارد شود و دلش با خدا باشد، نفس را بر او اثری نیست.
🔸روزی، در زمستانی سرد از اتوبوس پیاده شدم تا وارد یک غذاخوری شوم.
🔹عینکی بر چشم داشتم. دیدم سریع عینکم را بخار گرفت و دیگر چیزی ندیدم.
آن روز فهمیدم محیط تا چه اندازه روی نفس تأثیر دارد.
🔹اگر انسان وارد محیطی از گناه شود، خواسته یا ناخواسته مثل عینکِ من که بخار آن را فراگرفت، نفس هم رویِ عقل را میپوشاند و دیگر جز نفس چیزی را نمیبیند.
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
خدایا!! عاقبت همه کارهای ما را بخیر فرما
آمین.
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
.
#صبح_ظهور_نزدیک_است🍀🌕
@YaBaghitallah
🔅#پندانه
🔹هرکسی که قدم به زندگی شما میگذارد، یک معلم است.
🔸حتی اگر شما را عصبی کند باز هم درسی به شما آموخته است، زیرا محدودیتهای شما را نشانتان داده است.
🔹پس آگاهانه و با آرامش با اطرافيان رفتار كنيد و از تنش و درگيرى و بحث بپرهيزيد.
هرگز فکر نکنید که اگر فلان مرحله زندگی بگذرد، همهچیز درست میشود. از همه چالشها لذت ببرید.
هنر زندگی، دوستداشتن مسیر زندگی است. خوشبختی در مسیر است، نه در مقصد.
🔅#پندانه
مراقب سختجانهای زندگی هم باشیم!!!
منتظر آسانسور ایستاده بودیم. سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد.
تازه متوجه شدم دو تا گوشی دارد، آن که بزرگتر بود و جدیدتر به نظر میآمد، سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی میکرد.
آن یکی که کوچکتر بود و قدیمیتر، روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود. باتریاش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر.
از افتادن گوشی ناراحت نشد. خونسرد خم شد و اجزای جداشده را از روی زمین جمع کرد.
لبخند به لب باتری را سر جایش گذاشت و گفت:
خیلی موبایل خوبیست، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته.
موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد:
اگر این یکی بود همان دفعه اول سقط شده بود. این یکی اما سختجان است.
دوباره موبایل قدیمی را نشانم داد.
گفتم:
توی زندگی هم همین کار را میکنیم، همیشه مراقب آدمهای حساس زندگیمان هستیم. مواظب رفتارمان، حرفزدنمان، چه بگویم چه نگویمهایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم.
اما آن آدمی که نجیب است، آنکه اهل مداراست و مراعات، یادمان میرود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است. حرفمان، رفتارمان، حرکتمان چه خطی میاندازد روی دلش.
چیزی نگفت و فقط نگاهم کرد. سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار میدهد.
🔅 #پندانه
طناب من کدام است!!!؟
🔹مردی؛ کنار بيراههای ايستاده بود. ابليس را ديد که انواع طنابها بر دوش گرفته و در گذر است.
🔸کنجکاو شد و پرسيد:
ای ابليس، اين طنابها برای چيست؟
🔹جواب داد:
برای اسارت آدميزاد. طنابهای نازک برای افراد ضعيفالنفس و سست ايمان، طنابهای محکمتر هم برای آنانی که دير وسوسه میشوند.
🔸سپس از کيسهای طنابهای پارهشده را بيرون ريخت و گفت:
اينها را هم انسانهای با ايمان که راضی به رضای خدايند و اعتمادبهنفس داشتند، پاره کردهاند و اسارت را نپذيرفتند.
🔹مرد گفت:
طناب من کدام است؟
🔸ابليس گفت:
اگر کمکم کنی که اين ريسمانهای پاره را گره زنم، خطای تو را به حساب ديگران میگذارم.
🔹مرد قبول کرد.
🔸ابليس خندهکنان گفت:
عجب، پس با اين ريسمانهای پاره هم میشود انسانهايی چون تو را به بندگی گرفت!
@YaBaghitallah
🔅#پندانه
مواظب الماسهای زندگیمون باشیم!
🔹بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن، اما ناگهان چشمشون به یه گردو میفته.
🔸خم میشن تا گردو رو بردارن، یههو الماسه میفته رو شیب زمین، قل میخوره و تو عمق چاهی فرومیره.
🔹میدونی چی میمونه؟
▫️یه آدم دهنباز...
▫️یه گردوی پوک...
▫️و یه دنیا حسرت...
🔹مواظب الماسهای زندگیمون باشیم. شاید بهدلیل اینکه صاحبش هستیم و بودنش برامون عادی شده ارزشش رو از یاد بردیم.
🔸میدونی الماسهای زندگی آدم چی هستن:
پدر، مادر، همسر، فرزند، سلامتی، سرفرازی، خانواده، دوستان خوب، کار، عشق و... 🌹🌹🌹
🔅#پندانه
... تو برو همون کشکت را بساب!!
[ راز اسم اعظم]
مرد کشکسابی نزد شیخی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند، درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد.
🔸شیخ مدتی او را سرگرداند و بعد به او گفت:
اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیفتد و ریاضت لازم دارد و به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد به صورتی که شاگرد نیاورد و دستور پخت فرنی را به کسی یاد ندهد.!!
🔹مرد کشکساب میرود و پاتیل و پیالهای میخرد و شروع به پختن و فروختن فرنی میکند. چون کاروبارش رواج میگیرد، طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن فرنی را به او میسپارد.
🔸بعد از مدتی شاگرد میرود بالادست مرد کشکساب دکانی باز میکند و مشغول فرنیفروشی میشود، به طوری که کار مرد کشکساب کساد میشود.
🔹کشکساب دوباره نزد شیخ میرود و با نالهوزاری طلب اسم اعظم میکند.
🔸شیخ چون از چندوچون کارش خبردار شده بود، به او میگوید:
«تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همان کشکت را بساب.»
@YaBaghitallah
#پندانه
این است حکایت دنیا
قطره عسلی بر زمین افتاد.
مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه عسل برایش اعجابانگیز بود. پس برگشت و جرعه دیگری نوشید.
باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمیکند و مزه واقعی را نمیدهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد.
مورچه در عسل غوطهور شد و لذت میبرد.
اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود. پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت.
در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد.
دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات مییابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود.
@YaBaghitallah
هدایت شده از مهر مدرسه
باسمه تعالی
🔅#پندانه
✍️ «زود قضاوت نکنیم.»
🔹ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺩﻓﺘﺮ ﻧﻘﺎشیاش ﺭﻭ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ! ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﭘﺮﯾﺪ ﺑﻐﻞ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻭ ﺯﺩ ﺯﯾﺮ ﮔﺮﯾﻪ!
🔸ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻭ ﺁﺭﻭﻣﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﻩ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ. بعد ﺩﻓﺘﺮ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻭﺭﻕ ﺯﺩ. دید ﻧﻤﺮﻩ ﻧﻘﺎشیاش ۱۰ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!
🔹ﭘﺴﺮﮎ، ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻭ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ! ﻭ ﺑﻪﺟﺎﯼ ﭼﺸﻢ ﺩﻭﻡ، ﺩﺍﯾﺮﻩﺍﯼ ﺗﻮﭘﺮ ﻭ ﺳﯿﺎﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ! ﻣﻌﻠﻢ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺍﻭﻥ، ﺩﺍﯾﺮﻩﺍﯼ ﻗﺮﻣﺰ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﭘﺴﺮﻡ ﺩﻗﺖ ﮐﻦ!»
🔸ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺯﺩ. ﺍﺯ ﻣﺪﯾﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﻣﯽﺗﻮﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ؟
🔹ﻣﺪﯾﺮ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻠﻪ، ﻟﻄﻔﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﺎﺷﯿﺪ.
🔸ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻓﺘﺮ ﺷﺪ ﺧﺸﮑﺶ ﺯﺩ! ﻣﺎﺩﺭ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ!
🔹ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺎ ﺻﺪﺍیی ﻟﺮﺯﺍﻥ ﮔﻔﺖ:
ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ، ﻣﻦ ﻧﻤﯽﺩﻭﻧﺴﺘﻢ. ﺷﺮﻣﻨﺪﻩﺍﻡ.
🔸ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﻪ ﮔﺮﻣﯽ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ.
🔹ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﯼ ﺩﻓﺘﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
معلممون ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﺮﻩﺍﻡ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ۲۰! ﺯﯾﺮﺵ ﻫﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ: «ﮔﻠﻢ، ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﯾﻪ ﺩﻧﺪﻭﻧﻪ ﮐﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ!»
🔸اینقدر ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﻤﺮﻩﻫﺎﯼ ﭘﺎیین ﻭ ﻣﻨﻔﯽ ﻧﺪﯾﻢ. تلاش آدمها قابلتقدیره.
#پندانه
#کانال_مهر_مدرسه
https://eitaa.com/mehre_madreseh
🌈💥🌈💥🌈💥🌈💥🌈
هدایت شده از باران
باسمه تعالی
🔅#پندانه
✍ «ما در این دنیا مسافریم»
🔹جهانگردی به دهکدهای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند.
🔸وقتی رسید، دید زاهد در اتاقی ساده زندگی میکند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده میشد.
🔹جهانگرد پرسید:
لوازم منزلتان کجاست؟
🔸زاهد گفت:
مال تو کجاست؟
🔹جهانگرد گفت:
من اینجا مسافرم.
🔸زاهد گفت:
من هم در این دنیا مسافرم.
💐💐💐💐💐💐💐💐
هدایت شده از مهر مدرسه
باسمه تعالی
🔅#پندانه
✍ پرندههای زندگیات را آزاد کن!
🔹پسربچهای پرنده زيبايی داشت و به آن پرنده بسيار دلبسته بود.
🔸حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش میگذاشت و میخوابید.
🔹اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرک حسابی كار میكشیدند.
🔸هر وقت پسرک از كار خسته میشد و نمیخواست كاری را انجام دهد، او را تهديد میکردند كه الان پرندهاش را از قفس آزاد خواهند كرد.
🔹پسرک با التماس میگفت:
نه، كاری به پرندهام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام میدهم.
🔸تا اينکه یک روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت:
خستهام و خوابم مياد.
🔹برادرش گفت:
الان پرندهات را از قفس رها میکنم.
🔸پسرک آرام و محكم گفت:
خودم ديشب آزادش كردم رفت. حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم.
💢 اين حكايت همه ماست. تنها فرق ما، در نوع پرندهای است كه به آن دلبستهایم.
🔺پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پارهای زيبایی و جمالشان، عدهای مدرک و عنوان آكادمیک و... است.
🔺شيطان و نفس، هركسی را به چيزی وابسته کردهاند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند.
#پندانه
#کانال_مهر_مدرسه
https://eitaa.com/mehre_madreseh
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
#پندانه
سلامی که بوی نیاز بدهد!!!
یکی از بزرگان میگفت:
یک گاریچی در محلمان بود که نفت میبرد و به او عمو نفتی میگفتند.
🔸یک روز مرا دید و گفت:
سلام. ببخشید خانهتان را گازکشی کردهاید!؟
🔹گفتم:
بله!
🔸گفت:
فهمیدم. چون سلامهایت تغییر کرده است!
🔹من تعجب کردم، گفتم:
یعنی چه!؟
🔸گفت:
قبل از اینکه خانهات گازکشی شود، خوب مرا تحویل میگرفتی، حالم را میپرسیدی. همه اهل محل همینطور بودند.
هرکس خانهاش گازکشی میشود، دیگر سلامعلیک او تغییر میکند.
از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت میداد. عوض اینکه بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد.
🔸سی سال او را با اخلاق خوب تحويل گرفتم. خیال میکردم اخلاقم خوب است ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.
💠 یادمان باشد، سلاممان بوی نیاز ندهد.
@YaBaghitallah