eitaa logo
110 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
5.8هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷༻﷽༺🇮🇷ا ✍ هسته های خرما ........ !؟ عبداللّه؛ فرزند سلمان فارسى از قول پدرش حكايت می کند که: پس از گذشت ده روز از رحلت رسول خدا صلی اللّه عليه و آله، از منزل خارج شدم و در مسير راه، اميرالمؤ منين علىّ بن اءبى طالب عليه السلام، مرا ديد و فرمودند: اى سلمان؛ تو بر ما جفا و بى انصافى كردى!! عرض كردم: يا اميرالمؤمنين؛ كسى مثل من، بر شما جفا نخواهد كرد. ناراحتى و اندوه براى رحلت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مانع شد، كه بتوانم به ملاقات و زيارت شما بیایم... امام عليه السلام فرمودند: اى سلمان؛ همين امروز به منزل ما بیا فاطمه سلام اللّه عليها، مى خواهد هديّه اى به تو بدهد. با سرعت روانه خانه حضرت شدم؛ هنگامى كه وارد شدم؛ حضرت نگاهی به من کرد وفرمودند: اى سلمان؛ پس از وفات پدرم بر ما جفا کردی؛ وبه خانه علی سرکشی نکردی. گفتم: اى حبيبه خدا؛ فردى مثلِ من چگونه مى تواند به شخصيّتى چون شما جفا كند..!؟ حضرت زهراء سلام اللّه عليها؛ فرمودند: روز گذشته؛ سه حوريّه بهشتى وارد خانه ما شدند. پس از خوش آمد گوئى اظهار داشتند: ما حورالعين مى باشيم و از دارالسّلام بهشت به عنوان ديدارِ با تو، به اينجا آمده ايم... وقتی نام آنها را جويا شدم؛ یکی از آنها گفت: من سلمى هستم؛ و چون از علّت نامگذاری او پرسيدم، اظهار داشت: خداوند مرا؛ از براى سلمان فارسى آفریده است... آنها؛ مقدارى خرماى رطب كه بسيار خوش رنگ و لذيذ و خوش بو است، برای من هديه آورده اند... حضرت؛ مقداری خرما به من هدیه داد و فرمودند: ای سلمان؛ اين خرماها را بگير و روزه خود را با آن افطار کن، و فردا، هسته های آن را، برای من بياور!! سلمان؛ رطب ها را گرفت و از خدمت ايشان خارج شد. در کوچه؛ از کنار هرکس عبور كرد، می پرسیدند: سلمان؛ آیا مِشك و عطر بهمراه خود داری..!!؟ هنگام افطار؛ وقتی رطب ها را در دهان گذاشت، هسته اى در خرماها پیدا نکرد. فرداى آن روز؛ مجددا به خانه علی ابن ابیطالب صلوات الله علیه رفت. به حضرت زهراء سلام اللّه عليها؛ عرض كرد: رطب هایی که هدیه فرموده بودید؛ تماماََ بدون هسته بود. حضرت فرمودند: آرى؛ خداوند، درخت آن را در دارالسّلامِ بهشت، كشت نموده و هسته ندارند.... به نقلی؛ سلمانِ فارسی سوال کرد: ای دختر رسول خدا؛ شما که می دانستید خرماها هسته ندارند، دلیل و تاکیدِ شما بر آوردنِ هسته های خرما چه بود. حضرت فرمودند: امیرالمومنین؛ علی ابن ابیطالب؛ تنهاست؛ می خواستم بهانه ای باشد، تا تو، دوباره به خانه ی علی سری بزنی و او را از غربتِ زمانه درآوری... دنبال بهانه باشیم؛ تا علی های زمانه تنها نمانند. علی تنهاست... برگرفته از: - بحار ج۴۳ص۶۶و۶۸ح۵۹ - دلایل الامامه ص۱۰۷ح۳۵
🟢 گزارشی عجیب از تجربه گر مرگ در برنامه زندگی پس از زندگی به تاریخ ۱۴۰۲/۰۱/۲۳ .... تجربه گر خبری غیبی از عالم برزخ آورد... یکی از شیعیان گنهکار که در برزخ معذب بود به تجربه گر گفت: در دورانی زندگی میکنید که امام زمان (عج) ظهور خواهد کرد.... اگر به دیدار آقا رسیدی به ایشان بگو برایمان دعا کند تا پیش از ورود به محشر از گناهانمان پاک شویم. ظهور بسیار نزدیک است
💠 خاطره بسیار مهم و خواندنی نوه علامه مصباح یزدی ره از ایشان به مناسبت شب های قدر 🔸️تقریباً چهل‌وپنج دقیقه‌ای به اذان مغرب و عشا مانده بود. رفته بودم منزل حاج‌آقا به ایشان سری بزنم. تنها بودند؛ حتی حاج‌خانم هم نبودند. حاج‌آقا داشتند پاهایشان را چرب می‌کردند. سال‌ها بود زانودرد و پادرد همپایشان شده بود. دکترها روغن‌هایی را تجویز کرده بودند و باید هر روز پایشان را چرب می‌کردند. 🔸️احوال‌پرسی همیشگی و خوش‌و‌بشی کردیم. حاج‌آقا همچنان مشغول بودند که از من خواستند چیزی برایشان بیاورم. می‌خواستند بگویند متکا را بیاور که کلمه‌اش یادشان نیامد! چند ثانیه کشید. مقداری که گذشت متوجه شدم و متکا را برایشان آوردم. 🔸️سرشان را انداخته بودند پایین. غرق فکر شدند. چند دقیقه‌ای سکوت شد. رو کردند به من و بغض‌آلود و با صدای لرزان گفتند: «آدم گاهی اوقات کلمه به این سادگی که شاید هزاران بار در طول زندگی با آن سروکار داشته، یادش می‌رود، اگر روزی به ما گفتند که خدایت کیست و یادمان رفت آن موقع چه خاکی بر سر کنیم؟ اگر گفتند که امامت کیست و یادمان رفت، اگر گفتند کتابت چیست و یادمان رفت! آنجا باید چه کنیم؟» آن بغض سنگین اشک شد و کم‌کم از چشمانشان سرازیر شد. 🔸️ این سؤال را تکرار کردند. گفتند: «چه کار کنیم؟» فکر می‌کردم این پرسش مقدمه توضیحی است، اما دیدم ادامه دارد. باز هم مرتب از من پرسیدند.«به نتیجه ای رسیدی؟ فکر کردی؟» همزمان خودشان هم حال معنوی دیگری پیدا کرده بودند که لحظه‌به‌لحظه تشدید می‌شد. ادامه در پست بعدی 👇👇👇
ادامه پست قبلی 👇👇 🔸️نزدیک اذان شد. از وضو که برگشتند دوباره با بغض و اشک پرسیدند: «خب! به نتیجه ای رسیدی چه کار کنیم؟» مات و مبهوت مانده بودم. رفتند سمت چوب‌لباسی‌. عطرهای دم‌دستی‌شان را آنجا می‌گذاشتند. صدای اذانشان در خانه پیچید. وقتی نزدیک سجاده شدند، بغض صدایشان ترکید. به پهنای صورت اشک می‌ریختند. گفتند: «شما که جوابی به این سؤال ندادی! اگر پرسیدند اسم خدایت کیست اگر یادمان رفت چه کنیم. اما فکر می‌کنم این «علی علی» گفتن‌های ما در طول زندگی که هر جا توانستیم و از دستمان برآمد، مدام گفتیم «علی علی» این «علی علی» گفتن‌ها ما را رها نمی‌کند. ما را ول نمی‌کنند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جایش می‌آیند و جواب این «علی علی» گفتن‌ها را می‌دهند. اگر هم یادمان برود به ما یادآوری می‌کنند.» 🔸️بعد بلافاصله گفتند: «اگر در این دنیا ایمان‌مان را امانت بدهیم دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شرطی که ایمان را خراب نکرده باشیم، بگوییم این امانت خدمت شما آن لحظه و جایی که من احتیاج دارم، این را به من برگردانید؛ بعید می‌دانم امیرالمؤمنین کسی باشد که بخواهد از امانت نگهداری نکند و حتماً آدم امینی است. مهم این است که ما ایمان‌مان را امانت دهیم. این علی علی گفتن‌ها آنجا کار خودش را می‌کند.» 🔸️مشغول نماز مغرب شدیم. نماز عجیبی شد. ادعا ندارم همیشه با ایشان بوده‌ام و حالاتشان را دیده‌ام، اما در سن‌وسال خودم و در موقعیت‌هایی که با حاج‌آقا ارتباط داشتم، کمتر چنین نمازی از ایشان دیده بودم. با حال و پر اشک. بین هر آیه سوره حمدشان گریه می‌کردند. 🔸️بین دو نماز بحث را ادامه دادند و تأکید کردند روی اینکه آدم ایمانش را بسپارد به دست آن‌ها، آن‌ها شب اول قبر بر‌گردانند. 🔺️خاطره ای از نوه آیت الله مصباح یزدی(قدس سره)