#عملیات_کربلای۴
#راوی_جانباز_گرامی
#حسین_هاشمپور
من شناگر خوبی بودم . تو آموزشها برعکس آب هم شنا می کردیم . بخاطر همین وقتی تو عملیات کربلای ۴ از دست دشمن فرار کردیم که عقب نشینی کنیم حداقل زنده بمانیم و دست دشمن اسیر نشویم ۵ الی ۶ کلیومتر خلاف آب شنا کردیم تا زنده برگردیم ؛ وقتی به ساحل رسیدم بخاطر داشتن فین غواصی که
نمی شد در خشکی با آن راه برویم ؛ مجبور شدیم بدون کفش کلی توی بیابانها پیاده روی کنیم تا به مقر خودمان برسیم ؛ وقتی به مقر رسیدیم دیدیم پاهایمان ورم کرده و تاول تاول شده و نمی توانستیم تا یک مدتی درست راه برویم. در عملیات کربلای ۴ بخاطر لو رفتن عملیات تعداد زیادی از همرزمانمان اسیر می شوند و با دستان بسته به شهادت می رسند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#درس_خواندن_در_جبهه
#راوی_رزمنده_دفاع_مقدس
#حسین_هاشمپور
من هنوز محصل بودم و داشتم درس می خواندم که به جبهه رفتم ؛ معلم مدرسه امان هم بعد از چند ماه به جبهه اعزام شده بود. آقا معلم آمده بود همان قسمتی که گردان ما بود و تا مرا می دید دستم را می گرفت و می برد یک گوشه سنگر می نشستیم تا ادامه ی درسم را در جبهه بخوانم که از بقیه همکلاسی هایم عقب نمانم . من هم سر به سر آقا معلم می گذاشتم و می گفتم: آقا من از درس و مشق و مدرسه فرار کردم و به جبهه آمدم حالا شما دقیقا از شانس خوش ما به مقر ما آمدی و هر روز می گوئی درس بخوان! آقا به جبهه آمدی قدمت به چشم؛ ولی بگذار راحت باشیم. جبهه به این بزرگی به یک مقر دیگر می رفتید!.
آقا معلم می گفت: نه؛ بچه های دیگر که حرف مرا گوش نمی دهند، ولی تو حرف گوش کن هستی تو درست را بخوان من کمکت می کنم؛ بعدا به دردت می خورد؛ خدا به آقا معلم خیر بدهد واقعا خیلی زحمت کشید تا من درسم را بخوانم و از کلاس جانمانم و الحمدلله با نمرات عالی هم قبول شدم. تو مدرسه هم من خیلی بازیگوش بودم ولی درس خواندنم خوب بود. و همیشه معدلم بالای ۱۷ و ۱۸ بود. تو جبهه هم چون کسی حرفش را گوش نمی کرد و سر کلاس های درس معلممان تو جبهه حاضر نمی شدند برای من خوب شده بود چون یک معلم خصوصی پیدا کرده بودم و امتحاناتم که در جبهه از ما می گرفت اکثر بچه ها زیر ۱۰ نمره می گرفتند ولی من باز همان ۱۷و ۱۸ را می گرفتم. به ظاهر درس نمی خواندم ولی هوشم خوب بود و همان یکبار که معلمم درس می داد سعی می کردم یاد بگیرم برای همین شب امتحان با یکبار دوره کردن مطالب درسی یادم می آمد؛ در جبهه بخاطر درس خواندنم تشویق شدم و یک کتاب صحیفه ی نور از حضرت امام خمینی "رحمت الله علیه" که از سال ۱۳۴۲ تا سال ۱۳۶۵ هر چه آقا سخنرانی کرده بودند تو سه جلد کتاب ۲۰۰ الی ۳۰۰ صفحه ای به چاپ رسیده بود و یک دست لباس سپاه به همراه یک تقدیر نامه جایزه گرفتم. الحمدلله مدرک سیکلم را به برکت وجود معلممان در جبهه گرفتم و سال بعد در کلاس اول دبیرستان ثبتنام کردم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
🕊#برات_شهادت خیلی امام رضایی❤️ بود مے ﮔـفتم عارفم از خوزستان تامشهد و با این شرایط سخت و دوری راه
#سفر_مشهد
#راوی_همسر
#مدافع_حرم
#حسین_هاشمپور
سال ۹۵ همسرم برای رفتن به جبهه مقاومت با دوستانش به پادگانی رفتند و ثبتنام کردند. بعد از آن یه مدتی آموزشهای سخت نظامی را پشت سر گذاشتند و آماده ی اعزام شدند. اما هر بار اعزامشان به تاخیر می افتاد تا اینکه تصمیم گرفتند اول به عراق بروند و به نیروهای حشد الشعبی بپیوندند. چون آن زمان داعش با سرعت داشت شهرهای مرزی عراق را تصاحب می کرد و کم کم داشت نزدیک مرز ایران می شد. چند ماهی را به عراق رفت و آمد می کرد. و تقریبا هر به ۴۵ روز به مرخصی یک هفته ای می آمدند و مجدد می رفتند. ولی یبار خیلی ناراحت بود که چرا قسمتش سوریه نمی شود و برای همین خیلی پریشان بود. وقتی ناراحتیش را دیدم به ایشان گفتم: من خاطرات زیادی از شهدا خواندم که همه ی آنها برات رفتن به جبهه را از امام رضا علیه السلام گرفتند. شما هم با دوستانت به مشهد بروید و به آقا توسل کنید اگر صلاح بدانند برایتان امضاء می کنند. همان روز همسرم از عشق رفتن به سوریه به یکی از دوستانش تماس گرفت و چون وقت نداشتند بلیط هواپیما گرفتند و به مشهد رفتند و شب آنجا ماندند و فردایش برگشتند. پس از رفتن به مشهد همسرم تنها کسی بود که از گروهشان به سوریه اعزام شد و بالاخره به آرزویش رسید و در آزادی شهر بوکمال سوریه شرکت داشت. و بعد از آن سردار شهید سلیمانی پایان شجره ی ملعون داعش و از بین رفتن حکومتشان در سوریه را اعلام کرد.
آری امام رضا علیه السلام بزرگ ما ایرانیان است و بر همه ی امور زندگی ما به اذن الله نظارت دارند. و کسانی که دوست دارند در راه خدا ثابت قدم تاپای جان بمانند اول به دیدار مولایشان در مشهد می روند و توسل می کنند و شهید عارف کاید خورده و همه ی شهدا برات شهادتشان و رفتن به جبهه های حق را از امام رئوف علیه السلام دریافت کردند.
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا💚
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#جزیره_بلجانیه
#راوی_جانباز_گرامی
#حسین_هاشمپور
زمان جنگ به نیروهای بسیجی معمولا همه رقم آموزشی می دادند که باهر چیزی در جنگ مواجه شدند نگند این چیه !! بلد باشند چکار کنن ؛ ماهم آموزش تانک دیده بودیم که اگر تانک دیدیم بلد باشیم روشن کنیم ؛ عقب ببریم و به سمت جلو برانیم ؛ لوله ی تانک و برگردونیم ؛ بتونیم باهاش تیراندازی کنیم و درست استفاده کنیم . تانک بغلش یه جعبه ابزار داره معمولا لوازم خوراکی و خورده ریزهارو داخل اون جعبه ابزار میزارند ؛ ماهم چون تو محاصره دشمن بودیم و حسابی گشنمون شده بود با خودمون گفتیم عراقیاهم حتما بیسکویتی چیزی داخل اون جعبه ابزار تانک گذاشتند؛ منتظر فرصتی شدم که عراقیا حواسشون پرت بشه برم یه سر به اون جعبه ابزار بزنم ؛ اسلحه هم کلاشینکوف و هفت تیر داشتیم ؛ منتها وقتی زیاد تو آب بمونه دیگر کار نمیکنه. مجبور بودم دست خالی طرف تانک برم ؛ اونشب آخر ماه هم بود و هوا حسابی تاریک شده بود. باخودم گفتم میرم میپرم روی تانک یا ی چیزی پیدا می کنم می خورم یا من و می بینن و هدف قرار میدند. از این دوحالت خارج نیست. عراقیا پستشون که عوض می شد دونفر می رفتند دونفر دیگه جایگزین می کردند. تو همون چند لحظه ایکه داشتند نیروهاشونو تعویض می کردند من پریدم رفتم روی تانک و جعبه رو پیدا کردم ؛ درش باز بود زدم بالا تو جعبه رو گشتم ی چیزی شبیه بیسکویت موزی پیدا کردم برداشتم و باسرعت برگشتم تو آب سرجای خودم . خلاصه تو تاریکی به خیالی که بیسکویت پیدا کردم از گشنگی گاز زدم و شروع کردم به خوردن؛ گفتم : اِ ؛ اینکه بیسکویت نیست که !! حس کردم که دارم صابون می خورم . گفتم : اگه صابونه ؛ پس چرا کف نمیکنه ؟! اگر بیسکویته چرا مزه صابون میده !! حالا نگو صابون داشتم می خوردم ولی از بس دهنم خشک شده بود اینقدر دهان من آب نداشت که این کف کنه ؛ فقط با دندونام خوردشون میکردم ؛ اونجا به یاد امام حسین "علیه السلام" افتادم که روایت شده کنار نهر علقمه بودند اما لب تشنه شهید شدند . منم تو آب بودم اما دهانم از تشنگی و عطش خشکیده بود چون اون آب کثیف و آلوده بود و قابل خوردن نبود برای همین دهانم از تشنگی خشک شده بود که حتی صابون یک ذره هم کف نمی کرد.
گذشت تا شب رو وسط اون آبها به صبح رسوندیم و تونستیم به لطف خدای منان یه راه نجاتی پیدا کنیم و برگردیم پیش نیروهای خودی؛ وقتی حاج حسین خرازی ما رو زنده و سالم دید رو کرد به نیروهاش و گفت: روز اول گفتید چرا این بسیجی که سن و سالش کمه انتخابش کردید تا جزو گروه اطلاعات شناسایی باشه ؟! ببینید دو روزه رفته وسط عراقیها ولی زنده برگشته !! حاج حسین خوب تشخیص می داد که کی رو کجا بفرسته و ربطی به رابطه و پارتی و این حرفا نداشت. وقتی تشخیص می داد این نیرو باید فلان جا خدمت کنه دیگه می خواست بچه باشه یا بزرگ باشه . وقتی کارائیش و می دید انتخابش می کرد رو به اون خصوصیات و توانمندیهاشون تاییدشون می کرد برای خدمت در عرصه های مختلف در جبهه ؛ من تو غواصی تو گروهان خودمون اولین نفر در شنا بودم و تو گردان یونس پنجمین نفر بودم . حالا تو گردانم زیاد تلاش نمی کردم که اولی یا آخری باشم برام فرقی نمی کرد چندمین نفر باشم بازم با این حال پنجمین نفر بودم. جوان بودم و پر انرژی و با دقت به حرف فرماندهانم گوش می کردم و کاری که می خواستند رو انجام می دادم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
هرجا که حقی ناحق شود و اسلام و مسلمین در خطر باشند ما فرزندان ایران زمین جان برکف تا آخرین قطره خونم
#منطقه_جنگی_المیادین
#راوی_مدافع_حرم
#حسین_هاشمپور
(قسمتی از خاطرات جبهه مقاومت)
دیشب بعداز آمدن از اتاق فرماندهی خوابیدم و با صدای اذان صبح بیدار شدیم و نمازو دعا را خواندیم و به محوطه رفتیم تا ورزش صبحگاهی را انجام دهیم و پس از صرف صبحانه یک کلاس آموزشی نظامی و اسلحه با بچه ها کار کردیم و اطلاعاتی به همدیگر دادیم. ظهر موقع نماز ظهرو عصر فرمانده اعلام کرد که بعداز نماز آماده شوید باید بسوی منطقه حرکت کنیم و تمام امکانات و تجهیزات و لوازم شخصی خود را برداشته همراه با پتو که آنجا سرما نخورید. چون آنجا هیچ امکاناتی نیست و منطقه جنگی است. خُب من چون قبلا هم همچین شرایطی را تجربه کرده بودم می دانستم که چه خبر است و شرایط آنجاچگونه است. رفتیم لوازم را جمع آوری کردیم و ناهار هم چلو مرغ دادند و خیلی دور همی چسبید. بعداز آن به سوی المیادین دیرالزورمنطقه جنگی عازم شدیم؛ از قرائن و شواهد پیدا بود که عملیات بزرگی در پیش رو است. و همه امکانات و تجهیزات و پشتیبانی ولجستیک با تمام توان عازم منطقه بودند. و این از تجارب ما بود که بدانیم چه خبر است.خلاصه بعداز ۸ ساعت سفربا ماشین بسوی المیادین جایی مارا پیاده کردند برای استراحت. ساعت ۱:۳۰ بعداز ظهرراه افتادیم و حدود ساعت ۸ شب به آنجا رسیدیم ودر یک حسینیه به استراحت پرداختیم. همه بچه ها از اراک و تهران و گیلان و مازندران در حسینیه بودند. البته بچه های تهران چند نفری بیشتر نبودند. که باهم بودیم. امروز دوشنبه مورخ ۱۳۹۶/۸/۸ می باشد. این حسینیه که هستیم مرا یاد سال ۱۳۶۵ مسجدجامع خرمشهر می اندازد که همه ی بچه های رزمنده در مسجد جامع جمع بودندو آماده برای عملیات؛ شور و شوق عجیبی برپا بود همه بچه ها با روحیه معنوی بالا و آمادگی جسمانی شادو خندان منتظر دستور بودند تا با دشمنان دین و اسلام به مبارزه بپردازند و نسل آنها را از روی زمین کم کنند.ان شاء الله با یاری خداوند و همت بچه مسلمانان شیعه بر حق بر کفر پیروز است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#عملیات_کربلای۳
#راوی_رزمنده_غواص
#حسین_هاشمپور
عملیات کربلای ۳ قرار شد مورخ ۱۰ شهریور ۱۳۶۵
اجرایی بشه. ما رو بعداز آموزشهای لازم بردند نزدیک منطقه عملیاتی که دو اسکله البکر و الامیه در خلیج فارس قرار داشت. بچه های نیروی دریایی از قبل جزر و مد و سرعت آب و هم در نظر گرفته بودند. ما شب عملیات با قایق رفتیم وسط دریا کنار اسکله البکر و الامیه ، اون دو اسکله خیلی مجهز و مسلط بر دریا بود. اونجا سایت موشکی داشت ، دوربینهای دوربرد داشت، چهارتا سکوهای رادار داشت که ازچهارتا کشورمختلف بود ، آلمانی ، آمریکایی ، روسی ،...... هر کدومشونم بردهای متفاوت داشت ، دوربین سه چهار کیلومتری ، دو کیلومتری ، یک کیلومتری ، سنگرهای تیربار داشتند . جوری مجهز شده بود که اگر یه ماه هیچی به اینا نمی رسید می تونستند مقاومت کنند. چون وسط دریا هم بود هلیبرد می شد با قایق و غیره نمی شد تامینشون کرد. با هلیبرد براشون می آوردند. روی این دواسکله باند هلیکوبتر داشت که هلیکوبتر میامد روی باند
می نشست براشون نیرو و تجهیزات و مواد غذایی، لباس و هر چیز دیگه ای لازم داشتند می آوردند. برا همین می تونستند تا یه ماه مقاومت کنند. اینجور که من شنیدم روی هر اسکله یک گردان نیرو داشتند که هر گردان دارای دویست، سیصد نفر نیرو داشت. پشتیبانی هم از عقب می شدند. شب عملیات قبل از شروع عملیات بچه ها همه مناجات کردند و همدیگرو بوسیدند و حلالیت طلبیدندو وصیتهاشونو نوشتند. و کم کم آماده رفتن به عملیات شدند. زمانیکه وارد آب می شدیم فرماندهانمون می گفتند: شما که رفتنتون با خودتونه اما برگشتنتون با خداست، این عملیات خیلی سخته و امیدی به برگشتنتون نیست. فقط ان شاء الله لطف خدا شامل حالتون بشه که بسلامت و با دست پر و پیروزی بر کفر بر گردید. یعنی ما دیگه دست ازتون شستیم ، خب فرماندهان می دونستند چقدر این عملیات سخت و سنگینه برا همین امیدی به بازگشت ما نداشتند. و ما همگی به عنایت خدا و امداد غیبش دلخوش بودیم. و (خداوند در قرآن فرموده : اجر آن شهیدی که در آب شهید می شود سه برابر آن کسی هست که در خشکی شهید می شود).
چون در آب آدم هیچ جانپناه و پشت و پناهی جز خدا ندارد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#کار_برای_رضای_خدا
#راوی_رزمنده_گرامی
#حسین_هاشمپور
در اردوگاه شهید قوچانی بودیم. همراه باشهید امیر اسکندری داشتیم با آبهایی که در یک چاله جمع شده بود بازی می کردیم آن چاله آب نزدیک یک تانکر آب بود. همینجور که سر گرم بودیم دیدیم یک جوان لاغر که یک دست هم نداشت آمد و گفت: بجای اینکه با این چاله آب بازی می کنید یک راه باز کنید تا این آب یک جا نماند بو بگیرد . ماهم خندیدیم و گفتیم: اگر زرنگی خودت اینکار را انجامبده. او بدون اینکه جوابی بدهد شروع کرد با یک دستش یه راه باز کرد تا آبها از آن چاله جاری شوند و باعث لجن شدن نشوند که فضای نا مطلوبی را به وجود آورد. بعد ما رفتیم در سنگر برای بچه ها تعریف کردیم. آنها که آن شخص را شناخته بودند از روی نشانیهایی که ما دادیم گفتند: او فرمانده لشکر بوده که شما دیده اید. ما حرف بچه ها را قبول نمی کردیم. چون فکر می کردیم فرمانده لشکر از اسم و رسم بزرگی که دارد حتما باید یک آدم چارشانه و درشت اندام باشد. شب موقع نماز مغرب و عشاء اعلام کردند که فرمانده لشکر صبح در برنامه صبحگاه سخنرانی میکند. صبح بعد از انجام مراسم صبحگاه دعوت کردند از فرمانده لشکر بیاید سخنرانی کند. و ما هم چون فرمانده لشکر را از نزدیک ندیده بودیم منتظر یک آدم قد بلند چارشانه بودیم که بیاید و سخنرانی کند اما در حین ناباوری دیدیم که همان جوان لاغر دیروزی آمد درجایگاه سخنرانی کند جالب اینکه ما دونفر هم روبروی جایگاه ایستاده بودیم و جلوی چشم حاج حسین خرازی بودیم. سخنرانی که تمام شد حاج حسین ی نگاهی به ما انداخت و یه لبخندی هم زد و ماهم رفتیم جلو ازش معذرت خواهی کردیم و ایشان مارا باهمان یک دستش بغل کرد و بوسید و بعد گفت: که مابرای رضای خدا آمده ایم و همه برای رضای خدا کار می کنیم. و از آنجا به بعد با حاج حسین رفیق شدیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#تقدیر_الهی
#راوی_رزمنده_گرامی
#حسین_هاشمپور
یبار تو سال ۱۳۶۵ در خط پدافندی اُم القصر بودیم و تابستون بود ؛ من تازه از پست اومده بودم ؛ دم سنگر نشستم بند پوتینمو باز کنم که برادر امینی از سنگر اومد بیرون و گفت : برادر هاشمپور این لیوان و بشور بده به من ؛ من همینطور که بند کفشامو باز می کردم ؛ پیش خودم گفتم : بزار پوتینمو باز کنم ؛ دمپایی بپوشم برم لیوان و بشورم بیارم . ولی به شوخی به زبون بهش گفتم : عوض اینکه بگی هاشمپور خسته نباشی ؛ برم ی لیوان شربت برات بیارم بخوری خستگیت در بره ؛ تازه من برم برات لیوان بشورم ! دیدم خودش دمپایی پوشید و رفت پیش تانکر آب ؛ من گفتم : خب خودش رفت بشوره دیگه !! همینکه برادر امینی رفت پیش تانکر آب و منم بند پوتینامو باز کردم ؛ بلند شدم دولا شدم که برم تو سنگر ؛ خمپاره اومد خورد زمین و من پرت شدم کنج سنگر ؛ به همین راحتی !! خلاصه گرد و خاک خوابید ؛ بهوش اومدم ؛ برام سوال شد چی شده ؟! چی نشده ؟! یهو ذهنم رفت پیش برادرامینی ؛ گفتم : امینی رفت پیش تانکر ؛ اومدم بیرون گرد و خاک که خوابید دیدیم نه خبری از امینی هست و نه از تانکر آب ؛ همونجا برادر امینی شهید شد و این خواست خدا بود ؛ چون اگر قرار بود من شهید بشم تو این چندثانیه من رفته بودم پیش تانکر آب ولی قسمت نبود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#سخنان_شهید_خرازی
#راوی_رزمنده_دفاع_مقدس
#حسین_هاشمپور
ما غواص بودیم و برای عملیات والفجر۸ حدود شش ماه آموزش غواصی دیدیم. روزهای اول آموزش غواصی روزی ۳ الی ۴ ساعت بود. بعد روزی ۷ الی ۸ ساعت شد؛ آخرای آموزش از ۲۴ ساعت ما ۱۵ ساعتش را توی آب بودیم. از تابستان آموزش های غواصی ما شروع شد تا ۱۹ بهمن که عملیات والفجر ۸ بود؛ شهید خرازی همیشه با ما غواص ها بود. ایشان با اینکه فرمانده لشکر بود با آن مقام و رتبه اش می آمد و بانیروهای بسیجی غواص هم سفره می شد؛ قدم می زد؛ می گفت و می خندید؛ این کار تو نیروهای نظامی دنیا مرسوم نیست که یک فرمانده عالی رتبه بیاید با پایین ترین نیرویش بگو و بخند کند؛ مثلا تو یک پادگان بروی یک گروهبان را چپ نگاه کنی ۲۴ ساعت اضافه خدمت برایت میزنن ولی آن روزها این حرف ها نبود؛ شهیدخرازی همیشه با ما بود و واقعا می آمد و به ما روحیه می داد؛ صحبت می کرد؛ می گفت: ما پول بیت المال را چند ماه خرج شما می کنیم شما یک شب برا ما کار کنید. ما جزو نیروهای غواص خط شکن بودیم؛ شب اول حمله ما در مقابل دشمن بودیم. شهید خرازی می گفت: همین چند ساعتی که ما با شما کار داریم شما وظیفه اتان را درست انجام بدهید؛ آن شش ماه نوش جانتان مال بیت المال خرجتان می شود؛ قرار نیست شب اول بعد از شش ماه آموزش دیدن و شدن یک نیروی کاری برای جنگ که یک مرد جنگی شدید ؛ شب اول شهید بشوید؛ پس به اندازه این پولی که از بیت المال خرج شما شده کارایی داشته باشید. بدرد اسلام بخورید بعد اگر قرار بود شهید بشوید حتما شهید می شوید؛ ولی اگر قرار باشد همان شب اول شهید بشوید چه بدرد اسلام و کشورتان خوردید. پس جانتان را به خطر نندازید؛ با فکرتان کار کنید. واقعیت هم همین بود. یک نیرو سختی های زیادی که کشیده بود تا مثلا یک غواص خط شکن بشود و شش ماه از عمرش را صرف آموزش کند کم نیست؛ مال بیت المال؛ وقت بیت المال؛ وقت مربی؛ غذا؛ لباس همه این ها مال بیت المال بود؛ من یادم است یک دست لباس غواصی سال ۱۳۶۵ می گفتند: پنج میلیون هزینه می برد تا خریداری شود در حالیکه یک پیکان آن زمان در ایران ۲۰۰ الی ۳۰۰ تومان بود. پنج میلیونی که پول لباس غواصی می دادیم برای این بود که ما تحریم بودیم و چهار؛ پنج دست می گشت تا بدست ما برسد. پنج میلیون پول آن موقع خیلی بود؛ اگر قرار باشد شب اول تیر بخورد این لباس وقتی سوراخ بشود از بین می رود؛ وقتی نیرو نباشد؛ شش ماه
مال بیت المال ازبین رفته است؛ ما همیشه در جنگ پیشتاز بودیم ؛ من هم در قسمت اطلاعات عملیات بودم و هم جزو غواص های خط شکن بودم؛ همیشه اولین کسانی که با دشمن درگیر می شدند ما بودیم ؛ همیشه سعی کردم با اینکه عاشق شهادت بودم اما زنده بمانم و به اسلام و مسلمین در حد توانم خدمت کنم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#دستور_آتش
#راوی_مدافع_حرم
#حسین_هاشمپور
امروز بعدازظهر دشمن به خط حمله کرد و می خواست پیشروی کند که دستور آتش به ما دادند و ما حدود دوساعت آتش سنگین بر سر دشمن ریختیم که آنهارا مجبور به عقب نشینی و فرار کرد و بچه های یزد که جلوتر از ما بودند پشت بیسیم از ما تشکر کردند.که دقیقا آتش دقیقی بر سر دشمن ریختیم و خداروشکر تلفات زیادی از آنها گرفتیم.
این کار تا موقع نمازمغرب و اعشا و بعد از آن ادامه یافت یک ساعت بعد از آن نماز را خواندیم و زیارت عاشورا را همگی باهم خواندیم.شام امشب هم لوبیا و کنسرو مرغ بود. بعد از شام بچه ها سوره واقعه خواندند و خوابیدند.
صبح ساعت ۳:۳۰ بیدار شدیم بعد از خواندن نماز شب و نماز صبح زیارت عاشورا خواندیم و خوابیدیم.
و ساعت ۷:۳۰ صبح به وقت سوریه که ۹ صبح به وقت ایران بیدار شدیم.
و چای درست کردیم و صبحانه خوردیم.
صبحانه هم مربای زردالو با پنیر بود.اینجا جنگ است و امکانات کم،چاره ای نیست باید بسازیم. خداوند به همه رزمندگان و جهادگران راه حق قوت دهد.
(برگرفته از دفتر خاطرات)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#پاکسازی_گروه_داعش
#راوی_مدافع_حرم
#حسین_هاشمپور
امروز فرمانده لشکر فرمودند قرار است ما پیشروی کنیم بسوی المیادین و دیرالزور و همه ی این مناطق را از داعش پاکسازی کنیم و تا پایان ماموریت از همین طریق ان شاء الله به عقب برگردیم. امروز جنگ آرام است و ساعت ۳:۳۰ بعداز ظهر است و بچه ها دور هم جمع شده اند و دارند باهم صحبت می کنند. یادی از شهدای هم سنگر خود می کنیم شهید عارف کائدخورده و شهید بابک نوری هریس و سردار شهید علیرضا نظری روحشان شاد و دعای خیرشان بدرقه راهمان باد. امشب شب چهارشنبه است و بادو طوفان شدیدی در حال وزیدن است و بقول معروف چشم، چشم را نمی بیند. گرد و خاک زیادی در بیابان است و شن و ماسه و ریزگردهاست که در آسمان پخش می باشدو حتی داخل سنگر هم پر از گردو خاک است.چه رسد به بیرون از سنگر، خداوند به این بچه های مدافع حرم چه ایرانی چه فاطمیون و چه زینبیون و حزب الله و هر کسی که در اینجا بعنوان مدافع حرم حضور دارد روحیه و قدرت مضاعف عنایت کند که این لطفش شامل حال همه ی ما شده تا بتوانیم در این طوفان و گردو خاک و هوای سرد بیابانهای شهر بوکمال سوریه طاقت آورده و برای اعتلای دین اسلام بجنگیم و از ناموس و اعتقاداتمان دفاع کنیم. خداوند همه ی این مدافعان را حفظ کند. چون واقعا مردانگی می خواهد زندگی راحت شهر و روستا را رها کنی و بیایی در این بیابانها با این دشمنان بظاهر مسلمان بجنگی و با این همه سختیها و کمبودها استقامت کنی.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
چاره ای نبود باید دل را به دریای بیکران رحمت الهی می سپردیم و وارد رودخانه اروند می شدیم. رودخانه ی
#لباس_غواصی
#راوی_رزمنده_گرامی
#حسین_هاشمپور
لباسهای غواصی چند مدل بود. ایرانی ، روسی ، چینی ، آمریکایی و یوگسلاوی ، که بهترین کیفیت و لباس غواصیهای آمریکایی داشت. لباس غواصی های دیگه کیفیت کمتری داشت و به تن نمی چسبید، بایدلباس غواصی بهت بچسبه تا سرما نخوری ، من چون بچه سال هم بودم و جثه ضعیفی داشتم لباس غواصی به تنم گشاد بود و آب داخلش رفت و آمد می کرد و یخ می زدم براهمین زود سرما می خوردم ولی اگر لباس غواصی چسبون و با کیفیت بود همون دفعه اولی که کمی آب میرفت داخلش دیگه نمی رفت و گرم می شد وکمتر سرما می خوردیم. اوایل ما لباس غواصی هامون خوب نبود زمانی که تمرین می کردیم از آب که بیرون میامدیم از سرما به خودمون میلرزیدیم براهمین چند دست لباس عوض کردیم تا یکیش خوب در اومد. شهیدحاج حسین خرازی این صحنه ها رو می دید که تصمیم گرفت بهترین لباس غواصی رو برا نیروهاش تهیه کنه، وقتی میامد به ما سر می زد می دید که بچه های غواص زمانی که تمرین شناشون تمام میشه و میاند لب ساحل می ایستند تا لباسهای غواصیشونو در بیارند دستهاشون بخاطر یخ زدن در آب قدرت پائین آوردن زیپ لباس رو نداره و باید یک پتو دورشون بگیرند و کنار آتش خودشونو گرم کنند تا دستهاشون از بی حسی در بیاد بعد لباسشونو در بیارند تا بتونند برند حمام کنند و از گل و لای رودخانه تمیز بشند و لباس های معمولی بپوشند. خیلی آب سرد بود، و ما در همین آبهای سرد همیشه باید تمرین می کردیم و چند ماه قبل از عملیات آموزش می دیدیم، اون سالها هم زمستونای خیلی سردی داشتیم که یادم میاد وقتی میامدیم تهران تا زیر زانوهامون تو کوچه ها برف نشسته بود که خیلی به سختی می شد رفت وآمد کرد. ولی بچه های رزمنده به عشق امامشون به عشق دینشون و مملکتشون سختیها رو تحمل می کردند و برای اینکه برند عملیات روزی پونزده ساعت تو سرما و گرما آموزش غواصی توی آب می دیدند که باید یاد می گرفتند هم با آب بجنگند و هم با دشمن بجنگند. چرا که دشمن همیشه لب ساحل نگهبانی می دادند و بر روی رودخانه هم مسلط بودند و رگبار بدست منتظر کوچکترین سرو صدایی بودند تا شلیک کنند. غواصها باید بعداز چند کیلومتر شنا بتونند با همون نگهبانان دشمن لب ساحل بجنگند. واینا همه لطف خدا بود که بعداز خستگی چندکیلومتر شنا ما توان جنگیدن با دشمن و هم داشته باشیم الان وقتی به یاد اون لحظه ها می افتم می گم واقعا اگر عنایت خدا نبود ما چنین توان جنگیدنی نداشتیم. تا نیروهای پشتیبانی برسند. چون چند ساعت اول درگیری ماغواصها بودیم که خط شکن بودیم تا مرحله دوم عملیات انجام بشه و نیروها بیاند برند جلو و پیشروی کنند. به همین دلایلی که عرض کردم برای ما لباسهای غواصی آمریکایی آوردند که خیلی خوب بود که وقتی تو عملیات تنمون بود از آب میامدیم بیرون تا چهار ساعت بعد احساس سرما نمی کردیم، ولی زمانی که لباس خشک می شد تازه می فهمیدیم هوا سرده و شروع می کردیم از سرما بلرزیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398