#دو_شهید_دومحمد
#راوی_جانباز_گرامی
#مهدی_حیدری
شهید محمد علی هاشمپور بیسیمچی فرمانده اشان بود و نام فرمانده اش صالح بود و همیشه باهم بودند. سرباز وظیفه بود اما قبل از سربازی در بسیج خدمت می کرد و به جبهه آمده بود و تجربه داشت؛ قرار بود با پسر عمویش شهید حسینعلی هاشمپور رسمی سپاه شوند که بعد از پایان خدمت سربازی در سپاه بمانند. من در جبهه امدادگر بودم در خط جنگ رفت و آمد داشتم تا امداد رسان باشم؛ در خط محمدعلی را دیدم و سوال کردم، چه خبر؟ گفت: واویلا واویلا وای وای غوغاست!! گفتم: سالم هستی مجروح که نشدی؟ گفت: نه خداراشکر سالم هستم. رفتم کمی جلوتر شهید محمد کامران را دیدم. ما خیلی با هم رفیق بودیم و کلی به شوخی به هم لفظی تیکه می انداختیم گفتم: محمد کامران چطوری؟ خوبی؟ گفت: درد حرف نزن اینا دارند دمار از روزگار ما در میارند. من هم به شوخی گفتم: ان شاء الله یک تیر به سرت بخورد؛ گفت: ان شاء الله خودت تکه تکه شوی؛ گفتم: ان شاء الله یک خمپاره مستقیم بهت اثابت کند متلاشی شوی پدرت از دستت راحت شود. گفت: خودت بمیری خودت کشته شوی. خلاصه یکم شوخی کردیم و من برگشتم و یک دفعه اعلام کردند خط دارد سقوط می کند و من دیگر شهیدان محمد کامران و محمد علی هاشمپور را ندیدم. آنها پر کشیدند و ما در حسرت دیدارشان تا قیامت ماندیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398