#حوزه_علمیه_نجف
#شهید_مجاهد
#آیت_الله_العظمی
#محمدرضا_مهدی_زاده
محمدرضا به همراه والدین خود، بعد از زیارت کربلای معلا، برای زیارت مرقد مولی الموالی امیرالمؤمنین (علیه السلام)، عازم نجف اشرف میشوند. در آنجا به همراه پدر، به محضر مرجع والای وقت زندهیاد آیتالله العظمی سیدمحسن حکیم (رحمت الله علیه) میرسند. طلبه جوان و بیقرار علم و معرفت، بعد از ملاقات با آن زعیم عالیقدر و آشنایی با حوزه نجف-که در آن زمان، پایگاه اصلی علمی شیعه بود- تصمیم بر اقامت در آن سرزمین مقدس میگیرد و در جوار آستان مبارک علوی (علیه السلام)، مجاور میگردد. شیخمحمدرضا، توفیق درک درس و خوشهچینی از معرفت علمای تراز اول آن روزگار، از جمله آیتالله العظمی سیدمحمود شاهرودی، آیتالله العظمی سیدمحسن حکیم و آیتالله العظمی سیدابوالقاسم خویی را مییابد و از خرمن علم و حکمت آن بزرگان، توشهها برمیاندوزد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#دلیل_اسم_علی_برسنگ_مزار
#شهید_مجاهد
#آیت_الله_محمدرضا_مهدی_زاده
اسم شناسنامه شون علی است البته زمانی که پدربزرگم می خواستند ایشون راببرند نجف مشمول می شدند ونمی تونستند برند مجبورمیشوند شناسنامه شون رابا برادر کوچکتر که علی هست عوض کنند تابتوند ازکشورخارج بشوند ازاون زمان به بعد ایشون باشناسنامه برادرشون به نام علی بوده اند ولی همه جا با نام محمدرضا معروف بودند وامضاهاشون هم با نام محمد رضا بود.
(رحمت حق بر همه شهدا ومومنین ومومنات)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#سفر_آخر
#راوی_همشهری
#شهید_مجاهد
#آیت_الله_محمدرضامهدی_زاده
آن سال ها شهید آیت الله محمد رضا مهدی زاده را حاج آقا رضا صدا می زدند، حاج آقا رضا همسایه و دوست خانوادگی ما در دستجرد بود، ایشان بخاطر درسی که می خواند مدتی در قم زندگی کردند و سپس ساکن نجف شدند و چند صباحی هم در کربلا زندگی می کردند، وقتی به دستجرد میآمدند مردم دستجرد خوشحال می شدند چرا که ایشان به مسجد آدینه می رفت
و نماز جماعت می خواند، و سوره مبارکه حمد را می خواند و مردم هم یاد میگرفتند، بعد من میشنیدم که مردم میگفتند ما نماز را ازحاج آقا رضا یاد گرفته ایم. آن قدیما به این شکل نماز خواندن را یاد می گرفتیم، من هنوز به حد تکلیف نرسیده بودم یک روز مادرم گفت: بیا برویم پیش حاج آقا رضا حمد وسوره بخوان تا تلفظ صحیح نماز را به تو بیاموزد. من با مادرم رفتم خانه حاج محمد آقا پدر شهید حاج آقا رضا و توی اتاق نشسته بود که یک طرف آن حیات وطرف دیگر آن باغ انار بود. مادرم بعد از احوالپرسی گفت: دختر م می خواهد حمد و سوره بخواند، ببینید درست می خواند یا نه؟ من هم که بچه بودم خجالت می کشیدم با صدای بلند سوره حمد را بخوانم. حاج آقا منتظر بود ولی من نمی خواندم و حاج آقا رضا گاهی به باغ نگاه می کرد و گاهی به زمین و هر دفعه ای هم لبخند می زد. به هر حال هر جور بود سوره های حمد و توحید را خواندم. و بعد از آن خداحافظی کردیم که برویم؛ آیت الله محمد رضا مهدی زاده گفتند: ما را حلال کنید. ما رفتیم و فردای آن روز یک مینی بوسی آمد پشت خانه یشان و همه ی مردم برای بدرقه حاج آقارضا آمدند. حاج آقا جوری بامردم دست و روبوسی می کرد که گویا سفر آخرش می باشد و حالت وداع داشت و سفر آخر هم بود ودیگر نیامد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398