eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
589 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
چادرم را بلند می کنم و جلوی قبرش روی زانو می نشینم. ببین چطور خوابیده! چقدر آرام. انگار نه انگار که سرش شکاف خورده. طوری پرزده که گویی ازاول دراین دنیا نبوده. دستم راروی اسمش میکشم و بلند گریه می کنم. حرفهای یلدا. تصویر آن لبخند... خوابی آسوده! مشتاق رفتن... خم می شوم و پیشانی ام راروی سنگ قبر میگذارم. عجیب دلم گرم می شود. خودم رارها می کنم... نمیتوان وصف کرد. چهره اش را... مادرت برایت بمیرد. تو چنین آرامی و دل خانواده ات... سخت در عذاب... یک لحظه جملات کتاب فتح خون جلوی چشمم می‌دود و حسین دیگر هیچ نداشت و حسین و علی اکبرش و او و امیر و صدها نفر دیگر مانند علی اکبر رفتند! یعنی خانواده ی شهدا هم دیگر هیچ ندارند؟! معلوم است! اگر همه چیزت را ببخشی. دیگر هیچ نداری. چطور میخواهیم جواب هیچ ها را بدهیم؟ روزی سرشار از معنویت بود برام .راستی چرا درکنار شهدا اینقدر آرامش هست؟ به خانه برگشتیم. موهایم را به آرامی شانه میزنم و درآینه محو خاطراتی می شوم که روی پرده چشمانم درحال اجرا است. آه حسرت از عمق دلم بلند می شود. همان روزها بود که یحیی اعلام کرد که میخواهد برود. آن روز چهره عموجواد و آذر دیدنی بود و همینطور من که لقمه ی شام دردهانم ماسید! همه مات لبخند رضایتش بودیم. همان دم بود که به احساس درونم ایمان آوردم! شکّم مبدل به یقین شد! او را دوست داشتم و دراین بحثی نبود. موهایم را با یک تل عقب میدهم...موهایی به رنگ فندقی تیره. دیگر خبری از آبشار طلایی نیست! خبری از ربودن دلت نیست. آخر تویی نیستی که بخواهد دلت هم باشد! یادم می آید یلدا از سر میز بلند شد و به اتاقش رفت و آذرهم دیگر لب به غذا نزد. چهارشنبه شب رسما مهمانی برای همه زهرشد. تو،اما چنان خبر اعزامت را دادی که گویی قراراست کت و شلوار دامادی تنت کنند! من تنها به لبخندت خیره شدم. مات ... مثل یک عروسک چوبی دیگر حرکت نکردم.. نمیدانم آن لحظه خودم را سرزنش کردم یانه... ولی...دیگر مطمئن بودم که مهرت عجیب به جانم نشسته! تو همانی بودی که دستم را گرفتی و پرو بالم دادی...همانی که علاقه ام را به خوبی باور کرد و نا امیدی ام را شکست! چطور می شد تو را دوست نداشت؟؟!. دستم را زیر چانه میزنم و درآینه دقیق میشوم.