eitaa logo
یادت باشد 💜 / کتاب صوتی
464 دنبال‌کننده
384 عکس
123 ویدیو
66 فایل
کتاب های صوتی 🎧🥰 و فایل pdf کتاب و رمان 📖👌 فهیمه هستم متولد پاییز ۶۸‌ 🍁 بِچِه مَحله یِ اِمام رِضایُم🕌 قراره این جا کلی کتاب صوتی گوش کنیم و کتاب بخونیم 😍🎧📚📖 @Fahime1368 👈من اینجام
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖📖 برشی از کتاب استاد عشق 📚📚📚📚📚📚📚 به این ترتیب ما سر از مدرسه کشیش های فرانسوی بیروت درآوردیم این مدرسه ، شبانه روزی بود نام ما را به شرطی در مدرسه نوشتند که تعلیمات مذهبی برای ما اجباری باشد... باید شش شب در مدرسه می خوابیدیم و یک شب به خانه می رفتیم ، وحشتناک بود! آخر مگر امکان داشت ؟‌ من و برادرم وقتی شرایط مدرسه را شنیدیم گریه زاری کردیم ما نمی توانستیم مادرمان را ترک کنیم و از او دور شویم مادرمان هم که غصه و ناراحتی ما را می دیدند ، رنگ شان می پرید اما تحمل می کردند و احساس خود را بیان نمی کردند مطمئنا برای ایشان هم تحمل این جدایی سخت بود مادر دائم و خیلی جدی به من و برادرم می گفتند از این فرصت استفاده کنیم ، به مدرسه برویم و خیلی جدی درس بخوانیم ولی مگر می شد ؟ از مادر افلیج مان چه کسی نگهداری می کرد ؟ https://eitaa.com/yadat688
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_5089581531895169332.pdf
5.4M
فایل پی دی اف 📚 رمان مسیحای عشق💞 نویسنده : فاطمه نظری ✍ فایل pdf https://eitaa.com/yadat688 📚📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖📖 برشی از کتاب مسیحای عشق 📚 💞💞💞💞💞💞💞💞 نگاهی به خانه که نه به کاخ روبه رویم می اندازم ، شبیه قصر رویاهاست ! من قبلا هم اینجا آمده ام ، سه سال پیش ...... آقای رادان صاحب ویلا و میزبان به همراه همسرش شهره ، به استقبال مان می آید ، رادان دست هایش را باز می کند و بابا را به گرمی در آغوش می گیرد ، مامان و شهره هم یکدیگر را در بغل می کنند ، بعد آقای رادان با مامان دست می دهد و بابا با شهره، حس میکنم سر انگشتانم یخ زده اند رادان به طرفم می آید : " به به نیکی جان مشتاق دیدار " و دستش را دراز می‌کند، به روش اروپایی ها دو طرف دامنم را می گیرم و تعظیم میکنم رادان ماتش برده ، شهره دستش را دراز می‌کند و با تمسخر می‌گوید: "با من که دست میدی ؟" به سردی چهار انگشتش را می فشارم رادان سرتا پایم را نگاه می کند و پوزخند می زند : "قدیما این همه سرمایی نبودی چه پتو پیچ کردی خودتو " متلکش تا مغز استخوانم را می سوزاند طرز پوشش و لباس های نامناسبم را یادآوری می‌کند لبخند تلخی میزنم : " سرمایی نشدم فقط برای چشم های غریبه محدوده تعیین کردم " مامان چشم و ابرو بالا می اندازد و بابا سرفه می‌کند رادان خودش را نمی بازد عاقل اندر سفیه نگاهم می‌کند: "امیدوارم زودتر بیدار شی بعدا میفهمی این رویای قشنگ کابوس وحشتناکی برات میشه!" به طرف سالن می رویم این تازه اول ماجراست ..... هزاران نفر با چشم های تشنه منتظر دختر مهندس نیایش هستند که دو سال است از تمام مهمانی ها کناره گرفته می دانم حرف پشت سرم زیاد است ، خدایا تو اینجایی در قلبم💚 تنهایم نگذاشتی این بار هم نذار داخل سالن می‌شویم صدای موزیک بلندتر و واضح تر به گوش می رسد و ..... https://eitaa.com/yadat688 📚💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان این لیست کتاب های صوتی کانال 👇👇👇📚 🌸 🌲 👔 🌷 💐 🌛 🌷 🎤 🌷 🧵🪡 🎧🎧🎧🎧🎧
با کلیک کردن بر روی هشتگ ها میتونید کتاب مورد نظر خودتون رو پیدا کنید و بشنوید و یا مطالعه کنید 👆👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا