eitaa logo
داستان کوتاه _1400"
96 دنبال‌کننده
72 عکس
25 ویدیو
2 فایل
"یادداشت های یه دختر پژوهشگر" (: عضو مجموعه بنیان📂 💢استفاده از مطالب کانال بدون ذکر نام نویسنده جایز نمی باشد. 💥آدرس وبلاگ 💥 http://sarmeili77.blogfa.com
مشاهده در ایتا
دانلود
مانند تصویری هستم که هر کس نگاهش می‌کند با خشم چشمانم را آتش می‌زند . اما علت این همه نفرت را نمیفهمم! درست است که حق دارند ولی باید از کشور خود دفاع کنند. مگر تصویر چشمانم خیلی عذاب دهنده است؟ راستش را بخواهید تا قبل از این موضوع فکر میکردم مردم دوستم دارند ولی وقتی شروع کردم تا تصوراتم را نقاشی کنم هر کس با نگاه بغض آلودی تصوارت انتخاباتی ام را پاره می‌کرد اما من حق داشتم برای خودم تصمیم بگیرم اصلاََ برایم مهم نبود اگر من در انتخابات شرکت کنم دوستانم نگاه خشم آلود خود را نثارم کنند راهم را انتخاب کرده بودم... دوست داشتم امسال به صورت شگفت انگیزتری رأی بدهم از شما چه پنهان رفتم یک عینک دودی خریدم و آن را روی چشمانم گذاشتم تا چشمان عدالت خواه و میهن دوست من کسی را عذاب ندهد، دوست هایم هنوز با من دوست هستند اما دیگر دوستشان ندارم! چون روی میهن عزیزمان غیرت ندارند البته اگر غیرت داشتند به پای صندوق رای می آمدند و از میهنشان دفاع می‌کردند... عینک خودم را برداشتم و شروع کردم به راه رفتن به یک محله رسیدم خیلی زیبا و سرسبز بود انسان در آنجا بوی آرامش را حس می‌کرد افراد این محله خیلی مشغول عبادت بودند این را از تسبیح در دستشان فهمیدم یک لحظه فکر کردم در بهشت هستم. رفتم جلو تر عینک را از چشمانم برداشتم با خودم فکر کردم این ها دیگر تصوراتشان مثل خودم هست و دیگر نیازی به این عینک نیست ؛ چند جوان داشتند زیر درخت با هم صحبت می‌کردند به سمتشان رفتم نقاشی ام را نشانشان دادم و از تصوارتم صحبت کردم برخلاف انتظار من آن ها هم خیلی به نقاشی ام علاقه ای نداشتند اما کم نیاوردم پرسیدم امسال به چه کسی رأی می‌دهید فکر میکردم خیلی سریع پاسخ بدهند اما نه ناامید تر از آنی بودند که اصلاً بخواهند رای بدهند... تعجب تمام وجودم را فرا گرفته بود مگر این ها همان افراد نماز خوان اهل دین نبودند چطور ممکن است این وظیفه شرعی را انجام ندهند یک لحظه تمام درختان محله را دیدم که دور سریعی بر سرم زدند فقط رنگ سبز برگشان مشخص بود... کمی به خودم آمدم تصمیم گرفتم دیگر به راهم ادامه ندهم و همان جا بنشینم و بقیه نقاشی ام را کامل کنم. باید به آن ها میفهماندم رأی ندادن شما ممکن است چه بلایی سر ایرانمان بیاورد باید توضیح میدادم... چشمانم آنقدر خشمگین بودند که عینکم تاب نیاورد و شکست دیگر نمیخواستم چشمان غیور خود را پنهان کنم باید این چشمان را نشان مردم داد تا آن ها از این بی تفاوتی بیدار شوند. 🎄🐌🎄 @yaddashtmandeghar