هدایت شده از 🌺 با یادت آرامم 🌺
#یک_کلام_حرف_حساب
طرف توی کلاس مکالمه زبان نگاهی به ریش و پشم من کرد و گفت:
_ یه سوال؟ چرا ما باید به عربی نماز بخونیم، به عربی قرآن بخونیم...؟! چرا آخه اینقدر از خود بیگانهایم؟! مثلا ما ایرانی هستیم.
گوشم را نزدیکش کردم گفتم: خب داداش من! الان پس واسه چی اینجایی؟!! تو که ایرونی هستی... تو... اینجا... زبانانگلیسی...؟!!
غبغی توی گلو انداخت.
_ خوب این زبان بین المللی هست... باید یاد داشته باشی... بالاخره به کارت میاد.
به صندلی تکیه دادم.
_عجب... که اینطور...! که بین المللیِ.
_ خب آره...
دوباره به سمتش خم شدم.
_ چطور برای کارای این دنیات به زبان بین المللی نیازدارید... اما برای دینات زبان بینالمللی نیاز نیست؟!
آره داداشم!
بخوایم از همهی استدلالهاش هم بگذریم... همین کافیه که بدونیم... زبان بین المللی دین ما "زبان عربی" است.
کانال #بایادت_آرامم
@fahimehiraji
🗨 فوروارد کنید
هدایت شده از 🌺 با یادت آرامم 🌺
#یک_کلام_حرف_حساب 😁
طرف میگه: یعنی چی!! که هی مدام میگن اینو نخور حرومه... اونو بخور حلاله... توی قرآن گفته این کار و نکن، این کار بکن... دیگه شورش رو در آوردن؟؟!!
یه نگاه به گوشی توی دستش کردم. از اون خفنها بود، گفتم: گوشی مَشتیه نه؟
خندهای کرد و گفت: آره خیلی...
با اشاره گفتم: میشه یه لحظه ببینمش؟
بیشتر بهم نزدیک شد و داد به دستم. کمی زیر روش کردم و بعد گرفتمش روی لیوان آبم.
_ ععععه چکار میکنی؟
_ هیچی... میخوام بندازمش داخل آب ببینم ضد آبه یانه...
با اخم دستش رو به طرفم دراز کرد و گفت: نه ضدآب نیست میدونم.
_ از کجا میدونی؟ شاید باشه؟
دستم را کشید و گفت: داداش... میگم نیست... بده... دفترچه راهنماش رو دیدم...
_ خب حالا نگفته باشه توش... بندازم ببینم چی میشه.
گوشی را از دستم چنگ زد.
_ ای بابا.... چه گیری افتادم... خوب وقتی ضد آب نیست بندازی میپوکه دیگه...
به نیمکت تکیه دادم و گفتم: خوب همینه دیگه داداش من!... سیستم بدن ما آدمها رو هم فقط همون سازندهاش که خداست میدونه چی ساخته... چی برای جسم و روحش بده و حرومه چی برای جسم و روحش خوبه و حلاله... دفترچه راهنمامونم همون قرآنه...
درحالی که بلند میشدم دستی روی شانهاش زدم و گفتم: پس اینقدر که مراقب گوشیات هستی مراقب خودت هم باش... عزت زیاد.
🙄🙄🙄🙄
نویسنده: فهیمه ایرجی
#کانال_بایادت_آرامم 👇
@fahimehiraji
✅فورواردکنید
هدایت شده از 🌺 با یادت آرامم 🌺
#یک_کلام_حرف_حساب
_تاکسی...
_ بفرما بالا...
طرف پشت فرمون یه نگاهی به ریخت و قیافه من انداخت. سریع دست برد و سه تا از دکمههای بالای لباسش رو بست. لبخندی تحویلش دادم و راه افتاد.
_ میگم... ما رو اینجوری نگاه نکنین... کسی هستیم واسه خودمون.
_ بله... حتما... من معمولا درباره آدمها قضاوت نمیکنم.
با ذوقی رو فرمون کوبید.
_ اینه... اینه... این درسته... آفرین آفرین.
با انگشت سیبیل بلندش را پیچی داد و گفت: کاش همه مثل شما بودن حاج آقا... اما تا میبینند یکی نماز نمیخونه... سریع قضاوتش میکنند... خب نیست یکی بگه باباجان... این درسته نماز نمیخونه بجاش دست و دل بازه... کارای خیر میکنه... این به اون در... درست نمیگم حاج آقا.
_ البته که نه....
یهو پاش رفت روی ترمز و زل زد توی چشمام.
_ یعنی چی حاج آقا...؟! مارو باش چی فکر کردیم چی شد.
لبخندی زدم و گفتم: آخه عزیز برادر! هر چیزی جای خودش رو داره.
زد روی فرمون و گفت: ااااا... حاج آقا شما هم که حرف بقیه رو میزنین. ول کنین بابا این حرفا رو آخه...
با تقی که به شیشهی کناریش خورد یک نیم متری به هوا پرید و حرفش نیمه رها شد.
_ جای پارک ممنوع و حمل با جرثقیل ایستادید... گواهی رانندی لطفا.
_ااا سلام جناب سروان! خوبین؟! خانواده خوبن؟!
_ گواهی رانندگی لطفا.
از رفتارش خندهام گرفته بود. اینقدر توی جیباش غرق شده بود که تابلو بود همراهش نیست.
مثل برق زدهها دست کرد پشت جیب شلوارش و کیفش جیبیاش رو در آورد.
_ببخشید گواهی همرام نیست اما کارت ملی خدمت شما. اینم کارت تاکسی رانی. اینم شناسنامه... اینم....
_فقط گواهی رانندگی لطفا.
_ ببخشید جناب سروان! گفتم همرام نیست اما اهان... بیمه تامین اجتماعی هم دارم.
دستی روی بازوش زدم و گفتم: خودت رو خسته نکنه عزیز برادر! جواز رد شدن از این معرکه فقط و فقط گواهی رانندگی هست و بس. حالا شما هرچی نشون بدی پذیرفته نیست.
_ یعنی هیچ راهی نداره؟!
با اشارهی پلیس از ماشین پياده شدیم.
_شرمنده ماشین باید بره پارکینگ.
_ ای داد بیداد... حالا چکار کنم؟
_ دیگه مثل اینکه چارهای نیست.
با حرفم دستش رو به طرفم دراز کرد.
_ ببخشید حاج آقا! نشد حداقل شما رو به مقصد برسونیم و بیشتر گپ بزنیم.
دستش رو با دو دستم گرفتم و فشردم.
_ خواهش میکنم. اما امیدوارم جوابتون رو گرفته باشید عزیز دل برادر!
با لبخند سرش را کمی خاراند و گفت: جواب چی؟
_ اینکه روز حساب رسی هم مثل اینجا، تنها راه جواز رد شدن و قبولی همه کارهای خوب یا همون خیراتی که فرمودید... فقط و فقط گواهی نمازه و بس.... به امید دیدار عزیز دل برادر.
همانطور که دهانش باز مونده بود از او دور شدم.
نویسنده: فهیمه_ایرجی
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
کانال #بایادت_آرامم 👇
╭┅─────────┅╮
🌺 @fahimehiraji
╰┅─────────┅╯
برای دوستان خودفورواردکنید🙏
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•