•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
برشی از رمان جذاب و آموزندهی
"برج... واحد۲۱۳"
سراسر هیجان و کشمش
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
_ بيا در رو باز کن میخوام برم.
او بیتفاوت به حرفم نشسته بود.
_ با توام حيووون... بيا در رو باز کن.
یک آن از جا بلند شد، صندلی را بيرون کشید و به سرعت به سمتم آمد. یک قدم عقب رفتم.
_ حيوون منم يا اون آشغال عوضی که ابزارت کرده بود برای خواستههاش؟ رؤيا من واقعاً دوستت دارم. میخوام خوشبختت کنم.
_ نه بابا! ترش نکنی يه وقتی. يالا در رو باز کن.
خندهی موذيانهای کرد. کمی نزديکتر شد. نگاهم را پايين گرفتم. دستم روی دستگيره میلرزيد.
_ میدونستی با اين غرور و ترست جذابتر میشی؟ برای همون عاشقت شدم.
تمام خشمم را توی صورتم ريختم. در حالی که دستگيره را بالا و پايين میکردم با غيظ گفتم: باز کن اين در رو لعنتی.
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
رمانی که علاوه بر بیان آموزههای اخلاقی، غیر مستقیم آثار بدحجابی را در زندگی به تفسیر میکشاند و فلسفه حجاب را بیان میکند.
رمان ۴۲۸صفحهای #فهیمه_ایرجی
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
جهت اطلاع بیشتر و دریافت کد تخفیف وارد کانال شوید
╭┅─────────┅╮
🌺 @yaddashthaye_damedasti
╰┅─────────┅╯
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
برشی از رمان جذاب و آموزندهی
"برج... واحد۲۱۳"
سراسر هیجان و کشمش
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
بعد از رفتن پليس تنها کارم دويدن بود. گريه میکردم و میدويدم. اما کجا؟ کاش جايی بود که آرامم میکرد. کاش کسی بود که با او درد دل میکردم. از سوز گرمای آفتاب، جلوی شالم را باز گذاشتم.
با غيظ دستمال توی دستم را به لبانم کشيدم. آفتاب همچنان بیرحمانه میتابيد. عرق تمام وجودم را گرفته بود.
به دستمال نگاهی انداختم. قسمتی از آن نارنجی شده بود. با اشک تازهای که روی گونههايم جاری شد، آن را توی دستم فشردم و روی گلهای پرپرشدهی کنار باغچه انداختم. بیهدف میرفتم و به حرفهایش فکر میکردم. اما من که چنين قصدی نداشتم؟ قصد نداشتم دلی را بلرزانم! قصد نداشتم حواسی را پرت کنم؟ واقعاً پس چرا؟ چرا؟ چرا؟
آنقدر آروارههايم را به هم فشردم و گريه کردم که متوجه نشدم وارد خيابان جانبازان شدهام. وقتی به خودم آمدم که زنگ در خانهای را فشرده بودم؛ خانهای که روزی قرار بود پناهگاهم بشود.
پایان فصل اول: زن افزار ص۷۹
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
رمانی که علاوه بر بیان آموزههای اخلاقی، غیر مستقیم آثار بدحجابی را در زندگی به تفسیر میکشاند و فلسفه حجاب را بیان میکند.
رمان ۴۲۸صفحهای #فهیمه_ایرجی
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
جهت اطلاع بیشتر و دریافت کد تخفیف وارد کانال شوید
╭┅─────────┅╮
🌺 @yaddashthaye_damedasti
╰┅─────────┅╯
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
برشی از رمان جذاب و آموزندهی
"برج... واحد۲۱۳"
سراسر هیجان و کشمش
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
برشهایی از فصل دوم
اتاقک ممنوعه
به خاطر دردِ شقیقههایم، همان اول صبح از پدر مرخصی گرفتم و به خانه برگشتم. مادرم قبل از رفتن به مزون، مسکّنی به من داد. اما گاهی مسکّن هم دردم را کم نمیکرد.
روی کاناپهی پذیرایی طبقهی بالا دراز کشيدم. عرق روی پيشانیام نشسته بود. کولر گازی را روشن کردم. تا چشمانم را بستم، درد مثل ضربهی چکشی توی تمام سرم پخش شد. سر جايم نشستم، سرم را بين دو دستم گرفتم و ماساژ دادم. باز هم بیفايده بود. دوباره دراز کشيدم. بازويم را روی پيشانیام خواباندم. سعی داشتم به هيچ چيز فکر نکنم. تازه داشت خوابم میبرد که زنگ آيفون چرتم را پراند. بیتفاوت به آن، دوباره خوابيدم. باز صدای آيفون بلند شد. کلافه سر جايم نشستم. چنگی لای موهايم انداختم و آرام بلند شدم. با چشمان نيمهباز آيفون را برداشتم.
_ بله؟
_ باز کن... رؤيام.
چشمانم کامل باز شد. يعنی درست شنيده بودم؟ رؤيا؟.
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
رمانی که علاوه بر بیان آموزههای اخلاقی، غیر مستقیم آثار بدحجابی را در زندگی به تفسیر میکشاند و فلسفه حجاب را بیان میکند.
رمان ۴۲۸صفحهای #فهیمه_ایرجی
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
جهت اطلاع بیشتر و دریافت کد تخفیف وارد کانال شوید
╭┅─────────┅╮
🌺 @yaddashthaye_damedasti
╰┅─────────┅╯
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
برشی از رمان جذاب و آموزندهی
"برج... واحد۲۱۳"
سراسر هیجان و کشمش
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
برشهایی از فصل دوم
اتاقک ممنوعه
_ آرمين...! اذيت نکن ديگه.
_ بابا فقط يه نخ بکشم... ببين اينجا... اونم توی رستوران سنتی سیب... فضاش اکيه و جون میده تکيه بدی به اين تخت، پاهات رو هم بندازی روی هم، دود بزنی بالا. اصلاً قلیون چطوره؟
_ آرمين...! سربه سرم میذاری؟! از همون اولم از اين جور چيزا بدم میاومد. يعنی چی دود میکنن تو حلقشون؟
_ بابا کلاس داره. حال آدم رو اکی میکنه.
_ چیزه... آخه دود توی حنجره پاشيدن کجاش کلاس داره؟ از الان گفته باشم دوست ندارم دور اين چيزا بری.
_ اکی بابا... تسليم! اصلاً شوخی کردم... خودم هم باهاش حال نمیکنم... تا حالا هم سمتش نرفتم.
_ بگو جون رؤيا!
_ جون رؤيا.
_ هيچ وقت هم نرو... باشه؟
_ اکی.
_ قول؟
_ قول.
***
با صدای باز شدن درِ اتاق به خودم آمدم.
_ سلام کجايی يه ساعته دارم صدات میزنم... باز دود راه انداختی؟ حداقل اون پنجره رو یک دقيقه باز کن هوا عوض بشه.
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
رمانی که علاوه بر بیان آموزههای اخلاقی، غیر مستقیم آثار بدحجابی را در زندگی به تفسیر میکشاند و فلسفه حجاب را بیان میکند.
رمان ۴۲۸صفحهای #فهیمه_ایرجی
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
جهت اطلاع بیشتر و دریافت کد تخفیف وارد کانال شوید
╭┅─────────┅╮
🌺 @yaddashthaye_damedasti
╰┅─────────┅╯
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
کاش نجار مدینه در مدینه در نمیساخت
یا اگر میساخت، بهر خانهی حیدر نمیساخت
فرا رسیدن سالروز شهادت بانوی دو عالم حضرت صدیقهی کبری، فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت باد.
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
از همگی التماس دعا
#یادداشت_های_دم_دستی_یک_مؤلف
إنا لله و إنا إلیه راجعون!
آجرکاللهیامولای، یاصاحبالزمان!
سلام پدر مهربانم
اَلسَلام ، اِے نورِ فَـوقَ ڪُلً نـور
وارثِ زهرایـے ِ قلبِ صبـور
بے حضورٺ عاشقـے درمانده گفٺ:
"رَبّنا عَجـّلْ لَنا يَومَ الظهـور
#یادداشت_های_دم_دستی_یک_مؤلف
هدایت شده از یادداشتهای دم دستی یک مؤلف( فهیمه ایرجی )
عنترنشنال: بسیجی مزدوره
اغتشاشگر: بسیجی مزدوره
معترض : بسیجی مزدوره
عنترنشنال: سپاهی تروریسته
اغتشاشگر: سپاهی تروریسته
معترض: سپاهی تروریسته
عنترنشنال: مرگ بر دیکتاتور
اغتشاشگر: مرگ بر دیکتاتور
معترض: مرگ بر دیکتاتور
عنترنشنال: بزنید میخورید
اغتشاشگر: بزنید میخورید
معترض: 😳
عنترنشنال: نه به اعدام معترض و قاتلان
اغتشاشگر: نه به اعدام معترض و قاتلان
معترض: 🧐
عنترنشنال: چرا شمر رو که حافظ کل قران بود اعدام کردید؟
اغتشاشگر: 😳
معترض: 😱
عنترنشنال: همینطور ابن ملجم رو؟؟
اغتشاشگر: 😳😳
معترض: 😱😱
عنترنشنال: همینطور حرمله رو؟؟؟
اغتشاشگر۱: 😱
معترض: 😡😡
عنترنشنال: خراب کردیم. مثل این که هنوز زود بود🤪🤪🤪
◾️روز شهادت حضرت زهرا سلام الله◾️
اغتشاشگر:😢
معترض: الهی العفو😭
....و این ماجرا در تاریخ ادامه دارد
#فهیمه_ایرجی
#یادداشت_های_دم_دستی_یک_مؤلف
╭┅─────────┅╮
🌺 @yaddashthaye_damedasti
╰┅─────────┅╯
برای دوستان خودفورواردکنید🙏
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✏️آقای مدّاح،خانم مداح، آقای منبری، آقای هیئتی!
خواندن روضهی در و دیوار در این ایّام، واجب است؛
امّا کافی نیست...
باید بگویی چه شد که دشمن جرأت کرد،
چنین جسارتی به دختر پیامبر(ص) روا دارد؟!
باید بگویی که حضرت زهرا(س)،
چهل شب به همراه امیرالمؤمنین(ع) و حسنین(ع)،
در خانهی مهاجرین و انصار رفت و از آنها خواست که حق را بگویند!
تا به آنچه در روز غدیر دیده بودند عمل کنند؛
تا سکوتشان را بشکنند و با بیطرفی، دشمن را یاری نکنند...
🍃امّا چه شد؟!
جز چهار پنج نفر،
بقیه پای کار نیامدند
و در لانههایشان خزیدند...
پس جرأت نانجیبها،
از بیجرأتی خواص بود،
از بیجرأتی کسانی بود که غدیر را دیدند،
اما سکوت کردند!
این چنین شد که زور لگد دشمن قوت گرفت
و دخت نبی را اینچنین بین در و دیوار... بگذریم!
آری گریه کن پای این روضهها،
امّا بدان که در این بزم،
جایی برای «بیطرفی» نیست...
✅✅✅✅✅
برخی از بزرگواران سوال میکنند که فروش رمان #برج_واحد_۲۱۳ کی آغاز میشود؟
🔻باید گفت: که این رمان از چاپ در اومده اما تا به دست ما برسه کمی زمان بره....
از صبوری شما متشکرم.
تا اینجا برشهای خیلی کوتاهی از ۹۰ صفحهی ابتدای این رمان جذاب ۴۲۸ صفحهای گذاشته شد تا ان شاءالله با دعای خیر شما خوبان زودتر به دست ما برسه.
✅✅✅✅✅✅✅
به زودی خبرهای خوشی در راه است