eitaa logo
یادداشت‌های‌خط‌خورده
130 دنبال‌کننده
91 عکس
4 ویدیو
1 فایل
قایق‌ راندن است، خواندن و نوشتن، بر رودخانه‌ای که آبشاری در انتظار اوست... ⁦✒️⁩این‌جا من از خیلی چیزها خواهم نوشت.. بیش‌تر از کتاب، داستان، رمان، فرهنگ و فکر! ⁦ @s_sajad
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر قدر هم مرد موقر و کارمند عالی رتبه‌ای باشید، باز اگر دختر دم بختی دارید، از آن ابتذال بازاری که دلبری و خواستگاری و ازدواج به خانه‌تان می‌آورد، در امان نیستید. مثلا من به هیچ‌وجه نمی‌توانم با این حالت پیروزمندانه‌ای کنار بیایم که هربار گنِکِر مهمانمان می‌شود بر چهره زنم نقش می‌بند؛ همچنین نمی‌توانم با این بتری‌های لافیت و پورت‌وین و خِرِسی کنار بیایم که فقط برای این روی میز گذاشته می‌شوند که گنِکِر با چشمان خودش ببیند که ما چقدر دست و دلبازانه و مرفه زندگی می‌کنیم. تحمل خنده منقطع لیزا را هم، که آن را هم در کنسرواتوار یادگرفته است، ندارم، همچنین تحمل پشت چشم نازک کردن‌هایش را در حضور مهمانان مرد. مهم‌تر از همه، به هیچ‌وجه نمی‌توانم این را درک کنم که چرا موجودی هر روز به خانه من می‌آید و هر روز با من غذا می‌خورد که کاملا با عادت‌های من، با علم من، و با شیوه زندگی من بیگانه است؛ موجودی که کوچک‌ترین شباهتی به افرادی که من آن‌ها را دوست دارم ندارد. زن من و خدمتکاران مرتب با حالتی مرموز پچ‌پچ می‌کنند که«خواستگار است»، ولی با این حال نمی‌توانم حضور او را درک کنم. حضور او نوعی سردرگمی در وجود من پدید می‌آرود، انگار کسی از قبیله‌ی زولوها در کنار من سر یک میز نشسته باشد. همینطور عجیب به نظر می‌آید که دخترم، که عادت کرده‌ام همیشه به چشم او نگاه کنم، عاشق این کراوات و این چشم‌ها و این گونه‌های نرم شده باشد... قبلا ناهار را دوست داشتم یا دست‌کم نسبت به آن بی‌تفاوت بودم، ولی حالا ناهار جز بی‌حوصلگی و غیظ احساس دیگری در من بیدار نمی‌کند. از زمانی که عالی‌جناب و عضو هیئت رئیسه دانشکده شده‌ام، خانواده‌ام به علت نامعلومی لازم دیده است که صورت غذا و برنامه‌ی ناهارمان کلا عوض شود. به جای آن غذاها ساده‌ای که در زمان دانشجویی و اوایل حرفه‌ی پزشکی به آن‌ها عادت کرده بودم، حالا مرا با قلوه‌ی خوابانده در شراب مادیرا و سوپ پوره‌ای سیر می‌کنند که قندیل‌های سفیدی در آن شناور است. درجه ژنرالی و شهرت موجب شده است که من تا ابد از آش کلم، پیراشکی‌های خوشمزه، غاز و سیب‌زمینی پخته، و ماهی سیم با کته محروم شوم. همچنین از آگاشای پیشخدمت، که پیرزن پرحرف و خنده‌رویی بود، هم محروم شده‌ام. حالا به جای او یگور غذا را سرو می‌کند، جوانک ابله و مغروری که دستکش سفیدی هم به دست راستش دارد. فاصله‌ی بین سرو غذاها کم است، ولی به اندازه طولانی به نظر می‌رسد، چون به هیچ‌شکل نمی‌توان این فاصله‌ها را پر کرد. دیگر از آن شادمانی خبری نیست، از آن گفت‌وگو‌های بی‌تکلف، شوخی‌ها، خنده‌ها، از آن ناز و نوازش‌های متقابل و ان شادی‌ که وقتی من و زن و بچه‌هایم در اتاق ناهار خوری جمع می‌شدیم، به ما دست می‌داد. ناهار برای من که آدم پرمشغله‌ای بودم، زمان استراحت و دیدار با خانواده بود و برای زن و بچه‌هایم یک جشن کوتاه، ولی زیبا و شادی‌بخش، زیرا می‌دانستند که من برای نیم‌ساعت فقط به آنان تعلق دارم و نه به هیچکس دیگر، نه به علم و نه به دانشجویان. دیگر نمی‌شود با نوشیدن فقط یک پیاله مست شد، دیگر از آگاشا خبری نیست، از ماهی سیم و کته خبری نیست، خبری نیست از آن سروصدا و جار و جنجال ‌های کوچک سر میز غذا از آن لگد پرانی‌های زیر میزی یا افتادن چسب زخم از گونه کاتیا به درون بشقاب سوپ. 📚داستان‌ملال‌انگیز 🪴 یادداشت‌های‌خط‌خورده
🚶🏻 جلال برای شخص من با °سنگی‌برگوری° شروع شد. وقتی بازش کردم و خواندم: «من و سیمین بچه‌دار نمی‌شویم. خب این یک واقعیت! اما آیا کار به همین‌جا ختم می‌شود؟!» بعد با °غرب‌زدگی° و °خسی‌در‌میقات° عاشق جلال شدم. منی که قبل از این‌ها نمی‌توانستم مثلا با گلدسته‌ها و فلکِ جلال مطلقا ارتباطی برقرار کنم، عاشق جلال شدم. همین حالا که این متن را می‌نویسم دوستانم نشسته‌اند دور میز و درحال گپ زدن درباره جلال هستند... همین چند دقیقه پیش متن مصاحبه حصرت‌آقا را می‌خواندیم درباره جلال... آقا جلال را داستان نویس می‌داند... می‌گوید بهترین سال‌های عمرم را با جلال زندگی‌ کرده‌ام. به جلال میگوید | جلال آل قلم |. جلال روشن‌فکر به معنای درست آن بوده؛ که کتاب غرب‌زده‌گی‌اش یک روزی روی میز امام بوده و امام به جلال گفته: هرچه ما میخواستیم بگوییم شما در این کتاب گفته اید... جلال برای من که علاقه‌ داشته‌ام به جستار، یک جستار‌نویس خوب است! جلال دوره‌های مختلفی در زندگی خود دارد. مثل شریعتی جد و آباد آخوند دارد! اما بی‌دین نیست!! به قول حضرت آقا... نکته قابل تأمل دیگر؛ آقا در آن مصاحبه سه‌بار تأسف می‌خورد بابت نبودن جلال! آخرش هم می‌گوید ای کاش بود و قله‌های دیگری را هم تجربه می‌کرد. جلال منبع آگاهی‌بخش و الهام‌بخش یک نسل بوده. چیزی که دقیقا ما نویسنده‌گانِ امروز نیستیم. ما بی‌مخاطب ترین نویسنده‌گان جهانیم... اگر در تاریخ ادبیات معاصر نگاه بکنیم، جلال مظهرِ یک نویسنده درجه‌یک تأثیر گذار است! به زعم من بزرگ‌ترین امتیازی که به جلال این قدرت را می‌دهد، بیش از خودافشایی و روراست بودن با مخاطب و صادقانه قلم دست گرفتن و نوشتن، سیر تطور اوست در زندگی‌اش؛ این که آقا می‌گویند جلال روزی توده‌ای بوده روزی ضدش و روزی غیر از این دو، همین است. این که جلال خودش خیلی جاها به این مطلب اعتراف کرده نیز و این که در این متن نوشتم بی‌دین نیست هم؛ جلال واقعا جلال و بزرگ است... روحش شاد... متن کامل یادداشت رهبر انقلاب👇🏻 farsi.khamenei.ir/amp-content?id=8018 🪴 یادداشت‌های‌خط‌خورده
1.69M
دیشب بعد از جلسه گرم کتاب، ضبط که تمام شد با یکی از دوستان دیالوگی داشتیم... این، گزارش آن دیالوگ است... 🪴 یادداشت‌های‌خط‌خورده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.46M
🪶نامه سی‌ام عیب را آن‌گونه و به آن‌ زبان گفتن که که منجر به اصلاح صاحب‌ْ‌عیب شود، این کاری است دشوار و عظیم، خیرخواهانه و دردشناسانه... عزیز من! ما برای تکمیل هم آمده‌ایم، نه برای تعذیب و تعزیر هم. این عین حقیقت است. | 🪴یادداشت‌های‌خط‌خورده
1.64M
🪶نامه سی و چهارم بخواه که هم‌دیگر را کامل کنیم نه ناپدید. بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم؛ اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه‌ی مطلقاً واحدی برساند. بحث باید ما رابه ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل. | 🪴یادداشت‌های‌خط‌خورده
به بهانه چند تا اتفاق سر زدم به چهل‌نامه... صحبتی که امروز با یکی از دوستانم درباره زندگی داشتم. و مکالمه چند روزه‌ام با یکی از رفقای دیگر...
هدایت شده از [ هُرنو ]
. من تا یه موقعی خیلی خجالت می‌کشیدم بگم بعضی کتابا رو نخوندم. گذشت. خیلی گذشت و من خیلی با خودم کلنجار رفتم که حالیِ خودم بکنم که خجالت نداره. مگه چقدر عمر کردیم؟ مگه اصلا چند سال فرصت کتاب‌خوندن داشتیم که قرار باشه تمام شاهکارهای ایران و جهان رو خونده باشیم؟ بی‌خیال :) سخت نگیرید. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف