اینجا مسجد ماست.
من ظهر ها اینجا نماز میخوانم. از اول تیرماه؛ مسجد با صفایی است. بهنام مادر است؛ مسجد الزهراء.
نمازگزاران خیلی خوبی هم دارد. پیرمردی که در تصویر میبینید مسجد را باز میکند. کلیددار است. این پسر بچه هم که اسمش محمد است و کلاس چهارم میرود امسال، مکبر است. دو تا در دارد مسجد؛ یکی از کوچه و آن یکی از خیابان؛
عادت دارم زود تر از اذان بیایم. پیش آمده کسی استخاره بخواهد یا سوالی داشته باشد یا..
تا خود اذان و نماز پا توی محراب نمیگذارم. این کنار مینشینم. راه میروم. قرآن جیبیام را ورق میزنم و مطلبی را که قرار است مثل هر روز بعد از نماز برایشان بگویم، یکبار مرور میکنم.
هر روز خیلی کوتاه حرف میزنم. اگر مناسبی باشد در مورد مناسبتش، نباشد، در مورد #قرآن ؛
ترجمه میگویم و مفاهیم. بنا دارم مفصل برایشان وقت بگذارم. حتی شده علوم قرآن و تاریخ بگویم میگویم. شده حتی #روایت_انسان گفته ام. البته گاهی، بعضی از جاهایش را گفته ام. جای استاد نخعی و جوان خالی. بعد از نماز یکی یکی با همه سلام و علیک میکنم و قبول باشد میگویم. خیلی تحویل میگیرند. سراغ میگیرم از نوجوانی که دیروز نیامده و امروز باز آمده. میخندم و میگویم دیروز دلم برای اذان گفتنت تنگ شد. انگار یخش وابرود.دورم را میگیرند به درد دل کردن. گوش بودن خیلی مهم است. پیامبرمان، که درود خدا بر خودش و خاندانش، گوش بوده اند..
همه این صمیمیت و وظیفه از من شاید چهل دقیقه وقت بگیرد.
توی همین نزدیکی شش تا مسجد هست که تعطیل است. امامجماعت ندارد. حیف از بعضی فرصت ها..
#طلبگی
@yaddashthaykhatkhorde
🪴