«هرآنچه سخت و استوار است
دود میشود و به هوا میرود»
این تعبیر مارکس، کوتاهترین و در عین حال پرمغزترین عبارتی است که میتوان برای توصیف امروز جامعه ایران داشت.
جامعه امروزِ ایران را میتوان با سه محور سنجید:
از سویی منادیان «ایرانیت» که عقبه تاریخی خود را نه در تاریخ اسلام بلکه در تاریخ ایران میجویند. (و از این دسته است افرادی که سرسپرده مدرنیته هستند.)
از سوی دیگر ساختار کلان حاکمیتی و سنتگرایانی که با پذیرش اسلام، ریشهی درخت تمدنِ خود را در خاک گرم عربستان و ظهور اسلام در آن قلمه میزنند.
و دسته سوم، افرادی که در رابطه آنتاگونیستی میان اسلامیت و ایرانیت، نه میتوانند عقبه تاریخی خود را رها کنند و نه کاملاً میتوانند در جهاز هاضمه فرهنگ اسلام هضم شوند، فرهنگی که به ادعای بسیاری، فراتر از موقعیتهای جغرافیایی و مرزهای سرزمینی دوران جاهلیت و بر فراز تاریخ بشریت به پرواز در آمده تا جهانشهری را برپا کند.
برای چون منی که مفاهیم را در حصار زیستبوم تاریخی و شرایط اجتماعی و فرهنگی و ... میبینم، این تعارض رفته رفته پر رنگ تر میشود.
این تعارضات نه تنها در ساحت فردی که در بعد کلان و ساحت جمعی نیز خود را نشان میدهد.
هرساله در سالروز تولد کوروش، راه تخت جمشید بسته میشود تا مبادا پیروان دسته اول، به آرامگاه کوروش سجده کنند.
دسته دوم (که من آنها را سنتگرایان مینامم) با نگاهی تقلیلگرایانه، خرده فرهنگها را نیز در فرهنگ دینی ذوب میکنند و نوروز و مراسم ۴شنبه سوری تا سیزدهبهدر و ... را سنتهای جاهلی میدانند که دورانش به سر آمده و و باید به همان «تاریخ پاگانی» بپیوندد.
دسته سوم که زندگی در شکاف را برمیگزینند، در فشار مفاهیم سَیَلانی جدید و مفاهیم ثابت و لایتحرک (دینی فرهنگی و ...) با تعارضی درونی دست و پنجه نرم میکنند.
دغدغه چندین ساله من آن است که مرز میان سنتها و ارزشهای برساخته بدون معنا (یا واجد معنای برساخته) از ارزشهای دارایِ معانیِ حقیقی چیست؟
کدام ارزشها باید دود شوند و به هوا بروند و کدام ارزشها را باید نگاه داشت؟
✍ محمد رایجی
⛔️جناب دیپلمات و نوامیس مملکت
🔹وزارت امور خارجه ، تعدادی زن و دختر ایرانی را با آرایش و لباسهای زیبا درون سفره هفت سین نشانده تا سفرای خارجی ببینند و حالش را ببرند و با نوروز هم آشنا بشوند!
🔹جناب وزارت امور خارجه ! چرا زن و دختر خودت را سر این سفره ننشاندی؟ مگر زنان و دختران مردم ایران، ناموس تو نیستند؟
🔹در کدام کتاب فن دیپلماسی نوشته «معنی دیپلماسی» بیخیالی نسبت به ناموس مملکت است؟
🔹همین نگرشی که زن و دختر ایرانی را برای خوشایند سفرای خارجی به نمایش می گذارد، با موگرینی هم سلفی می گیرد، برای هر سفر به اروپا و آمریکا روزانه ٢٠٠ تا ۴٠٠ یورو از بیت المال حق ماموریت دریافت می کند، برجام را از اجنبی گدایی می کند و با آن فخر هم می فروشد.
🔹خدا را شکر که دفاع از ناموس ایرانی به عهده «جناب دیپلمات» نبود، وگرنه آمریکایی ها و اروپایی ها و سعودیها و... ایران را «تایلند» کرده بودند!
🔹آیا می دانید«جناب دیپلمات» هشت سال دفاع مقدس را نیویورک تشریف داشته وخدمت سربازی را همانجا گذرانده است؟ آن هم زمانی که جوانمردان ١٣ و ١۴ ساله بسیجی، پیکرهای کوچکشان را مانند سد در برابر «تی ٧٢» بعثی ها گذاشتند تا «نگاه ناپاک بیگانه» به زنان و دختران این مملکت نیفتد!
✳️ جناب دیپلمات! می دانیم که بانی این اقدام زشت را تنبیه نخواهید کرد و زبان عذر خواهی بابت این حرکت توهین آمیز نسبت به زن ایرانی را هم ندارید! فقط خواهش می کنیم به متولی این برنامه، مدال درجه یک دیپلماسی عمومی و ٧۵٠ سکه بهار آزادی ندهید!
✍️دکتر کوشکی
تمدن غربی از رؤیا تا واقعیت
روابط جنسی نامشروع و نامتعارف
👈حتماً اگر بدانید توسعهیافتهترین کشورها مانند؛ آمریکا، سوئد، فرانسه، کانادا، انگلستان و آلمان بیش از سایر کشورها مرتکب این جرم میشوند، شگفتزده خواهید شد.
👈البته طبق معمول، ایالات متحده آمریکا در مسابقهی تجاوز جنسی نیز مقام اول را دارد. متجاوزان بهطور عمده مرد هستند و سهمی ۹۹ درصدی دارند. بر اساس نظرسنجی ملی خشونت علیه زنان، از هر ۶ زن امریکایی یک نفر، و از هر ۳۳ مرد امریکایی ۱ نفر در طول زندگی قربانی یک تجاوز کامل یا اقدام به آن است.
👈به نقل از سایتtheism.blog.ir ، بالاترین نرخ رشد تجاوز به عنف در سطح اروپا نیز به کشور سوئد اختصاص دارد، به گونهای که بر اساس گزارشهای رسمی در سوئد، از میان هر ۴ زن یک نفر قربانی تجاوز است، براساس مطالعهی اتحادیهی اروپا در سال ۲۰۰۹، سوئد یکی از بالاترین نرخهای تجاوز گزارش شده را در اروپا دارد، ۵۹% این تجاوزها در اماکن عمومی، ۱۴% در محل کار و یا مدرسه، ۱۸% در منزل و ۹% در سایر مکانها رخ داده است.
👈به گزارش روزنامه انگلیسی ایندیپندنت، سوئد و دانمارک کشورهایی با بالاترین میزان آزار جنسی در اتحادیه اروپا هستند. نمودارهای آماری نشان میدهند که بر اساس دادههای آژانس اروپایی حقوق اساسی، در کشورهای سوئد و دانمارک ۸۰ تا ۱۰۰ درصد مردم اظهار داشتهاند که مورد آزار جنسی قرار گرفتهاند که این اعداد بالاترین میزان در این قاره است. این رقم در کشورهای انگلستان، فرانسه، آلمان و فنلاند ۶۰ تا ۷۹ درصد میباشد. به همین سبب موسسه گیت استون به سوئد لقب “پایتخت تجاوز جنسی در غرب” را داده است.
👈براساس گزارش مشترک وزارت دادگستری(MoJ)، دفتر آمار ملی(ONS)، و نهاد نخستوزیری انگلیس که در سال ۲۰۱۳ تهیه شده است، بهطور متوسط تقریبا ۸۵۰۰۰ زن سالانه در انگلستان و ولز مورد تجاوز قرار میگیرند. ۴۰۰۰۰۰ زن هر سال اذیت و آزار جنسی میشوند. از هر ۵ زن یک نفر (۱۶ تا ۵۹ ساله) پس از ۱۶ سالگی، گونهای از خشونت جنسی را تجربه میکند.
👈آلمان با تعداد ۶،۵۰۷،۳۹۴ مورد تجاوز جنسی در در سالجاری ششمین کشور با بالاترین میزان این سوء رفتار است که رقم واقعا بالایی است. کاتولیکهای آلمانی قرصهای پیشگیری از بارداری اورژانسی را برای قربانیان جایز دانستهاند.
👈حدود ۲۰ سال است که تجاوز در فرانسه جرم محسوب میشود و تا قبل از آن اصولاً تجاوز در فرانسه جرم بهشمار نمیرفت، با این حال مطالعات دولت این کشور نشان نیز میدهد هر سال ۷۵۰۰۰ مورد تجاوز در فرانسه رخ میدهد که نسبت به جمعیت بسیار بالاست. البته تنها ۱۰ درصد قربانیان شکایت میکنند و این آمار بر همین اساس برآورد شده است. فرانسه با مجموع ۳،۷۷۱،۸۵۰ مورد در رتبهی هفتم قرار دارد.
👈کانادا کشوری است که برای این جرم جریمهی نقدی درنظر میگیرد و مجموع موارد تجاوز گزارش شده در این کشور ۲،۵۱۶،۹۱۸ است. این آمار تنها ۶ درصد کل موارد تجاوز گزارش شده است، چرا که در این کشور نیز از هر ۳ زن یک نفر تجاوز جنسی را تجربه کردهاست و تنها ۶ درصد تجاوزها به پلیس گزارش شدهاست.
👈تجاوز به کودکان و بهرهکشی جنسی نیز به شکل پنهان و آشکار تقریباً در همه کشورهای اروپایی متداول است، اما بر اساس تخمین سازمان دفاع از حقوق کودکان در هلند، آمار کودکان روسپی در این کشور به نحو نگران کنندهای افزایش پیدا کرده است. به نحوی که در طی چند سال از ۴۰۰۰ نفر به ۱۵۰۰۰ بالغ شده است.
👈کشور سوئیس که همواره از آن بهعنوان یکی از امنترین و بهترین کشورهای جهان تعبیر می شود نیز دارای بیشترین تعداد مراکز فحشا است. به گزارش روزنامه بلیک چاپ زوریخ، کشور سوئیس در مقایسه با دیگر کشورهای اروپایی، از بالاترین میزان تراکم در تعداد فاحشهخانهها برخوردار است، بهطوری که ساکنان این کشور احساس میکنند به واسطه تعدد این مراکز غیر اخلاقی، مورد تهاجم قرار گرفتهاند.
👈همچنین تنوع طلبی و لذت جویی در غرب در حدی حاد شده است که؛ هماکنون بهرهکشی جنسی از عروسک انسانی لولیتا (زنان و دختران مثله شده و بیدفاع) به شکل محدود و پنهان و ازدواج با همجنس، ازدواج با حیوانات، ازدواج با خود، ازدواج با ربات و ازدواج سفید نیز به شکل رسمی و قانونی و در عین حال گسترده در این جوامع متداول شده است.
👈کار به جایی رسیده که اینک صاحبان ثروت و قدرت در غرب، به خود اجازه میدهند تا در قبال پرداخت پول به بردگان جنسی و سایر همنوعان نیازمند خود، افسار بردگی را به گردن دیگران آویخته و متکبرانه آنها را به معابر عمومی کشانده و هویت و انسانیت انسان را در معرض دید عمومی به لجن بکشند.
📚رسالتانقلابیون:
🇮🇷شناختِ فرایندِ ظهورِ کبری
و تدارک مقدمات آن در عصر ظهور صغراست
✍️ تلاش هزار ساله ایرانیان برای احیایِ هویت اجتماعی شیعیان که بعد از حکومتهای علویان و آلبویه، با تشکیل حکومت صفویه نقطه عطفی در عصر غیبت بود، طی فراز و فرودهایی به دوران مشروطیت رسید که قرار بود «مشروطهی مشروعه» تحت نظارت فقیهان شیعه سامان دهی شود...
📌اما با دخالت انگلیس و همراهی حامیان داخلی، یعنی پیشینیان همین غربپرستان امروز، به شکست منجر شد که متعاقب آن، حدود ۹میلیون ایرانی را قحطی زده و قربانی کردند تا بتوانند پدر و پسر پهلوی را به مدت نیم قرن بر سرنوشت ایرانیان تحمیل کنند.
✅در مسیر پرسنگلاخ و صعب العبور تاریخ، گذرگاه هایی که شیعیان برای رسیدن به افق ظهور طراحی کرده بودند، در بهمن ۱۳۵۷ به انقلاب اسلامی رسید و جمهوری اسلامی طی چهل سال مقدماتی خود توانست، انگیزه و اندیشه طراحی نقشه بزرگراهی به نام «تمدن نوین اسلامی» را برای ورود به عصر ظهور کبری، توسط امام خامنهای در ذهن نخبگان امت اسلامی ایجاد کند🇮🇷
📚انقلابیون میدانند، همانطوری که فرایند «غیبت معصوم» از مدیریت جامعه بشری، با ماجرای سقیفه شروع شد و بیش از ۳۲۰ سال طول کشید تا به غیبت کبری منتهی شد؛ فرایند «حاکمیت معصوم» نیز، از هنگام «ظهور صغری» و پدیده انقلاب اسلامی تا رسیدن به لحظه «ظهور کبری»، زمانی مقتضی را لازم دارد🌍
✍️در این فرایند، انقلابیون ایران و جهان، باید پیوستگی زمان برای تربیت خویش و آمادهسازی نسلهای آینده را متوالیاً دنبال کنند و نگذارند ششصد سال وقفه میان آل بویه تا صفویه، سیصد سال از آغاز صفویه تا جنبش مشروطیت و یک قرن فاصله زمانی از مشروطیت تا انقلاب اسلامی تکرار شود...
❤️البته در آستانه میلاد حضرت حجت علیهالسلام، چله گرفتنها، دعای جمعی کردن، اطعام ایتام و نیازمندان، و استغفار و توبه جمعی از گناهان عمومی، امربه معروف و نهی از منکر و مقاومت در برابر شرارتِ اشرار و مفسدان عالٓم همه خوب است که تکمیل همه این امور، با قدرشناسی و تبعیت لازم از نائب امام عصر (عج) و شناساندن شخصیت و مقام ولایی امام خامنهای به مسلمانان و مستضعفان جهان، رقم خواهد خورد و سهل الوصول ترین راه برای اثبات صداقت منتظران و اتمام انتظار امام معصوم (عج) پدیدار خواهد شد...
🇮🇷چهل سال تداوم انقلاب اسلامی با افت و خیزهای فراوان در عملکرد کارگزاران «غربگرا» یا «ولایتمدار» در جمهوری اسلامی، گنجینهای از تجربیات تلخ و شیرین را در اختیار منتظران واقعی، بویژه انقلابیون رسالتمدار قرار دادهاست.
🎯 بهرهبرداری از این تجربیات و فرصتهای بسیاری که وجود دارد، مقدمات «ظهورکبری» را تسهیل و تسریع خواهد کرد؛ ان شاءالله☘️
✍️ ادامه دارد...
محمدعلی رامین
هشتم فروردین۱۴۰۰
علی بهاری
حق با مطهری است
«من حجاب را انتخاب نمیبینم و به آزادی در آن اعتقاد ندارم. من نیمه عریان بودن را آزادی انسانی نمیدانم و آن را آزادی حیوانی و غریزی تلقی میکنم.»
اینها بخشی از سخنان علی مطهری در کلابهاوس است. او که به صراحت در ابراز نظر سیاسی و فرهنگی شهره است در این گفتگو با بسیاری از مشهورات و مقبولات جامعه مخالفت کرد و البته هزینهاش را هم پرداخت! برخی از نویسندگانی که گرایش اصلاحطلبی دارند به نقد اظهارات ایشان پرداختند. در این نوشتار، نگاهی گذرا میاندازیم به نقد یکی از یادداشتنویسان سایت عصر ایران، ولی پیش از آن بخشهایی از اظهارات این نماینده سابق مجلس را مرور میکنیم:
- اگر کسی کنار دریا تحریک نمیشود بیمار است. خدا خواسته ما تحریک شویم، باید تحریک شویم.
- اینکه جوان ما با دیدن دست یک خانم تحریک میشود، خوب است. الان در اروپا مشکل دارند با این مسئله و تحریک نمیشوند. مردها تحریک نمیشوند و زنها رو میآورند به مردهای آفریقایی!
- تساوی حقوق زن ومرد به معنای تشابه حقوق آنها نیست.
- تعدد زوجات بسیار حکیمانه است. چون زنان آماده ازدواج از مردان بیشتر اند و نباید حق ازدواج کردن را از زنان گرفت.
پس از این گفتگو، جناب هومان دوراندیش در یادداشتی که با عنوان «دفاع مطهری از حجاب، نقض غرض بود» به نقد دیدگاههای او پرداخت. این نقدها را میتوان به صورت زیر خلاصه کرد:
- ریشه تحریک جنسی، درون آدمیان است. بنابراین قدم زدن در ساحل مختلط و نماز خواندن در مسجد مجزا تفاوتی نمیکند!
- در سربازخانهها و خوابگاهها جنس مخالف برهنه وجود ندارد ولی میل جنسی وجود دارد. پس میان تحریک میل جنسی مردان و برهنگی زنان در جامعه، ارتباطی نیست.
- مطهری نقض غرض کرده است، زیرا مردی که با دیدن اندام برهنه زن، تحریک نمیشود به آخرت آباد نزدیکتر است تا مردی که با دیدن آن تحریک میشود.
- این که یک مرد با دیدن زن برهنه تحریک شود نشان دهنده ناسلامتی روان اوست نه سلامتی آن.
- آن چه مردان را از وسوسههای جنسی نجات میدهد تقوا و عفت است نه ازدواج.
- امر کردن زنان صدر اسلام به حجاب نه از باب پیشگیری از مفاسد جنسی که به خاطر هویتبخشی به زنان مسلمان بوده است.
در یک کلام تقریبا همه گفتههای جناب دوراندیش خطا بلکه واضحالبطلان است. از آن جایی که برخی از ادعاهای ایشان همپوشانی دارند از نقد تکتک میپرهیزم و به صورت کلی نقد میکنم.
یک: مردی که با دیدن بدن زن تحریک نمیشود به لحاظ روانی و زیستی بخشی از فرایند لذت جنسی را از دست داده است و هنگام معاشقه با همسرش باید به فکر کارهایی باشد که بتواند لذت مراحل از دست رفته را جبران کند. به بیان دیگر، فرض کنیم لذت جنسی با یک نگاه ساده شروع میشود و به رابطه عمیق جنسی ختم میشود. کل این بازه را از یک تا ده شمارهگذاری میکنیم. مردی که با دیدن یک زن برهنه یا نیمهبرهنه هیچ لذتی نمیبرد لذت شماره یک تا سه جنسی را – عدد، از باب مثال است – از دست داده است و برای داشتن یک رابطه کامل و درک لذتهای دهگانه باید مراحل دیگری به رابطه جنسیاش اضافه کند. همین موضوع سبب میشود کمکم پای ابزارهای مختلف هم به رابطه جنسی باز شود و سپس کار به رابطه جنسی گروهی بکشد و در نهایت به رابطه با حیوانات! ختم شود. در واقع کل فرآیند لذتطلبی جنونآمیز در روابط جنسی از یک انحراف ساده شروع شد: هرزگی چشم!
دو: گاهی یک پدیده، شرط لازم یک پدیده دیگر است نه شرط کافی. مثلا برای درست کردن قرمهسبزی شما باید گوشت و لوبیا قرمز داشته باشید. اما آیا با داشتن گوشت و لوبیا قرمز کار تمام و قرمهسبزی سر میز حاضر است؟ خیر. زیرا گوشت و لوبیا شرط لازم قرمهسبزی هستند نه شرط کافی آن. عدم برهنگی بانوان در جامعه هم شرط لازم داشتن یک جامعه پاک است نه شرط کافی. بنابراین اگر سایر شروط مثل پاکچشمی افراد، ازدواج به موقع و آموزش صحیح محقق نشود حتی با وجود حجاب جامعه سالمی نخواهیم داشت. در واقع مغالطه جناب دوراندیش، شرط کافی دانستن شروط لازم آقای مطهری برای یک جامعه سالم است.
سه: فرض کنید ما انسانها به گونهای آفریده شده بودیم که ذاتا از مال حرام بدمان میآمد، به گونهای که هر گاه میخواستیم لقمه حرام بخوریم بوی تعفنش حالمان را بد میکرد و مزه مشمئزکنندهاش، منزجرمان میکرد. آیا در این صورت دست نزدن به مال یتیم و احراز از رشوه و روگردانی از ربا هنر بود؟ بنابراین تمام ارزش تقوا و عفت به این است که گناه برای انسان جاذبه داشته باشد. آن گاه میتوان از متقی و عفیف سخن گفت!
چهار: به نظر میرسد دفاع از حجاب اجباری یا اختیاری امری پیچیده و دارای ابعاد گوناگون است و اساسا نمیتوان در یک یادداشت، نسخهاش را پیچید، اما اگر همه استدلالهای موافقان حجاب اختیاری از قبیل جناب دوراندیش است باید فکری به حال پایگاه اجتماعیشان بکنند!
♨️بیماری تاریخزدگی ما
✍رسول جعفریان
🔻تجربه من در نوشتن کتاب جریانها و سازمانهای مذهبیاین طور میگوید که ما روحیه تاریخزدگی داریم و سعی میکنیم بر اساس تاریخی که داریم همه محتویات ذهن خود را از هر جهت سر و سامان دهیم از آنجایی که فرقه های مختلفی هم بودهایم و دست کم دو گروه بزرگ اخباری و اصولی و نیز به دلیل حضور جریان های غالی شناختی که از تاریخ تفکر و سیاست در شیعه داریم شکلها و نمودهای مختلفی دارد عادت کردهایم به این امور تمسک کنیم و این کار را به خصوص از مشروطه به این طرف به یک رویه تبدیل کردهایم
🔻در دوره جدید، وقتی در مقابل غرب کم آوردیم به تاریخ اسلام روی آوردیم تا با آن تکمیلش کنیم سنیها از عظمت خلافت سخن گفتند و ما هم در حاشیه آنها از نوشتههای آنها و آثار خودمان شروع به استخراج کردیم برای ما داستان حکومت امام علی و کربلای امام حسین اهمیت داشت آنها سعی کردند از تاریخ برای مشروعیت خلافت عثمانی و مسائلی که بعد از آن اتفاق افتاد استفاده کنند هنوز هم داعش این کارهای تاریخی را میکند ما هم گرفتار این وضع هستیم بسیاری از رهبران فکری انقلاب در طول دههها گاه هم با ترجمه آثار مصری سعی کردند از تاریخ اسلام همه چیز درآورند
🔻الان میدانیم که این روال در میان فقها نبوده و کسی این تواریخ را معتبر نمیدانسته است اما مهم این بود که ما در مقابل غرب و انبوه افکار و اندیشه ها و آثاری که داشت کم آوردیم و باید از جایی آن جای خالی را پر میکردیم خواستیم بگوییم تمدن داریم و برای این کار تاریخ را واکاوی کردیم
🔻حالا بر اساس آن تاریخ میخواهیم نظام سازی هم کنیم و به هر چیزی تشبث میجوییم میخواهیم از تجربههای تاریخ که معلوم نیست در چه وضعی بوده استفاده کنیم تاریخزدگی به همه معانی آن بر ذهن ما حاکم است گذشته را سفت چسبیدهایم از آن دین و اخلاق و فلسفه و فقه استخراج میکنیم. روزگار خودمان را دایما با آن مشابهت سازی می کنیم و میخواهیم درس بگیریم و اسمش را عبرت گیری از تاریخ میگذاریم جدای از این که در علم اصول از این شیوه استفاده از تاریخ و اصول آن یاد نشده و فقها ذرهای برای این گزارههای تاریخی اهمیتی قائل نبودند مشکل این است که ما قدرت تفکر را از دست دادهایم و به تاریخ چسبیدهایم وقتی ما تصور می کنیم سرمایه تاریخی داریم و باید همه چیز را از آن درآوریمدیگر فکر را تعطیل میکنیم عوض این که مصلحت روزگار خودمان را در نظر بگیریم و حداکثر در چارچوب اهداف کلی دین با رعایت ضروریات فقه پیش برویم و دست به خلاقیت و ابتکار برای بهبود زندگیمان و به روز شدن دنیایمان بزنیم خودمان را در دریایی از تواریخ پرت میکنیم و میخواهیم همه چیزمان را با آن منطبق کنیم
🔻ما قرار بود دین شناسی را از احادیث مسلم ائمه فرا بگیریم تاریخی کلی هم از زندگی آنها از نظر تولد و وفات و غیره داشته باشیم اما حالا به هر خبری و گزارشی در هر کتابی تمسک کرده و میخواهیم از آن دین در بیاوریم کدام فقیهی چنین میکرده است؟ فقهای اصولی ما بخش زیادی از احادیث را به عنوان ضعیف کنار گذاشتند کتابهای تاریخ را کلا بوسیدند و کنار گذاشتند با اصول عملی دین را درست کردند و از عقل سخن گفتند حالا ما خود را گرفتار تاریخ کردهایم
🔻جالب است که هر منبری هر مداحی هر مجری تلویزیونی مشغول این کار است در حالی که نه از منابع سر در میآورد نه سند شناس است و نه با روش فقیهان و احتیاط آنها در استخراج احکام شرعی و صدور نظر آشناست
🔻ما بیش از صد سال است تاریخ زده شدهایم بخشی از این تاریخزدگی را مدیون کتابهای مصری در باره اسلام تاریخی هستیم که آنها هم زیر سایه عثمانیها گرفتار بازسازی خلافت بودند و آنها را ساختند تا بگویند همه چیز داشتهایم
🔻این رویه اختصاص به راست و چپ ما ندارد همه در آن غرق شدهایم میخواهی با دشمن مذاکره کنی ببین عقلت چه میگوید چه کار داری که امام با ابن سعد صلح کرد یا نه میخواهی رقیب انتخاباتیت را حذف کنی، چه ربطی به گذاشتن کلیشه طلحه و زبیر روی او داری و چرا به اسم امام علی این کار را میکنی؟ کلیشههایی که از گذشته ساختهایم روی این و آن نصب می کنیم و اندازهشان را میگیریم طرف مقابل هم از نمونههای دیگر استفاده میکند باید این ذهن را خالی کرد نشست فکر کرد و چارهجویی برای کشور نمود
🔻گذشته کم بود سالهاست با اخبار آخر الزمانی که در صورت درست بودن ویژه امام زمان و زمان ایشان است نقشه برای دیگران میکشند و بر اساس آن ها نظام سازی میکنند و طرح میدهند
🔻به نظرم دو ویژگی مهم امام این بود که نه ذهن تاریخزده داشت و نه تحت تأثیر این قبیل اخبار آخرالزمان بود
🔻راستش میدانم این سخنم برای جامعهای که سخت درگیر تاریخ است چندان قابل فهم نیست اما چه کنم که به هر حال باید مینوشتم شاید روزی کسی به آن توجه کند.
طرح نو
مرحوم رضا بابایی
روزگار را ميگذرانيم؛ نه همچون نسيمی كه باغ و بستان را طواف ميكند، و نه مانند رجهای قالی كه اندكاندك حجم سرخ يك گل را میتند. به همت زنگ ساعت از خواب برمیخيزيم و به مدد چای و پنير و سيگار، به خيابانها میريزيم تا چربترين لقمههای شام را با خود به خانه آوريم. آنگاه میخوابيم و در خواب میبينيم كه در يك خانهٔ بزرگ، باغچهای است پر از گلبوتههای بنفشه و نسترن، و چند درختچهٔ هميشهبهار و يك چنار مغرور كه گويی از ازل به همين قد و قامت بوده است. چتر درخت مو، دهليز خانه را زير سايهٔ خود گرفته است و حوض پاكيزهای، در دل حياط میدرخشد. خانه در محاصرهٔ چند ديوار سيماني است و ما ميان گلهای زرد و سرخ و نارنجي میخراميم. دست خود را به سوي يك شاخهٔ گل دراز میكنيم تا بشكفيم از بوي دلاويز اين ساقيان نباتی كه جام از مشام میسازند و باده از نكهت خوش. اما صداي گنگ و غمباری فرياد میزند: نه. میگوييم چرا. میگويد شيشههای گلابْ خالی است و مزارها خشك. منتظر باشيد تا بویگلهای امروز، در شميم جنازههای فردا آميزد و آنگاه مشامهای خود را تيز كنيد. از خواب برمیخيزيم. خوابمان تعبير شده است: شيشههای گلابْ لبالب، و گورستان معطر.
فردا دوباره زنگ ساعت، غريو میكشد و دوباره خيابانها و دوباره سفرهٔ شام و دوباره خواب و دوباره خانهٔ سيمانی و دوباره نهيب و دوباره گلهای محبوس در شيشههای قد و نيمقد.
اما همه همچون ما تيرهروز و شوربخت نيستند. برخي به خيابانها نمیريزند؛ راهي مدرسه میشوند. مدرسهها، نور چراغ خانهها را بيشتر میكنند؛ تا همه ببينند كه در چه هيچستانِ رنگارنگی قدم میزنند. آنجا، گروهی میكوشند از فضلهٔ موش ريمل بسازند و گروهی نيز میجوشند تا عذابهای بيشتری بر تار موی دختران بياويزند. ريملسازانِ خندهرو، كيمياگران عصر ماشيناند. زشت را زيبا و زيبا را زيباتر میكنند تا كسی ناكام تن به مرگ ندهد. كاشفان عذاب، دلوهای خالی را از چاه سنت و خاطرات پيري خود بيرون میكشند تا مردم بر آن، نخهای سبز گره زنند و جايی فراخ در بهشت برای خود ذخيره كنند. آن سوتر، گروهي میخندند بر اين دلوهای سبز و خالی، و میبالند بر بالنهای عظيم خود كه در هوا سرگرداناند و منّت باد و نسيم را میكشند تا ميان زمين و آسمان معلق نمانند.
و من اما چه نيازمندم به خندهای كه سياست نمیداند و هرگز تسبيح و چرتكه به دست نگرفته است. هزار درد را دوا است خندهای كه طرح چهرهٔ معصوم تو را میكشد. هر بار كه میخندی، زلزلهای است كه آشوبها را میخواباند. حادثه، آن نيست كه آهنی بر آهنی فرود آيد يا خانهای بر زمين نشيند يا گوسفند چاقی در روستايی دور، شتر زايد. حادثه، گرمايی است كه در ضيافت ديدار، مهمانِ خستهجانی را پذيرايی ميكند.
دور باش؛ اما باش. بیتابم میكند اين بودن و نبودن. هر چه آينه در خانه داری بشكن و بيرون انداز، كه دروغگوياناند، و تو را جسمی نشان میدهند كه با لب سخن میگويد و با دندان و دهان غذا میخورد. آيا باور كنم كه تو نيز همچون ما و همچون همه، گرسنه میشوی و كفش تنگ نمیپوشی و طعمها را میشناسی و در بانك تجارت، حساب جاری داری؟ باش! آنگونه كه دماوند برای ايران مانده است و صندوق خاطرات براي پيرزن عزاداری كه ترحيم خود را تا اربعين همسر نيز عقب نينداخت. باش و بگذار درمان كند پيری آغشته به ندامتم را، برقی كه از چشمان تو میوزد. بگذار بگذرد گذشتنیها، كه بسي بيش از اين بر پدران و مادران ما گذشته است. ما با خود چه خواهيم برد به گور كه آنان نبردند؟ پس اين گورِ دستهجمعی را بايد آذين بست و سرشار از نغمه و نسيمش كرد. فرصتْ اندك است و آرزوها بسيار. جز دفتر و ديوان به دست نگيريد كه قاتلاند اين روزنامههای رنگی. خبر نخوانيد و هيچ نگوييد جز قصه دل و دلبر. هر چه گفتيم جز حكايت دوست، دروغ بود و خيانت به لحظهها. توبه بايد كرد از اين همه سنگ قساوت كه بر شيشهٔ عمر زديم. اگر ميتوان گل افشاند و می در ساغر انداخت، فلك را سقف چرا بشكافيم و طرح نو چرا دراندازيم؟ شكاف سقف و طرح نو، همين گل افشاندن است و می در ساغر انداختن. زادهٔ اين باغيم و روزی در آن خواهيم خفت؛ اكنون كه بيداريم، چراغ عيش برافروزيم تا عرشيان بدانند كه روز واقعه، ما را چه دهند و كجا برند.
اگر غربی باشی ارجمندی و اگر افغانستانی باشی فراموش شدهای!
🖍مجید مجیدی فیلمساز ایرانی
🔹صدایی از شما برنخاست
شمعی روشن نشد
پرچمی نیمه افراشته نشد
سازمانهای جهانی بیانیه ندادند
و هیچ سیاست پیشهای نخروشید
و هیچ هشتگی به راه نیفتاد
🔹به قرن بیستویکم خوش آمدید با شعارهای رنگارنگ و با شعورهای کم رنگ، به قرنی که رنگ خون انسانها فرق دارد و آدمیان بر اساس ملیت و آیینشان ارزشگذاری میشوند.
🔹اگر غربی باشی ارجمندی و اگر افغانستانی باشی فراموش شدهای و اگر شیعه و مسلمان باشی کسی نگران خون بر زمین ریختهات نمیشود.
🔹متاسفم که در زمانهای زندگی میکنم که عدالت واژه بی معنای این عصر بیهودگی است.
🔹گاهی آرزو میکنم چه میشد در زمانه ما هم کسی چون علی (ع) بود که چنان نگران ربودن خلخال از پای بانویی حتی غیر مسلمان میشد که مرگ را سزاوار میدید.
🔹کاش میمردیم و مرگ عدالت و انسانیت را نمیدیدیم و چنین سکوت نکبت بار را در شهادت غمبار دهها دختر مظلوم قوم هزاره افغان شاهد نبودیم.
اوضاع در سرزمینهای اشغالی به هیچ عنوان به نفع صهیونیستها نیست. تقریبا برد موشکهای مقاومت تا ۵۰ کیلومتری بعد از تلاویو هم رسیده است. حتی گزارش شده که چند موشک به محدوده نیروگاه دیمونا هم اصابت کرده است. تقریبا تمام شهرهای مهم رژیم زیر آتش مقاومت قرار دارد، مضاف بر اینکه چالش دیگری هم گریبان صهیونیستها را گرفته و آنهم این است که جنگ در شهرها و خیابانها آغاز شده است. مقامات رژیم اعتراف میکنند که غافلگیر شدهاند و آنچه را که میبینند باور نمیکنند.
رئیس رژیم صهیونیستی با اشاره به درگیریهای داخلی در ارضی اشغالی فلسطین گفته است، به همه التماس میکنم، تمام تلاش خود را کنند تا از وقوع این اتفاق وحشتناک که مقابل چشمان ما در حال رخ دادن است، جلوگیری کنند.
درگیریها میان فلسطینیان و شهرک نشینان صهیونیستی به شدت در حال افزایش است و شهرهای این رژیم در حال تبدیل شدن به عرصه یک جنگ داخلی میباشد. اکنون صهیونیستها در چند جبهه درگیر شدهاند، از جمله جنگ با فلسطینیان در غزه، جنگ داخلی و فشارهای خارجی. در حال حاضر شرایط به شکلی است که این بحران خودساخته برای آنان، به طور فزایندهای در حال تشدید شدن است. مقامات رژیم سعی میکنند وانمود نمایند اوضاع را در کنترل دارند و میتوانند به چالشهای کنونی پاسخ دهند. اما وضع غیر از این است، به ازای هر موشکی که قرار است رهگیری کنند باید هزار برابر آن هزینه کنند. این شرایط هزینهها را برای آنان به شدت بالا برده است. در کنار آن اوضاع در فضای بینالمللی و افکار عمومی نیز برایشان دست کمی از موشکهای مقاومت ندارد.
✍️احمد بنافی
صداي تو خوب است
ما چرا مینويسيم؟ آيا میخواهيم همديگر را آگاهتر کنيم؟ يا میخواهيم خودمان را سبک کنيم و خلجانهای ذهنمان را بيرون بريزيم و آرام بگيريم؟ در شبکههای اجتماعی، سطح آگاهیها تقريبا مساوی است و معمولا اکثر نوشتهها گرايش کلی خوانندگان را دگرگون نمیکند.
درست است که نوشتن برای خالی شدن، نوعی خودخواهی و ديگرآزاری است، اما به نظرم اکثر کسانی که در گروههای اجتماعی مینويسند، انگيزهٔ ديگری نيز دارند که شايد خودشان هم از آن بیخبر باشند، و آن، «با هم بودن و گم نکردن همديگر» است. در تاريکي، تنها راه برای اينکه همديگر را گم نکنيم، صدا است. لازم نيست اين صدا، حکمت و فلسفه و ادبيات و تحليلهای دقيق سياسی و بازگويی انديشههای ژرف و شگرف باشد. همينقدر که صدای همديگر را بشنويم، ترس و هراسمان از اين همه ظلمت و دهشت، کمتر میشود. حضور در شبکههای اجتماعی، نوعی دست همديگر را گرفتن در خيابان شلوغ زندگی است. ما مینويسيم، فقط براي اينکه در اين شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل، همديگر را گم نکنيم.
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزينهٔ آن گياه عجيبی است
که در انتهای صميميت حزن میرويد
در ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف در متن ادراک يک کوچه تنهاترم
بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايی من بزرگ است
و تنهایی من شبيخون حجم ترا پيشبينی نمیکرد
و خاصيت عشق اين است
(سهراب)
رضا بابایی
👌از اجمال به تفصیل
♦️#آدورنو جملهای دارد دربارهی شعر پس از #آشویتس که مشهور است و الهامبخش؛ «سرودن شعر پس از آشویتس خود عملی است غیرمتمدنانه!» این سخن، با برداشتها و تفسیرهایی که دربارهاش آمده، در همان سطح اول گویای یک نکتهی مهم است؛ شعر در دنیای پس از آشویتس نمیتواند کاری از پیش ببرد، جبرانکننده باشد و یا تسکیندهنده. قالب شعر انگار برای مجال و فرصتی غیر از وضعیتهای بغرنجی نظیر مواقع جنایت است. جنایت را باید خوب دید، خوب توصیف و تصویر کرد، و خوب ازش تحلیل و تبیین و گزارش داد. این «خوب» یعنی با توجه به تمام ابعاد و به تفصیل. خب، این همان کاری است که از شعر برنمیآید. چرا که شعر مجال اجمال است و نه تفصیل. هر کاری از شعر بربیاید، این یک کار قطعا از آن برنمیآید. چون اساسا موقعیت موقعیتی نیست که در آن بخواهیم در بند زیب و زینت کلام باشیم که لازمه شعر است. لذاست که ما تا به امروز هر چه کتاب دربارهی آشویتس و کورههای آدمسوزی و اردوگاههای یهودکشی خواندهایم، همه در قالبی غیر از شعر بوده. نمیگویم شعر گفته نشده، میگویم مورد اقبال نبوده. دلیلش هم روشن است؛ شعر نمیتواند گویای تمام واقعه باشد.
♦️ آدورنو یک نیمهیهودی اهل تفکر است. او پیش از همه این نکته را دریافت و دستورات لازم را همان ابتدا صادر کرد دربارهی قالبهای کلامی باظرفیتتر برای نوشتن از جنایت. البته شاید او در کنار این توجه به قالب، گوشهی چشمی هم داشته به تغییر ذائقه در دوران جدید که سواد فراگیر شده، و عمومی؛ و دیگر اصل پیام و محتوا ارزش یافته و نه زیبایی و شیوایی کلام؛ آنچنانکه پیشتر بود.
♦️ مقصودم از این همه، بیان این نکته بود که در ماجرای #فلسطین اتفاقی که افتاد، این بود؛ اهل ادب و فرهنگ فلسطین و جهان اسلام، بیتوجه به اقتضائات روزگار، و تحولات ویرانکنندهاش در بازگویی مصائب، همچنان آویختند به دامان شعر، و خواستند آن همه جنایت و ظلم را با زبانی تاریخگذشته بازگویند.
چیزی که عملا ناممکن بود. #محمود_درویش خوب است اما این #ویکتور_فرانکل است که دنیا را با خود همراه کرد. واقعیت این است که سردادن افغان از محنتهای روزگار در لفافهی کلام زیبا دیگر کارکرد برانگیزانندگی پایدار ندارد، چرا که استوار است بر تحریک عواطف و نه اقناع عقلانی. پس اگر فلسطین درک نمیشود امروز و دفاع مشروعش از بدیهیترین حقوق #تروریسم تلقی میشود در بخش بزرگی از دنیا، دلیلش این است که همچنان به اجمال حرف میزند و با تکیه بر قواعد اشارات نظر؛ برخلاف جبههی مقابل که قلم بهدست گرفت و ساده و صریح و مفصل مسائلش را روایت کرد.
✍️ علی اصغر عزتی پاک
◼️مهاجر الی الله
🔻 به عنوان نوجوانی که دلداده اش بودم، با پخش یکی دو سخنرانی آخرش از تلویزیون، ناخودآگاه از خود پرسیدم: آقا چرا اینقدر لاغر شده است؟...لباس روحانی، قدری انسان را حجیم می کند، اما تکیدگی او، به قدری بود که کسوت نیز، آن را پنهان نمی کرد! یکی دو دهه بعد که با اکثر اطرافیان و پزشکان امام، مراوده یافتم، دانستم که آنها هم در معرض همین پرسش بوده و با خوش خیالی، پاسخ می گفته اند: "در این سن، لاغری برایش خوب است!" تمام توجه اینان به قلب بود، حال آنکه پیک مرگ، در جایی دیگر از بدن ریشه می دواند! جالب است اولین کسی به بیماری مظنون شد و آن را دریافت، خودِ امام بود! به پزشکش از علائمی خبر داد، که آنها را به دو آندوسکوپی توان فرسا سوق داد! نتیجه اما، تکان دهنده بود: سرطان معده و عملی که هر چه زودتر باید انجام داد! پیر اما، با آرامشی عجیب با این پدیده روبرو شد:
" نه تقصیر شماست و نه تقصیر من! تقصیر این شناسنامه است، که عمرش زیاد شده و باید به روی آن، قلمِ سرخ بخورد!"
در آن ده روزی که در بیمارستان حیات داشت، یکی دو بار به فضای باز آورده بودندش. پرسیده بود: "احمد، این ساختمان روبرو کجاست؟" و فرزند در پاسخ: "آقا، این همان ساختمان حسینیه است، همیشه از حیاط منزل آن را می دیدید و الان در اینجا. چند روز بستری هستید و دوباره، به منزل و کارهایتان بر می گردید!" و هم او جواب می شنود: "من می میرم، در همین چند روز آینده!".
🔻از صبح شنبه سیزده خرداد، حالش دگرگون شد! به واقع امام در سه بعد از ظهر همان روز، از دنیا رفت! منتها پزشکان به مدد دستگاهها، تا ده و ربع آن شب، توانسته بودند ضربان را حفظ کنند! در آخرین لحظاتی که هنوز بیان داشت، خانواده را جمع کرد و گفت: "این راه سختی است، سعی کنید گناه نکنید!". پزشکان به محض بروز علائم، به فرزندش گفته بودند: "آقا تا چند ساعت دیگر، بیشتر بیان ندارد! اگر میخواهی چیزی بپرسی، فرصت را غنیمت شمار!". فرزند تا به اتاق پدر وارد شد، اما او را در حال نماز دید و دریغش آمد تا خلوت قدسی اش را، بر هم بزند! او که عمرش تجلی قُرب به حق و فنای در آن بود، واپسین لحظات را نیز، به نماز گذراند! به شهادت آنان که در جوار بسترش بودند، از وخامت حال تا مفارقت از حیات، بیش از صد بار شهادتین گفت!
این پایانِ حیات جسمانی مردی بود، که به یقین، همواره به نام و پیام، در گستره تاریخ می توان او را دید! وی در سی و دو سال پیش، در چنین ساعاتی، حضوری
بی منتها را آغاز کرد!
یادش گرامی باد.
محمدرضا کائینی
🔷 تعقیباتی از جنس لایک و کامنت!
✍مهراب صادقنیا
✅ ایورت فرگوسن کتابی دارد با عنوان "پسزمینههای مسیحیت نخستین". کتابی خواندنی و دقیق که نویسنده در آن کوشیده است تا مروری داشته باشد بر متغیّرهای مهمی که مسیحیّت اولیّه را صورتبندی کردند. فرگوسن در این کتاب روایتی متفاوت از ایمان آوردن کنستانتین و پیآمدهای آن دارد. در آنجا، بر خلاف باور بسیاری که معتقدند چرخش ناگهانی کنستانتین به سود مسیحیّت بود و سبب فراگیری آن شد، مینویسد که رسمی شدن مسیحیّت این دین را از هویّت واقعی خود دور کرد و تحلیل میکند که وقتی امپراطور رُم در قرن چهارم به عیسی ایمان آورد و مسیحیّت را به دین رسمی قلمرو حکمرانی خود تبدیل کرد، عالمان و الاهیدانهای مسیحی که تا پیش از آن به طور معمول از امر قدسی، خدا، فدیهی مسیح، و نجات سخن گفته و راه رستگاری را به مردم میآموختند، به ناگاه وارد مسائل اینجهانی شده و از مالیات و خراج و نظافت خیابانها و اهمیّتِ تبعیّت از امر حاکمیّت سخن گفتند. او این تغییر ادبیات را به معنای سکولار شدن مسیحیت و تغییر ماهیّت آن میداند و نتیجه میگیرد که ریشههای مسیحیّت سکولار را باید در آن زمان جست.
✅ چند روز پیش که فیلم سخنرانی جناب شیخ علیرضا پناهیان را دیدم که بالای منبر و در یک سخنرانی مذهبی، به قول خودش "آدمهای خوب طرفدار انقلاب" را تشویق میکند تا صفحات "خوب را فالو" کنند و زیر پستهای به قول او "خوب" لایک و کامنت بگذارند، حرف آقای فرگوسن برایم معنادارتر شد. روحانیانی که به لحاظ تاریخی راههای آسمان را به زمینیها نشان میدادند و سعی داشتند از خدای متعال برای انسان نامتعال سخن بگویند، حالا از اهمیّت لایک و کامنت زیر پستهای خاص سخن میگویند. البته که من مایل نیستم تعبیر آقای ایورت فرگوسن را در توصیف کار جناب پناهیان به کار بگیرم؛ ولی مطمئن هستم اگر این ادبیات با این فرمان پیش برود چیزی از آنچه ما به عنوان دین و روحانیّت میشناختیم باقی نمیگذارد. این سخنرانها تمام سنت دینی را به پای توجیه آنچه "خوب" میدانند هزینه کردهاند. طلای دین آنقدر توان چکش خوردن ندارد که به چیزی که پناهیان میگوید تبدیل شود. برای دفاع از صفحات خوب راههای دیگری هم هست، لازم نیست که دست در سنت مذهبی ببرند و تعقیباتی از جنس لایک و کامنت درست کنند.
جازنی رئیسجمهور سابق در یک پست حکومتی!
روزنامه جوان
عنوان این گزارش «روحانی در پرده آخر» است، اما در زیرتیتر آمده که «حسن روحانی پس از پایان ریاست جمهوریاش حکمی دریافت نکرده است» تا در همین ابتدا روشن شود که غرض از نگارش و انتشار آن چیست.
به گزارش گروه دیگر رسانه های خبرگزاری دانشجو، روزنامه شرق، در گزارش اصلی خود به بررسی جایگاه سیاسی حسن روحانی پس از پایان دوره ریاست جمهوریاش پرداخت. گزارشی که هنوز شروع نشده و در همان زیرتیتر خودش را لو میدهد که برای اعمال فشار بر رهبری نوشته شده تا در گمانی باطل، برای ایشان تعیین تکلیف کند که چرا تاکنون حکمی برای حسن روحانی صادر نشده است. عنوان این گزارش «روحانی در پرده آخر» است، اما در زیرتیتر آمده که «حسن روحانی پس از پایان ریاست جمهوریاش حکمی دریافت نکرده است» تا در همین ابتدا روشن شود که غرض از نگارش و انتشار آن چیست.
در متن گزارش ادعا شده که «مقام معظم رهبری سنتی دارند که بعد از پایان دوره ریاستجمهوری افراد، آنها را به عضویت مجمع تشخیص مصلحت نظام درمیآورند.»اما جالب آنکه در همین گزارش توضیح داده شده که از میان سه رئیسجمهور دوران رهبری آیتالله خامنهای که قبل از روحانی سرکار بودند، هاشمی رفسنجانی که از ابتدا رئیس مجمع بوده، خاتمی هم گویا به دلیل عدم تمایل خود عضو مجمع نشده و در نهایت احمدی نژاد که پس از پایان ریاست جمهوریاش با حکم رهبری به عضویت مجمع درآمده است.
و، اما گزارش شرق و حسن روحانی و مجمع تشخیص. شرق در مورد روحانی با اشاره به عدم حکم رهبری برای او مینویسد: «این شایعه وجود دارد که حسن روحانی یکی از گزینههای ریاست بر مجمع تشخیص مصلحت نظام است» کجا این شایعه پخش شده است؟! سؤال این است که چنین شایعهای پخش شده یا شرق و رفقا! تلاش دارند که پخش بشود؟
یکی از منابع پخش این شایعه را هم شرق تلویحاً معرفی میکند: «محمد عطریانفر درباره حضور مجدد روحانی در مجمع به خبرآنلاین گفته بود: درباره صلاحیتها و قابلیتهایی که در آقای روحانی سراغ دارم، فکر میکنم که مقام معظم رهبری در صورت اعلام تمایل او و توافق ایشان علاوه بر مسئولیت عضویت او در مجمع تشخیص چه بسا در دورهای که مسئولیت آقای صادق لاریجانی تمام شود، بنا بر احراز صلاحیت و قابلیتهای منحصربهفرد آقای روحانی در قیاس با اعضای فعلی مجمع، ریاست را برعهده آقای روحانی واگذار خواهند کرد.»
و شرق گزارش خود را با این جملات به پایان میرساند: «حال باید دید حسن روحانی قید حضور در مجمع تشخیص مصلحت نظام را خواهد زد یا خود را برای ریاست بر آن و نشستن بر صندلی مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی آماده میکند.» که در واقع بیان یک دوگانه است؛ یا روحانی بر صندلی ریاست مجمع مینشیند و یا عضویت را نمیپذیرد! این عضویت هم چنانکه از عبارت شرق برمیآید، بسته به خواست او دارد، وگرنه رهبری که حتماً حکم خواهند داد! پس منبع اصلی شایعه، بعد از خبرآنلاین و عطریانفر و شرق، تمایل قلبی خود حسن روحانی است. او پس از درگذشت هاشمی رفسنجانی دیگر در جلسات مجمع شرکت نکرده است و شرق هم به آن اذعان دارد: «آخرین حضور او در مجمع به حدود پنج ماه قبل از فوت مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی برمیگردد.»روحانی دوست داشت رئیس باشد و تا رئیس نباشد، به مجمع نمیرود. اکنون هم دوست دارد رئیس مجمع باشد. هیاهوی تبلیغاتی اصلاحطلبان برای همین است.
فقط یک سؤال، کسی که ناکارآمدی دولتش عیان شده، در میان مردم پایگاه اجتماعی ندارد و لب مرز استیضاح بود و شش سال است جلسات مجمع را برای حضور به رسمیت نشناخته، میتواند عضو مجمع باشد؟ این بسته به تشخیص رهبری است، اما، چون در گزارش روزنامه شرق به نقل از روزنامه جمهوری اسلامی، بدون خطاب قرار دادن رهبر انقلاب، اعتراض شده که احمدی نژاد به دلیل بی اعتنایی به قانون «چگونه میتواند مصلحت کشور را تشخیص بدهد و چگونه همچنان حق دارد عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام باشد؟»، این سؤال ایجاد میشود که چنین حقی و حتی حق ریاست بر مجمع، چگونه برای روحانی اثبات شده است؟ وگرنه که تشخیص این موضوع با رهبرانقلاب است.
شایعهسازی برای در اختیار گرفتن یک منصب یا افزایش سطح فرد تا حد آن مقام مورد بحث یکی از شیوههای سیاسیون است. مثلاً کسی که حتی در سطح وزیر هم نیست، به اعوان و انصار رسانهایاش دستور میدهد نام او را به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری مطرح و خبرسازی کنند. بعداً تکذیب هم میکند، اما حالا در لیست گزینههای ریاست جمهوری قرار گرفته است! حالا هم برخی رسانههای اصلاحطلب تلاش میکنند نام روحانی در ردیف ریاست مجمع قرار بگیرد. چنانکه چند سال پیش و در برهه انتخابات خبرگان رهبری، تلاش شد در فضای مجازی، سطح او به عنوان سطحی بالاتر از ریاست جمهوری طرح شود، اما آنقدر آنچه بیان شد، دور از سطح و شأن او بود که بیشتر مورد طنز و شوخی قرار گرفت.
میرزا علیاصغرخان، دست تکان نده!
لاف گزاف رابرت مالی و آن دیپلمات ارشد آمریکایی درباره قدرت آمریکا، یادآور دست میرزا علی اصغر خان اتابک است که از آستین جسد ناصرالدین شاه بیرون آمده بود تا جسد بیجان را زنده جا بزند!.
🖌 حسین شریعتمداری مدیر مسئول روزنامه کیهان
۱- بعد از ترور ناصرالدین شاه به دست میرزارضا کرمانی که روز ۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۵ در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم علیهالسلام اتفاق افتاد و کشته شدن چهارمین پادشاه از دودمان قاجاریه را در پی داشت، میرزا علی اصغر خان اتابک (امینالسلطان)، صدراعظم وقت برای پیشگیری از شورش و رخدادهای غیرمنتظره، جسد ناصرالدین شاه را به گونهای که انگار زنده است در کالسکه سلطنتی نشاند و خود در پشت جسد جای گرفته و در حالی که دستش را از آستین ناصرالدین شاه بیرون آورده و برای مردم و رهگذران دست تکان میداد، جسد را به تهران منتقل کرد و ...
۲- دیروز «رابرت مالی» نماینده آمریکا در امور ایران اعلام کرد «واشنگتن نمیتواند تا ابد منتظر بماند تا تهران دوباره به گفتوگوهای هستهای بپیوندد اما آماده است تا صبر پیشه کند». رابرت مالی در مصاحبه با خبرگزاری «بلومبرگ» گفت «آمریکا و تروئیکای اروپایی (فرانسه، انگلیس و آلمان) پیشتر نیز بیش از حد صبور بودهاند»!
چند روز قبل، لورا روزن، خبرنگار آمریکایی نیز در خبرنامه «دیپلماتیک» به نقل از یک دیپلمات ارشد آمریکایی که نخواسته نامش فاش شود! نوشته است؛ «ما هنوز منتظر پاسخ ایران در مورد زمان از سرگیری مذاکرات برای احیای برجام هستیم. ما آمادهایم راهی پیدا کنیم تا تحریمهای مغایر با برجام را برداریم و آنها نیز اقدامات هستهای که با برجام مغایر است را به عقب برگردانند... ما آمادهایم تا مذاکرات را با این روح و نگرش ادامه دهیم و سعی کنیم به سرعت به نتیجه برسیم تا ورق را برگردانیم. ایرانیها باید تصمیم بگیرند که آیا آنها نیز متعهد به این کار هستند یا نه. در غیراین صورت، ما مجبوریم مسیر متفاوتی را انتخاب کنیم».
۳- در پی انتشار این گزارش، روزنامههای زنجیرهای- که به اعتراف خودشان مأموریت بزک برجام را بر عهده داشتند! - کف و سوت کشیدند که، ایهاالناس چه نشستهاید که آمریکا منتظر بازگشت ایران به مذاکرات وین است تا تحریمها را بردارد! و اصلاً هم به روی خودشان نیاوردند، این آمریکا بود که به هیچیک از تعهدات خود عمل نکرد و هنگامی که دیپلماسی انفعالی دولت روحانی را دید به طمع اینکه چند بند باجخواهانه دیگر به برجام اضافه کند، از برجام خارج شد (البته به گفته موگرینی، بعد از آنکه آقای روحانی اطمینان داد هرگز از برجام خارج نخواهد شد) و تروئیکای اروپا نیز تعهدات برجامی خود را نادیده گرفت و ...
مجلس یازدهم که با حضور اکثریت نیروهای انقلابی تشکیل شد، عنان باجدهی دولت را کشید و با تصویب طرح «اقدام راهبردی برای لغو تحریمها و صیانت از حقوق ملت ایران» که برگرفته از نظر رهبر معظم انقلاب بود، دولت را وادار کرد که در مقابل عدم پایبندی آمریکا به تعهدات برجامی خود، ایران نیز تعهدات برجامی خود را کاهش داده و اجرای آن را متوقف کند.
درپی این اقدام غیرتمندانه مجلس یازدهم بود که آمریکا از سر استیصال خواستار بازگشت به برجام شد ولی همچنان از لغو تحریمها طفره میرفت و نهایتاً لغو تحریمهایی که ترامپ وضع کرده بود را پیش میکشید و حال آنکه ایران خواستار اولاً؛ لغو همه تحریمها، ثانیاً؛ راستیآزمایی لغو تحریمها است و تنها در این صورت با ورود دوباره آمریکا به برجام موافقت میکند.
۴- همانگونه که دیده میشود، موضع جمهوری اسلامی ایران کاملاً روشن، خالی از ابهام و قانونی و منطقی است، بنابراین اظهارات رابرت مالی و آن دیپلمات ارشد آمریکایی که به نوشته لورا روزن نخواسته نامش فاش شود (!) فقط در حد و اندازه یک فریب رسانهای قابل ارزیابی است. آنها استیصال دولت متبوع خود را در قالب «پیشنهاد جدید»! عرضه کردهاند! انتظار آن است و این انتظار با توجه به ساختار انقلابی دولت آقای رئیسی به تحقق نیز نزدیک است که برای بازگشت آمریکا به برجام، هیچ گزینهای را جز لغو همه تحریمها - بعد از راستیآزمایی آنها- نپذیریم و این دیدگاه اعلامشده از سوی وزیر خارجه کشورمان، آقای امیرعبداللهیان را جدی گرفته و بر زمین نگذاریم که «مذاکرهای را قبول داریم که به رفع واقعی تحریمها و تامین حقوق حقه ایران بینجامد» ... چرا که، لغو همه تحریمها حق قانونی و منطقی ماست.
ادامه 👇
۵- و اما، بخش پایانی اظهارات رابرت مالی و دیگر دیپلمات ارشد آمریکایی قبل از آنکه تعجبآور باشد، خندهدار است!
آنجا که رابرت مالی به طور تلویحی ایران را تهدید کرده و میگوید: «واشنگتن نمیتواند تا ابد منتظر بماند تا تهران دوباره به گفتوگوهای هستهای بپیوندد»! و یا اظهارات دیپلمات ارشد و بینام و نشان آمریکایی که گفته است «ایرانیها باید تصمیم بگیرند که آیا آنها نیز متعهد به این کار هستند یا نه. در غیراین صورت، ما مجبوریم مسیر متفاوتی را انتخاب کنیم.»! و توضیح ندادهاند که منظورشان از اقدام بعد از «پایان صبر»! و اتخاذ «مسیر متفاوت»! چیست!؟ و گزینهای که قرار است علیه ایران روی میز بگذارند (و یا بعد از دو دهه تهدید از روی میز بردارند!) کدام گزینه است و از کدام الگو سخن میگویند!؟ الگوی سوریه؟ لبنان؟ عراق؟ یمن؟ و یا اخیراً افغانستان!؟ تمامی این نمونهها که با شکستهای پیدرپی و مفتضحانه آمریکا روبهرو بوده است.
توضیح آنکه آمریکا در تمامی موارد یادشده فقط با سر انگشتان ایران اسلامی درگیر شده و شکست خورده است و ...
بلا تشبیه و بلا نسبت میرزا علی اصغر خان اتابک که به هر حال یک ایرانی مسلمان بوده است، باید گفت؛ لاف گزاف رابرت مالی و آن دیپلمات ارشد آمریکایی درباره قدرت آمریکا، یادآور دست میرزا علی اصغر خان اتابک است که از آستین جسد ناصرالدین شاه بیرون آمده بود تا جسد بیجان را زنده جا بزند!
پایان
لزوم برپایی نظام جامعه رسانهای-فرهنگی
فرشاد مهدیپور
برخلاف آنچه در سیاستگذاری از جنس عمومیاش گفته میشود، معمولاً، معضلهای فرهنگی و اجتماعی را نمیتوان حل کرد، امّا میتوان از دامنهشان کاست و آنها را به مشکلاتی خُردتر (که امید رفعشان میرود) تقلیل داد. بهدلیل سه گرفتاری همزمان که نظام سیاستگذاری فرهنگی ایران را دربرگرفته، کاهش معضلات مذکور، راهکاری کارکردی و از مسیر اصلاح برخی رفتارها و راهکارها ندارد و باید کمی عمیقتر بدان ورود کرد: اوّل، ناکارآمدی فرایند در حوزهی وضع و اجرای سیاست فرهنگی و رسانهای (که موازیکاری و فقدان اعتمادبهنفس سازمانی بخشی از آن است و در دههی اخیر با افول قدرت دولت، سیر صعودی طیکرده). دوم، تهاجم سازمانیافتهی فرهنگی (که سه دهه است بهطور فشرده و دائمی، زیربناهای فرهنگی جامعه را چون موریانهای پوسانده و ثمره آن را در افزایش مسائل اخلاقی و رهاشدگی پوشش و امثالهم میتوان دید) و سوم نبود ایده-نظریه مبنا برای حلوفصل مشکلات (که یا متکی به برداشتهای ناقص از ایدههای غربی چندفرهنگگرایی، خصوصیسازی و تمرکززدایی است و یا رویکردهای واپسگرایانه تفکیکگونه).
اکنون این گرفتاریها موجب افزایش شکافها و گسلها شده است، بهنحوی که در سطح کنشها و زندگی روزمره باعث ظهور از همگسیختگی در سبک زندگیشده، در سطح منش، میل به قدرتطلبی نسل جدید و تازهبهدورانرسیده پرمدعا از سویی و گریز از مرکز و واگرایی نسل تحصیلکرده مایل به غرب از سوی دیگر و در سطح بینش افزایش مناسکگرایی آیینی و توسعهی روبناها (که در جایگاه خود، امری درست و دقیق است) بدون عمقبخشی نگرشی را بهدنبال داشته است. حال چارهی کار چیست؟
* اوّل
مطابق آنچه در بیانیهی «گام دوم» آمده، نظام حکمرانی در ایران نیازمند سطوحی از تغییرات است که در آن بازنگری در سه سطح گفتمانها و گفتارها، ساختارها و سازمانها و منابع انسانی و نیروی کار را ضروری میکند. استقلال عنصر مولد انقلاب اسلامی بوده که در تعارض میان شرق و غرب (و تجلی آن در کاپیتالیسم آمریکا و مارکسیسم شوروی) هویدا میشد و برای کنشگران و مشاهدهگران امری واضح بود، امّا در عصر مجازیشدن و مرززدایی و فروپاشی قدرتهای پیشین، مفهوم استقلال نیازمند بازسازی مجددی است؛ چون عنصر حیاتی هویت ملی ایران نوین را تشکیل میدهد و این بحث را میتوان در باب سازمانهایی که به ضرورتهایی تأسیسشده و اکنون در دورهی مرگ سازمانیاند و یا منابع انسانیای که با دگردیسی بیننسلی درصدد ورود به بازار کار بوده و تجارب نسل اوّل و دوم را ندارد نیز پیگرفت.
اگر این ضرورت را بپذیریم، یک پاسخ صریح و قاطع و کوتاهِ این گزاره تعیینکننده است: «ساختار فرهنگی کشور نیاز به یک بازسازی انقلابی دارد. ما مشکل داریم در ساختار فرهنگی کشور؛ و یک حرکت انقلابی لازم است؛ البته «حرکت انقلابی» یعنی خردمندانه و عاقلانه» امّا چون به سرانجامرساندن همآهنگ و همزمان این بازسازی زمانبربوده و از هر دو حیث مادی و معنوی هزینهزاست و ممکن است برخی موارد موجب تغییرات فوری در ترمیم مشکلات فرهنگی و اجتماعی نشود، باید تصمیم گرفت و اولویتهایی را پیش نهاد.
* دوم
از آنجا که «معنای انقلابیبودن بیهوا حرکتکردن و بیحساب حرکتکردن نیست، [حرکت] انقلابی باید باشد، بنیانی باید حرکت بشود، در عین حال برخاسته از اندیشه و حکمت باشد»، تمرکز بر اصلاحات ساختاری در چهار صورت میتواند در میانمدت، بازسازی انقلابی ساختار فرهنگ و رسانه در کشور را رقم بزند:
اولاً، سازمانهایی که از منظر دانش مدیریت، بهدلایل گوناگون (تغییر محیط، جابهجایی وظایف و ...) در مرحلهی مرگ سازمانی قرار دارند، باید منحلشده یا در سازمانهای مشابه ادغام شوند؛ نمونههای متعددی از این امر در حوزهی تبلیغ و ترویج فرهنگ در داخل و خارج از کشور وجود دارد.
ثانیاً، بازآرایی قانونی و ساختاری شوراهای عالی موجود نظیر انقلاب فرهنگی، فضای مجازی و اجتماعی کشور است، بدین شرح که اولاً، در مجلس دارای قانون باشند (چون اصلاح قانون اساسی بهسختی امکانپذیر است). ثانیاً، در دولت کرسیای از آنها باشد (مثلاً، دبیران مذکور و معاون رئیسجمهور هم باشند).
ثالثاً، حوزهی مسئولیت نهادیشان روشن شود (مانند آنچه در انتخاب وزیر دادگستری در اصل ۱۶۰ قانون اساسی آمده که رئیس دستگاه قضایی صاحب نظر در آن است، یا برای دبیر شورایعالی فضای مجازی در انتخاب وزیر ارتباطات، برای دبیر شورایعالی انقلاب فرهنگی در انتخاب وزرای آموزش عالی، آموزش و پرورش و فرهنگ و ارشاد اسلامی، برای دبیر شورای اجتماعی کشور در انتخاب رئیس کمیتهی امداد امام خمینی، سازمان بهزیستی و ...)، امکان اعلام نظر و رأی فراهم شود.
رابعاً، حذف فعالیتهای موازی در حوزهی فرهنگ و رسانه و حرکت بهسمت نظام جامعهی رسانهای-فرهنگی در کشور؛ چراکه فضای مجازی به اصلیترین درگاه تولید محتوا مبدلشده و اگر محتوا را محور کنش رسانهای و فرهنگی بدانیم، صدور مجوزها، تنظیمگری و مشوقها در این حوزه باید یکپارچه و متحد باشد.
* سوم
امّا همهی فرهنگ و رسانه با چنین اصلاحات ساختاریای سامان نمییابد و بازسازی نمیشود؛ چون «فرهنگ زیربناست و خیلی از این خطاهایی که ما در بخشهای مختلف انجام میدهیم، ناشی از فرهنگ حاکم بر ذهن ماست.» در اینجا میتوان به دو دسته از کارها اندیشید: اموراتی که با بهکارگیری منابع انسانی تازهنفس میتوان آنها را بازسازی کرد و اقداماتی که باید از تعلل و تردید و ولشدگی ذهنی رها شد و برایشان راهبرد و تدبیر داشت.
در گروه دوم، زیست مسرفانه ما، سبک زندگی غلط ما و تمایل به تجمل و اشرافیگری ما، همگی ریشه در فرهنگ دارد؛ به آشفتگیها در زمینهی فساد اخلاقی در حوزهی فرهنگ بنگرید، گویا برخی بنای مقابله و مبارزه با این موارد را ندارند و مرتباً در حال عقبرفتن از مرزهای متعارف فرهنگیاند؛ امّا در گروه اوّل از حدود ۷-۸ سال قبل، حرکتهای خودجوش رسمیت یافت و جمعی بزرگ از جوانان تحصیلکرده و علاقهمند وارد فعالیتهای فرهنگی و رسانهای شدند؛ این اتفاق پس از آن روی داد که کارآیی ساختارهای فرهنگی موجود زیرسؤال رفت و نیروی انقلابی خودجوش فعلیت یافت. تمرین تولید در عرصهی صنایع فرهنگی و خلاق، گرچه به تولد بدنهای نوپا منجر شود، لیکن چنانچه این بخش، مورد حمایتهای نظاممند قرار نگیرد، ممکن است بهدلیل موانع واقعی در میدان کنار گذاشته شود. البته در اینجا دوگانهی جهادی-سازمانیشدن را باید لحاظ کرد و اجازه نداد رسمیشدن سد راه خلاقیت و ابتکار شود.
به یاد داشته باشیم که «عرصه رسانه و فرهنگ، از یک طرف، یک دانشگاه بزرگی میتواند باشد و هست و از طرفِ دیگر، یک آوردگاه صلاح و فساد است، آوردگاه حق و باطل است و عرصهی جنگ فرهنگی با کسانی است که فرهنگشان ایجاد فساد در دنیا است؛ از این دو جهت باید نگاه کرد به آن» و با چنین دیدگاهی است که میتوان بازسازی فرهنگی-اجتماعی کشور را رقم زد.
نسخه سمّی مذاکره و جنگ از کجا آب می خورد ؟!
محمد ایمانی
تحولات چند دهه اخیر افغانستان، دو درس غیر قابل انکار دارد و هرکس می کوشد این دو درس را انکار کند، با عقل و مصلحت می ستیزد؛
درس اول: شوروی ده سال و آمریکا بیست سال، در افغانستان مداخله نظامی کردند، اما با سرشکستگی خارج شدند. بنابراین کسانی که ادعا می کنند ایران باید در این کشور مداخله نظامی کند، ما را شریک در شکست مستکبران می خواهند. آنها متهمند که نقشه آمریکا برای کشاندن ایران به باتلاق را توجیه می کنند.
درس دوم: آمریکا پشت دولت غربگرای اشرف غنی و ارتش افغانستان را خالی کرد و بدین ترتیب طالبان که متهمند توسط آمریکا فربه شده اند، بدون کمترین درگیری ظرف چند هفته، تمام این کشور را تصرف کردند. غربگراها در این کشور احساس خیانت می کنند، اما از نگاه آمریکا، “تاریخ مصرف” آنها تمام شده بود.
آمریکا و غرب، مشابه همین خیانت را با یاسر عرفات، صدام، حسنی مبارک، معمر قذافی و هر سیاستمدار دیگری مرتکب شدند که ملت و استقلال خود را فروخت، به آمریکا و اروپا اعتماد کرد و بازی در نقشه های غرب را پذیرفت . آمریکا حتی بارها به متحدانی مثل فرانسه و آلمان و ژاپن و… خیانت کرد، بدون کمترین شرمندگی!
با وجود این دو درس غیر قابل انکار (و تجربه تلخ برجام)، چرا باید برخی محافل، خواستار اعتماد دوباره و مذاکره با آمریکا شوند؟ و همزمان که ۱۸۰ درجه بر خلاف واقعیات، ایران را ضعیف و ناچار از مذاکره وانمود می کنند، خواستار درگیر کردن ایران در جبهه دیگری با طالبان شوند؟!
آیا غیر از این است که به اعتراف اغلب تحلیلگران در غرب و از جمله نشریه فارین پالیسی، “ایران، پیروز درگیری های خاورمیانه است و بنابراین نمی پذیرد که به آمریکا امتیاز بدهد “؟!
این نشریه تخصصی آمریکایی اخیرا نوشت “ایران احتمالا ایده امتیاز دادن را یک وضعیت غیرضروری میداند: متحدان منطقه ای ایران، از جمله سوریه و حزبالله، گروههای معارض را از خاک سوریه بیرون راندهاند. حوثیها در حال پیروزی در جنگ یمن هستند و ایران، از مدتها قبل داخل دولت های عراق و لبنان متحد دارد. ایران نفوذ خود را در خاورمیانه گسترش داده و در جنگ سردی که درگیر آن بوده، پیروز شده است”.
با این اوصاف، آیا “تحریف دو درس فوق الذکر” و “نشاندن پیروز تحولات منطقه در جایگاه ضعف و ناچاری به جای آمریکا”، وطن فروشی و خیانت یا دست کم، سفاهت نیست؟
ما و پنجشیریان
«عبدالله گنجی،» مدیرمسئول روزنامه جوان
با سقوط دره پنجشیر در شمال افغانستان اصلاحطلبان، جمهوری اسلامی ایران را به بیعملی در دفاع از آن متهم کردند، اما هیچگاه روشن نکردند از نظام چه میخواهند یا نظام باید چهکار کند؟ اگر طالبان را برای گفتگو به تهران دعوت کنیم خواهند گفت از یک گروه تروریستی حمایت کردهاید و اگر وارد جنگ شویم که همیشه گفتهاند جنگ بد است. بدون تردید موضع این جماعت بر این انگاره و باور استوار است که نظام، حامی طالبان است. تجربه تاریخی نشان میدهد شنا برخلاف مسیر نظام، علت و محور نوع نگرش این جماعت به روندهای کشور است و برخلاف مدعای شفافیت در عرصه سیاست، اینجا بهشدت محافظهکارانه و لفافهگو ظاهر شدند. اما ما باید چه میکردیم؟ هم از باب خبر و هم از باب تحلیل، نظام جمهوری اسلامی در حوادث اخیر افغانستان غافلگیر نشد و از اشراف اطلاعاتی بر روند برخوردار بود. اما چرا ایران وارد جنگ نشد؟
۱- افغانستان یک کشور مستقل است. ورود به یک کشور مستقل با ابعاد نظامی صرفاً با درخواست دولت آن کشور یا شورای امنیت سازمان ملل یا در پاسخ به حمله از آن کشور میسر است. دولت افغانستان هیچ کمکی از ما نخواست و بعد از فروپاشی دولت غنی نیز بیدولتی، فضا را پیچیدهتر کرد.
۲- جنگ طالبان با پنجشیریان جنگ بینالافغانی است. ورود به چنین جنگی از سوی ایران باخت مطلق است. نه پنجشیریان نماینده رسمی و قانونی ملت افغانستان هستند و نه طالبان. ما نمیتوانیم حاکمیت هیچکدام را بر افغانستان به رسمیت بشناسیم تا چه رسد که از یکی حمایت نظامی کنیم.
۳- منافع ما در افغانستان عبارت است از اخراج امریکا، سرکوب داعش، حفظ حرمت شیعیان و حفظ امنیت مرزهای شرقی کشور. اکنون که طالبان به حفظ حرمت و جان و مال شیعیان پایبند است به صورت طبیعی نباید دست به اقدامی بزنیم که عرصه بر شیعیانی که تحت کنترل این جماعت هستند، سخت شود. طالبان رفتار سالهای ۱۳۷۵، ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷ را با شیعیان تکرار نکرده است. شیعیان افغانستان قبلاً از طالبان ضربه خوردهاند، جبهه شمال نیز حد فاصل سقوط دولت نجیبالله تا ظهور طالبان در ۲۸ سال پیش اسلاف پنجشیریان مظالمی را بر آنان خصوصاً در غرب کابل روا داشتند که در تاریخ ثبت است.
۴- آنچه قطعی و حتمی است ورود پنجشیریان به یک جنگ نابرابر، بدون برآورد صحیح نظامی است. جنگ نیاز به برآورد و نقشه دارد. اینکه بدون قوای متوازن در درون خانه خود منتظر دشمن بمانی، قطعاً منجر به پیروزی نخواهد شد. در تشبیه میتوان کار پنجشیریان را با توابین کربلا مقایسه کرد که بدون برآورد نظامی از طرف، فقط متأثر از نفس لوامه در عینالورده به صورت کامل قلع و قمع شدند. طالبان با سلاحهای پیشرفتهای که امریکاییها بر جا گذاشتند از یک سو و کوچک بودن جغرافیای پنجشیر از سوی دیگر مشخص بود که فائق خواهد آمد و هرگونه ورود خارجی این جنگ را طولانی خواهد کرد و باعث فرسایش داخلی و در عین حال دخالت دوباره خارجی خواهد شد. شاید لازم بود مسعود برای پیشگیری از حمله طالبان به ایران یا پاکستان به سازمان ملل برود و استمداد طلبد، اما گویی غیر از جنگ مسیر دیگری را انتخاب نکرد و طبیعی است که جریان غالب باج نخواهد داد. البته افول روحیه جهادی در شمال نیز در سقوط سریع پنجشیر مؤثر بود. در ۲۰ سال گذشته رفاه نسبی و زندگی عرفی بر مجاهدین سابق مستولی شده بود.
۵- ایران و پاکستان چه قبل از انقلاب اسلامی و چه بعد از آن هیچ موقع برای هم تهدید نبودهاند و نخواهند بود. نگرانی از تنش بین این دو کشور مطلقاً بیاساس است. ایران عمق استراتژیک کشور مسلمان پاکستان در حوادث روزهای سخت است؛ بنابراین آنان که مرتب نظام را به اقدامات غیرایدئولوژیک در حصول منافع ملی ترغیب میکنند، اکنون حرف مشخصشان چیست؟ حضور ما در سوریه سه دلیل عمده داشت: اول درخواست دولت این کشور، دوم خارجی بودن عمده اعضای داعش و سوم تهدید حرم اهل بیت که دو مورد از آن بدواً اتفاق افتاد، اما در افغانستان شرایط اینگونه نیست. طالبان بومی و از قوم بزرگتر است و ورود ما به یک جنگ داخلی در این کشور میتوانست سرنوشت تلخ قدرتهای بزرگ در ۲۰۰ سال گذشته را یادآوری کند.
راهبرد جمهوری اسلامی روشن است و باید روشنتر بیان شود تا لجبازان آچمز شوند. ایران هرگز دولت مستقل و امارتی طالبان را به رسمیت نمیشناسد و این معقولترین تصمیم برای افکار عمومی داخل کشور، داخل افغانستان و مجامع جهانی است. ایران در افغانستان هوشمندانه عمل کرد و تصمیم برای آینده نیز هوشمندانه است. منافع ما در افغانستان تا این لحظه محترم شمرده شده است. غایت نظر ما تشکیل دولت فراگیر است دولتی که از فردای آن جنگ برای همیشه پایان یابد./ پایان
ماکیاولیسم و طالبانیسم
«شاید نظریات هیچ اندیشمندی به اندازه توماس هابز دربرگیرنده شرایط امروز افغانستان نباشد؛ «زندگی در وضع طبیعی، زندگیای است در انزوا، در فقر و فلاکت، زشت و ددمنشانه و کوتاه.» از دیگر جملات هابز این است که انسانها برای «نفع و فخر» همداستان میشوند و دو ویژگی بارز جنگ، «زور و نیرنگ» است. در این یادداشت تأکید بر زور و نیرنگ است؛ چرا که طالبان بر اساس این ویژگیها بر اریکه قدرت نشسته است. نیرنگ در همدستی با قدرتهای بزرگ و دیگر کشورهای منطقه ازجمله پاکستان؛ نیرنگی که به آنان این زور را داده است تا با آن به فخر قدرت دست یابند. طالبان میخواهد با این فخر قدرت مشروعیتی برای خود دستوپا کند؛ مشروعیتی نشاتگرفته از تصرفِ بدون مقاومت شهرها یکی پس از دیگری. این فخر به آنان اعطا شده تا نفع حامیان خود و قدرتهای بزرگ را تضمین کنند.
روزگار افغانستان با طالبان آزمون بزرگی برای قدرتهای بزرگ و دیگر کشورهاست؛ آزمونی که در پیش چشم جهانیان قرار دارد و نشان میدهد این کشورها تا چه میزان از باورهای خود عدول کردهاند. از این رو است که آنان در برابر طالبان هیچ ایدهای جز تجارت با افغانستان ندارند. روسیه و چین که با ایده و انقلابهای بزرگ بر پا شدهاند اینک بدون هیچ ایدهای فقط سودای منفعت خویش را دارند. تأیید طالبان چنان شرمآور است که همگی از زیر بار آن شانه خالی میکنند و این جمله شاهبیت کلام آنان است: با طالبان همکاری خواهیم کرد. این یعنی همدستی ماکیاولیسم با طالبانیسم؛ یعنی بدون ایده بزرگ بودن.
به تعبیر آلن بدیو «ایدههای سترگ هیچ رنگی از مضحکه یا جنایت ندارد. جهان سرمایهداری جهانگستر و گستاخی که در آن زندگی میکنیم ما را به عقب به دهه ۱۸۴۰ و تولد سرمایهداری برمیگرداند. دستور اصلی آن هم به بیان گیزو این بود: ثروتمند شوید! امروز میتوانیم آن دستور را چنین ترجمه کنیم: بدون ایده زندگی کنید! ما باید بگوییم که نمیتوانیم بدون ایده زندگی کنیم. باید بگوییم شجاعت پشتیبانی از ایده را داشته باشید که البته فقط میتواند این ایده کمونیسم در معنای عامش باشد.»
پدیده طالبان آزمون بزرگی برای همه دولتهاست. آزمون حمایت از جنایتهای مرتجعانه. حتی اگر مردمی هم خواستار آنان باشند، گذشته و عملکرد طالبان قابل توجیه نیست. طالبان نقاب از چهره سرمایهداری برکشیده است و این فرصت مغتنمی است برای جریانهای روشنفکری، نخبگان و جریانهای سیاسی پیشرو که با موضعگیریهای دقیق و هوشمندانه با حفظ منافع ملی کوشش کنند تا ایده آرمانگرایی زنگاربسته را در اذهان مردم احیا کنند و این باور را تقویت کنند که میتوان با هر طالبانیسمی جنگید. طالبانیسمی که برکشیده خشونت بَدوی سرمایهداری است. طالبان را همچون هیولای هولناک خلق کردهاند تا مردم را چنان بترسانند که به توافقهایشان پایبند باشند. فارغ از این که این دولت هابزی (طالبان) خود گرگهای گرسنهایاند که شبها از ترس یکدیگر خواب بر چشم ندارند. دولت برساخته طالبان نهتنها مانع جنگِ همه علیه همه نخواهد شد بلکه در فرآیند جنگ قدرتی قرار دارد که دامن حامیانش را نیز خواهد گرفت. اگر افغانستان سه بار مورد تجاوز کشورهای قدرتمندی همچون بریتانیا، شوروی و آمریکا قرار گرفته و تن به بیگانگان نداده است، حالا چه دلیلی دارد به دولتی که برساخته آنان است، تن بدهد، با علم به این که این دولتها محض رضای خدا دست به دولتسازی نزدهاند و هر یک دنبال مطامع خویشاند.
ادامه 👇👇
دست بر قضا ایران آگاهی و درک درستی از ظهور طالبان دارد. شاید آن چه ایران انتظارش را نداشت عملیات نظامی زودهنگام پاکستان به نفع طالبان در دره پنجشیر بود. ایران هم طالبان را میشناسد هم مطالعه دقیقی از اوضاع منطقه دارد و به انتظار جنگ قدرت بین طالبان، داعش و حقانیها نشسته است. آن چه این گروههای خشن را به یکدیگر نزدیک کرده، وقتکشی برای تثبیت اریکه قدرت است. با قبضهکردن قدرت، جنگ قدرت آغاز خواهد شد. بعید است در عمل از سوی کشورهای ذینفع ارادهای برای دولت فراملی وجود داشته باشد؛ چرا که دولت فراملی تضادهای دولت افغانستان را آشکارتر و بیشتر خواهد کرد. منفعت کشورهای ذینفع تشکیل دولت ملی فراگیر نیست بلکه دولت مقتدر مبتنی بر زور و نیرنگ است تا مرحله گذار طی شود.
چین بیش از هر کشور دیگری با این تکصدایی همراه و مترصد فرصتی است تا با طالبان همکاری کند. روسیه نیز از حضور طالبان خرسند است. طالبان تهدیدی برای ایران است و روسیه بدش نمیآید توازن قوا و ابتکار عمل در منطقه را از ایران سلب کند. البته اگر پای پاکستان در میان نبود، طالبان معضل جدیای برای ایران به حساب نمیآمد اما رابطه عمیق پاکستان و طالبان برای ایران نگرانکننده است. با مرزهای مشترک و طولانیای که بین ایران و افغانستان وجود دارد بعید نیست طالبان در درازمدت مرزنشینان ایرانی را به نفع خود تحریک کند. سیاست ایران تاکنون رصد دقیق وقایع و تحولات و عملکرد محتاطانه بوده است؛ چراکه عیان است دو کشور قدرتمند چین و روسیه که شرکای استراتژیک ایران هستند از قدرتگیری طالبان منتفع خواهند شد. همین امر موجب شده است ایران صبر پیشه کند و بهرغم میل باطنیاش از احمد مسعود حمایت جدی نکند. به نظر میرسد ایران اقدامات خود را به کوتاهمدت، میانمدت و درازمدت تقسیم خواهد کرد. در کوتاهمدت با احتیاط و صبوری گام برمیدارد، در میانمدت به سمت یارگیریهای منطقهای خواهد رفت و در درازمدت با شکلدادن به نیروهای نیابتی خود وارد عرصه عمل خواهد شد اما بعید است ایران صبر ایوب داشته باشد. اگر ببیند در کوتاهمدت شرایط به سمتی میرود که در آینده کشور را با معضلات جدی روبهرو خواهد کرد، فرصت را از دست نخواهد داد و در موضعگیریهایش جسورانهتر عمل خواهد کرد تا از فضای شکننده افغانستان به نفع خود استفاده کند. به همین دلیل است که فعلا از مقاومت و احمد مسعود دفاع رسمی و قاطعانهای نمیکند و تاکنون این هوشمندی را به خرج داده است تا مانعی جدی در برابر دفاع جریانهای مردمی، نخبگان و روشنفکران و جریانهای سیاسی خاصه اصلاحطلبان از مقاومت ایجاد نکند. پیگیری این سیاست یعنی دفاع خودانگیخته از جبهه مقاومت و احمد مسعود میتواند آلترناتیوی جدی در برابر طالبان و دیگر کشورها باشد که هزینه آن را حکومت نخواهد پرداخت، البته به جرات میتوان گفت ایران از معدود کشورهایی است که به دولت فراملی باوری راسخ دارد؛ چرا که یک دولت فراملی حتما به نفع ایران خواهد بود.»/ پایان
یادداشت خوانی
#حتما_بخوانید ... سلام💐 امیدوارم لحظاتی را برای خواندن یادداشت ها برای شما بسازیم 1️⃣ اولین نکته مد
📌 برای حضور در کانال یادداشت خوانی، این متن را بخوانید👆
تاوان نبوغ؛ یادداشت عمادالدين باقي درباره محمد قوچانی
مدتها بود عزم داشتم براي محمد قوچاني يادداشتي بنويسم اما با اين گمان که آن را حمل بر مناسبات خويشاوندي خواهند کرد امساک ورزيدم تا اينکه نوشتههاي متعدد ديگران عرضه شد و اينک شائبهاي براي يادداشت من به وجود نخواهد آمد.
قوچاني دو شأن دارد: يکي نويسندگي و دوم روزنامهنگاري که در هر دو خوش درخشيده و صاحب سبک و ابتکار بوده است. اگر يکي از اين دو شأن را هم داشت براي شهرت و محبوبيتاش کافي بود.
البته شهرت او با نويسندگياش آغاز شد. در روزهاي پس از دوم خرداد که يادداشتهايي مينوشت و البته خصومتهايي را نيز در جماعتي برانگيخت و کسي گمان نميکرد اين مقالات از قلم جواني در سن و سال او تراويده است. مرحله دوم زندگي مطبوعاتي او به عهدهدار شدن مسووليتهايي در مطبوعات باز ميگردد. در نويسندگياش چنان خوش قلم و پرمايه مينوشت که يکي از فيلسوفان معاصر در مقالهاي قوچاني را فيلسوفي در کسوت روزنامهنگار خواند و اين بخش از کاميابيهاي قوچاني حاصل وسعت مطالعات اوست.
سالهاست که روزانه چند ساعت مطالعه جزو لايتجزاي زندگي اوست و هفتهاي نيست که با انبوهي از کتابهاي تازه نشر در بازار به خانه نيايد و ميکوشد از کتابهاي تازه عقب نماند.
درباب شأن مطبوعاتياش نيز با وجود اينکه در اين سالها برخي ميکوشيدند آن را مسکوت بگذارند. اما اين روزها همکارانش يا علاقهمندانش از نوآوريهاي پيدرپي او در فرم و محتواي نشرياتي که بر عهده داشته است گفتهاند و نوشتهاند.
نخستين بار که محمد قوچاني را شناختم اواخر1375 بود. مجلهاي را با عنوان«آن روزهاي خدايي» به مناسبت سالگشت انقلاب تنظيم ميکردم و از ارباب قلم مقاله ميگرفتم. براي دومين شماره آن که قرار بود نيمه خرداد 1376 منتشر شود سفارش مقاله ميدادم. آقاي مهدي غني مقالهاي درباره «امپرياليسم ستيزي» به قلم محمد قوچاني داد. نويسندهاش را نميشناختم اما تصوري که از او درذهنم نقش بست، مرد حدودا 40 سالهاي بود که سابقه مطالعات چپ داشته و تبديل به منتقد تفکر مارکسيستي شده است. اين مقاله با ادبيات چپ به تبيين رويكرد امام خميني در مواجهه با آمريكا پرداخته بود. در آن زمان که ادبيات سنتي انقلاب جذابيتي نداشت، اين نگاه، توجه هر خوانندهاي را بر ميانگيخت. اين مقاله با عنوان تأثير امام خميني در جهان معاصر در مجله حضور خرداد1376 چاپ شد. درباره نويسندهاش تحقيق کردم. آقاي حميد انصاري که باور نميکرد نويسندهاش جواني کم سن و سال باشد نگران بود که صاحب قلم فردي باشد که در صورت چاپ نام او مورد حمله متوليان مطبوعات قرار گيرد.
يک روز به دفتري در دانشگاه هنر رفتم که نشريات خوش فرم و خواندني منتشر ميکرد که ظاهرش فراتر از يک نشريه دانشجويي بود. آنجا آقاي غني، محمد قوچاني را معرفي کرد. جواني 20 ساله و بسيار نحيف و مودب. محمد رهبر نيز همراه او بود. پس از آن بود که آشنايي و همکاري ما آغاز شد. در روزنامه جامعه سر ميزد و مجله گوناگون را که با شکل و محتواي گيرايي روي دکه ميآمد براي انجام برخي کارها ميآورد. آدرس دفتر نشريه را پرسيدم. براي نخستين بار بود که اصطلاح«تحريريه کيفي» را از او شنيدم. کيف دستياش را نشان داد و گفت تحريريه ما و آدرس ما اين است. دريافتم او مطالب را جمعآوري ميکند و براي انجام کارهاي صفحهبندي و ليتوگرافي به دفاتر مختلف ميبرد و به چاپخانه ميسپارد. او نشان داد ميتوان مجلهاي را در طراز يک نشريه خواندني بدون تشريفات و دفترو دستک در آورد اما البته با صرف انرژي زياد و فعاليت اجرايي سردبير. در هر شماره نيز خودش مقالهاي خواندني داشت. تا اينکه گوناگون به محاق توقيف رفت و قوچاني در روزنامه توس وخرداد و نشاط و عصر آزادگان درگير شد که يکي پس از ديگري توقيف و متنشر ميشدند. در اين روزنامهها بود که او با مقالاتش مشهور شد.
يک بار دکتر خانيکي از اساتيد برجسته روزنامهنگاري ايران که خود نيز يد طولايي در روزنامهنگاري داشت، درکتابي که به محمد اهدا کرده بود از او با عنوان«نابغه مطبوعات ايران» ياد کرد. به همين دليل ميخواهم بگويم او تاکنون چندين بار تاوان اين نبوغ را داده است. برخي بر او رشک برده و به گونهاي برخورد کردهاند و برخي هم در برابر قلم سنجيده از حيث حقوقي و محاسبهگر و روشنگر او که به قول يک مقام بلند پايه «قوچاني همه حرفهاي خود را با واضح ترين بيان ميگويد اما دم به تله نميدهد» به نحو ديگري در مقام آزارش برآمدهاند. نخستين آن در ارديبهشت 1379 بود که توقيف گسترده مطبوعات رخ داد و روزنامهنگاران زيادي بازداشت شدند، او نيز روانه زندان شد.
ادامه👇
اما حکايت او از همه جالبتر بود. او در بازجوييهاي خود بايد افشا ميکرد چه کساني مقالاتشان را مينويسند و به امضاي محمد قوچاني به چاپ ميرسانند. او مدتي را در سلول انفرادي گذراند تا اين عوامل پشت پرده قوچاني را معرفي کند. در سلول انفرادي برخي پرسشهاي بازجويي را همراه با کاغذ به او ميدادند تا پاسخ مشروح خود را بنويسد و يکي، دو روز بعد تحويل بازجو بدهد. برخي از پرسشها جنبه فکري و سياسي داشت نه جنبه اتهامي.
براي مثال نظر او را درباره جنبش دانشجويي و آينده آن پرسيده بودند. محمد نيز در اوقات تنهايي طاقت فرساي سلول براي فرار از فشار ديوار و زماني که گويي ايستاده است هرچه بيشتر مينوشت کمتر رنج سلول را حس ميکرد و دقايقي از اين شرايط واميرهيد، بنابراين پاسخي مشروح مينوشت. هنگامي که بازجويان نوشتههاي او را خواندند و مشاهده کردند که در سلول و بدون مشورت و کتاب و در ايزوله کامل او مطالبي قوي تر از مقالات بيرون زندان نوشته است ايمان آوردند آنچه به نام او منتشر ميشد حاصل انديشه و قلم خود او بود.
اينک آشکار ميشد که او مجازات نبوغ خود را ميبيند. چرا کساني باور نميکردند که ممکن است کسي در زمينه فيزيک و يک نفر در رياضيات و يکي در شيمي و ديگري هم در قلم و کتابت و سياست و مطبوعات داراي نبوغ باشد؟ گويي باور داشتند، مامي که ساختهاند از پرورش نابغهها عقيم است و اگر کسي هم با تلاش و نبوغ خدادادي خود درخشيد گويي از حکم و تقديري که براي جوانان رقم زدهاند گريخته است. محمد چندي پس از آزادي از زندان از اتهام وارده نيز تبرئه شد.
توقيف مکرر نشرياتي که او سردبيري ميکرد تاوان مخاطب گيري سريع و رشد شمارگان آنها بود و آخرين بار هم بازداشتي که اکنون از مرز 50 روز گذشت. بازداشت به اتهام برهم زدن امنيت از طريق شرکت در تجمعات که اين اتهام هيچ اساسي ندارد زيرا او گرچه به گفته همسرش اصل تشکيل اجتماعات را قانوني و حق مردم ميدانست اما چنان غرق در کار روزنامهنگارياش بود که مجال شرکت در هيچ تجمعي را نداشت.
با توجه به شناختي که همگان از او و کارهايش دارند به نظر ميآيد دليل اصلي بازداشت قوچاني، اين بار نيز نوشتههاي انتقادي او در چند سال اخير بود که هيچ ايراد حقوقي نداشت اما کام جماعتي را تلخ ميکرد. قوچاني اگر در يکي از جوامع توسعه يافته ميزيست، به خاطر يکي از شئون خويش يا يکي از ابتکارات روزنامهنگارياش مدال ميگرفت و مغتنم و محترم شمرده ميشد اما چرا اينجا بايد کيفر ببيند./ پایان