eitaa logo
یادداشت خوانی
119 دنبال‌کننده
11 عکس
0 ویدیو
4 فایل
✔️مجالی برای مطالعه 🍃متن کامل یادداشت تحلیلگران را اینجا بخوانید. 🍃 انتشار هر محتوایی، به معنای تأیید نیست‌‌‌. ⛔️ این کانال را به هر خواننده ای پیشنهاد ندهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
انتهای مسیر پیوستن به سازمان شانگهای احمد زیدآبادی سران سازمان همکاری‌های شانگهای عضویت کامل ایران در این سازمان را تصویب کردند. ایران پیش از این عضو ناظر سازمان شانگهای بود. روند اجرایی پیوستن رسمی ایران به سازمان شانگهای مدت زمانی طول می‌کشد. به نظرم نوع رفتار سیاسی جمهوری اسلامی در این مدت اهمیت بسزایی دارد. سازمان همکاری‌های شانگهای توسط روسیه و چین پایه‌گذاری شده است و در کنار چهار کشور آسیای مرکزی، هند و پاکستان را هم دربرمی‌گیرد. نگاهی سطحی به کشورهای عضو سازمان شانگهای به روشنی نشان می‌دهد که پیوندهای چندان عمیقی بخصوص از لحاظ سیاسی و امنیتی بین آنها وجود ندارد و این سازمان عملاً به محل حضور قدرت‌های رقیب در بخشی از آسیا تبدیل شده است. رابطۀ سرد و بعضاً تشنج‌آمیز هندوستان با چین و پاکستان، به خودی خود، از میزان پیوند و همبستگی اعضای سازمان شانگهای پرده برمی‌دارد. بنابراین، تصور اینکه سازمان شانگهای باشگاهی از کشورهای قدرتمند آسیایی در برابر کشورهای غربی است، پایه و اساس محکمی ندارد. با این همه، حضور جمهوری اسلامی در سازمان شانگهای از دو جهت حائز اهمیت است. نخست اینکه جمهوری اسلامی به طور رسمی به جمع کشورهایی پیوسته است که گرچه در مواردی انتقادهایی از نوع بازیگری رقبای غربی یا شرقی خود در نظام بین‌الملل دارند، اما خود را یکی از ستون‌های اصلی این نظام می‌دانند و در جهت دستیابی به موقعیتی بالاتر در سلسله مراتبِ آن می‌کوشند. این در حالی است که گفتمان عقیدتی جمهوری اسلامی بر نفی نظام بین‌الملل و نوعی مقابله‌جویی با آن استوار شده است به طوری که سازگاری با آن را مخل ماهیت عقیدتی خود می‌داند. از این جهت، پیوستن جمهوری اسلامی به سازمان همکاری‌های شانگهای، زاویه گرفتن با این گفتمان عقیدتی و گشودن مسیری برای سازگاری با نظام بین‌الملل است. در واقع، مدت زمان لازم برای طی کردن روند اجرایی پیوستن رسمی به سازمان همکاری‌های شانگهای، میزان آمادگی جمهوری اسلامی را برای آشتی با نظم بین‌المللی آشکار خواهد کرد. دوم اینکه، تا کنون مرکز ثقل سیاست خارجی جمهوری اسلامی، منطقۀ خاورمیانه با محوریت منازعۀ اسرائیل و کشورهای عربی بوده است. میزان جدیت و تلاشِ ایران در چارچوب سازمان همکاری‌های شانگهای می‌تواند در جابجایی این مرکز ثقل اثرگذار باشد و توجه جمهوری اسلامی را از خاورمیانه به آسیای مرکزی و کشورهای پیرامون آن معطوف کند. این تحول احتمالی هم در راستای تحول نخست است. با این حساب، تفسیر و تأویل برخی از محافل اصولگرایی در تهران از پیوستن جمهوری اسلامی به سازمان همکاری‌های شانگهای، نسبتی با واقعیت و عمق ماجرا ندارد. در حقیقت، مسیر عضویت کامل ایران در سازمان همکاری‌های شانگهای به نقطه‌ای خلاف گفتمانِ مورد علاقۀ آنها ختم می‌شود.
«بزرگ‌ترین دستاورد شهریار چیست؟ [با یاد شاعرِ رمانتیکِ ایران؛ محمدحسین شهریار] محمدرضا شفیعی کدکنی شهریار همه عمر عاشقِ حافظ بود و کدام شاعرِ فارسی‌زبان هست که عاشق حافظ نباشد. اما در قرن اخیر یکی از دو سه شاعری است که بیش از همه عاشق حافظ است، دست‌کم هیچ شاعری نتوانسته است این مایه ارادت به حافظ را به ما نشان دهد. بسیار طبیعی است که با این مایه ارادت به حافظ، بسیاری از غزل‌های شهریار به لحاظ وزن و قافیه، شبیه غزل‌های حافظ باشند، اما این امر به خودی خود شیفتگیِ واقعیِ او را به حافظ نشان نمی‌دهد؛ شاید شاعرانِ دیگری هم باشند که دیوانِ حافظ را طابق‌ُ النّعل بِالنّعل جواب گفته باشند از «اَلٰا یا اَیّها السّاقی» تا «می‌ خواه و گل‌افشان کن... این کار به خودیِ خود نشانه‌ای از دلبستگیِ آن شاعران به حافظ نیست. هرکدام از مقلّدان حافظ در طول قرون و اعصار این امتیاز را دارند؛ شهریار در این‌جا مقامی فراتر از دیگران دارد. شهریار با حفظ استقلالِ روحیِ خویش و با پاسداری از حال‌وهوای روحی خود توانست به جمال‌شناسیِ شعرِ حافظ نزدیک شود و راز توفیق او همین بود. این‌که در جایی می‌گوید «هرچه دارم همه از دولت حافظ دارم» ناظر به این امر است نه ناظر به استقبال از غزل‌های حافظ که هر آدمِ دیگری هم اگر حوصله به خرج دهد از آن محروم نیست. من در جایی دیگر مبانی جمال‌شناسیِ شعرِ حافظ را تحلیل کرده‌ام که حافظ در اوج هنر شاعری خویش از موسیقی به طرف معنی حرکت می‌کند، شهریار نیز چنین است؛ اصلاحاتی که شهریار در چاپ‌های متعدّد شعرهایش کرده – و مطالعه میدانی این مسأله خود می‌تواند موضوع یک تحقیق جداگانه قرار گیرد – نشان می‌دهد که شهریار تمامی این تغییرات را برای رسیدن به چنان جمال‌شناسی انجام داده است. این‌گونه جمال‌شناسی تنها در استقبال غزل‌های حافظ خود را نشان نمی‌دهد بلکه وقتی او شعری در وزن شاهنامه یا وزن مثنویِ شریفِ مولانا می‌گوید – که از حال‌وهوای غزل حافظ‌وار به دور است – باز هم خود را نشان می‌دهد؛ این همان چیزی است که او از حافظ آموخته و بزرگ‌ترین دستاورد اوست. من چون از زبانِ ترکی، تقریباً بی‌اطّلاعم به خودم حق نمی‌دهم که بگویم این فرمول، یعنی این اصل جمال‌شناسی، حتی در شعرهایِ تُرکیِ او، مثل حیدر بابایه سلام هم جریان دارد ولی من یقین دارم که چون آن شعرها هم از ذهن او تراویده است، باید بر اساس همین جمال‌شناسی شکل گرفته باشد.»
سعد حریری و سلاح حزب الله!؟ سیدعطاالله مهاجرانی طارق متری وزیر فرهنگ لبنان ( ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۸)، دقیق و خوش سخن ودانشمند بوده و هست. دیدار با او همیشه غنیمت است! چای نعناع و دردشه! دردشه همان گفتگوست، صمیمی و پایان ناپذیر. طنجه بودیم ، گفت داستان ملاقات با آیة الله خامنه ای را برایت بگویم. حتما تازه است. همراه سعد حریری به تهران سفر کردیم. قرار ملاقات با آیه الله خامنه ای بود. -این دیدار در آذرماه ۱۳۸۹ انجام شده است- قبل از دیدار قرار شد، جلسه ای با سعد حریری به عنوان نخست وزیر داشته باشیم. شش وزیر هم همراه بودیم. جلسه در محل اقامت حریری در کاخ سعد آباد برگزار شد. سعد حریری گفت: باید مساله سلاح حزب الله را به عنوان مساله اصلی لبنان مطرح کنیم. من سخنی نگفتم، اما همه تایید کردند. وقتی وارد دفتر آیه الله خامنه ای شدیم، ایشان بسیارگرم و صمیمانه سعد حریری را در آغوش گرفت. جوانی و هوشمندی اش را تحسین کرد. از مرحوم رفیق حریری ذکر خیری به میان آورد. از لبنان بسیار تعریف کردند. نا گاه از سعد حریری پرسیدند، آقای نخست وزیر شما رمان گوژ پشت نتردام را خوانده اید!؟ خب پیداست که نخوانده بود! سری تکان داد که معلوم نبود خوانده یا نه. آیه الله خامنه ای گفت. در این رمان یک زن بسیار زیبایی تصویر شده است. او زیباترین زن پاریس است. طبیعی است که قدرتمندان در صدد دستیابی به این زن هستند. لات های پاریس، قداره کشان، با نفوذ ها. اما همه می دانند که آن زن زیبا، اسمش چی بود!؟ طارق گفت، من گفتم ازمیریلدا! آیه الله خامنه ای با تمام چشمانش خندید و گفت احسنت! شما وزیر فرهنگ بودید! همه می دانستند که ازمیریلدا یک دشنه ظریف دسته صدف سپید بسیار تیز و کارا به همراه دارد. هر کس به او سوء نظری داشته باشد، ازمیریلدا از استفاده از آن دشنه تردید نمی کند. اقای نخست وزیر! لبنان مثل همان زن زیباست. لبنان عروس خاورمیانه است. خیلی ها به کشور شما نظر دارند. اسرايیل خطری است که شما را تهدید می کند. مگر تا خیایان های بیروت نیامدند؟ مگر مردم را نکشتند؟ ویران نکردند؟ سلاح مقاومت مثل همان دشنه ازمیریلداست. دشمن را نومید می‌کند و امکان عمل را از او می‌گیرد. گفتگو ها ادامه پیدا کرد. اما سعد حریری کلمه ای در باره سلاح حزب الله سخنی نگفت. بعد از جلسه پرسیدم. نگفتی؟ گفت: دیدی جلسه را چگونه اداره کرد و بحث را پیش برد. می شد مطرح کرد؟
با کتاب بر کرونا پیروز می‌شویم زهرا علیزاده زمین داشت هر بیست‌وچهار ساعت یک‌بار دور خودش می‌چرخید که طاق دنیا باز شد و یک ویروس موذی و نامبارک صاف افتاد وسط زندگی‌هامان. ابتدا آرام و تک‌به‌تک و کمی بعد تندتر، نفس‌‌ها را برید. فاصله‌ها را چندبرابر کرد. خنده‌‌ها پشت نقاب‌های رنگی،که تا پشت گوش می‌رسیدند، پنهان شدند.کار و کاسبی‌ها از رونق افتاد. استرس و نگرانیِ از دست‌دادن عزیزان،گذر عمر را دشوارتر کرد.کودکان، نوجوانان و جوانان از آموزش حضوری و بهره‌مندی از لذت روابط‌اجتماعی با معلم و هم‌نوعان بازماندند. برای پیش‌گیری از لطمه‌های وارده از سوی این مهمان مسریِ ناخوانده، خودمان را در خانه‌ها حبس کردیم تا کم‌تر به دیگران آسیب برسانیم. هرچه از این دنیای خاکستری که «کروناویروس» برای ما ساخته بگوییم،کم گفته‌ایم. انگار هواپیمای زندگی با شتابی فضایی در دریا سقوط کرده، و حالا باید دید تکلیف کسانی که خود را به ساحل می‌رسانند و از مرگ نجات پیدا می‌کنند، چه خواهد شد؟ از خودمان می‌پرسیم برای در امان‌ماندن از فشارهای روحی و روانیِ حاصل از مرگ و میر و دورانِ ابتلا به این بیماری منحوس چه راهکارهایی باید پیش گرفت؟ آیا درست است که نومیدانه بنشینیم، دست روی دست بگذاریم و منتظر بشویم تا موج‌های بعدی ما را غرق در شکست و ناامیدی بکند؟! ما انسان‌ها، موجودات قدرت‌مندی هستیم که توانایی تبدیل‌کردن کمبودها و محدودیت‌ها را به فرصت‌های طلایی داریم. کنفوسیوس، مشهورترین فیلسوف چین، می‌گوید:«به جای لعنت‌فرستادن به تاریکی، شمعی بیافروز!». نه تاریکیِ ذکرشده اشاره به ظلمت است و نه شمع، ابزاری‌ست که با شعله‌ای جان بگیرد و نورافشانی بکند. بلکه مقصود، بدل‌کردن بدترین شرایط به بهترین فرصت‌هایی است که می‌تواند ما را برای چند ساعت، چند روز، هفته‌ها و شاید ماه‌ها از وضعیت اسفناکی که گرفتارش شده‌ایم، نجات بدهد. چه بسا اگر این شیوه‌ها عادت هر روزه بشوند، سال‌ها نتوان آن‌ها را کنار گذاشت. یکی از‌‌‌ ثمربخش‌ترین روش‌ها برای رهایی از تنیدگیِ روح و جدایی از دنیای پر از خشم و هیاهویی که کرونا برای‌مان ایجاد کرده،«خواندن کتاب» است. تحقیقات نشان می‌دهد که شش دقیقه کتاب‌خوانی می‌تواند تا ۶۸ درصد استرس را کاهش بدهد. در حقیقت، مطالعه با ایجاد آرامش موجب کاهش دلهره می‌شود و بهتر از سایر روش‌های معمول مانند گوش‌دادن به موسیقی، پیاده‌روی یا خوردن چای بر تنش‌زدایی موثر است. اکنون که در این دنیای ناشناخته و پر از معماهای بی‌پاسخ، راهی روشن و آشکار پیش پای‌مان نهاده شده، بهتر است بدانیم برای التیام‌بخشی به زخم‌های روحی،که در قرنطینه و دوری از دوستان و از دست‌دادن عزیزان بر ما وارد شده، چه کتاب‌هایی باید بخوانیم. فهرست زیر، نام برخی کتاب‌هایی‌ست که با هدف اهمیت‌دادن به سلامت و تغذیه روح‌، بهتر است خوانده بشوند: بعضی از کتاب‌های متعدد در حوزه روان‌شناسی و انگیزشی مانند «خودت را انتخاب کن» (جیمز آلتوچر) و «اثر مرکب» (دارن هاردی). در گونه ادبیات داستانی، علمی، تخیلی، طنز،کسب موفقیت، بالابردن و حفظ عزت نفس به ترتیب کتاب‌های «سه‌تار» (داستان‌های کوتاه جلال آل‌احمد)، رمان «چشم‌هایش» (بزرگ علوی)،«علم در ادبیات علمی تخیلی» (رابرت دبلیو بلای)،«از پشت میز عدلیه؛ خاطرات طنز یک قاضی دادگستری» (امین تویسرکانی)،«موفقیت نامحدود در ۲۰ روز» (آنتونی رابینز) که آخری به شدت پیشنهاد می‌شود. تعدادی کتاب سرگرم‌کننده و آموزشی نیز برای کودکانِ سنین مختلف وجود دارد، از جمله: «بهترین فکر دنیا» (دن گاتمن)،«۱۰۱ بازی نشاط‌آور برای کودکان از تولد تا ده‌سالگی» (آلیسون بارتل). اگر بدانیم با خواندن این کتاب‌ها و مطالب مورد علاقه‌مان، چه خدمتی به پاک‌سازی روح و آرامش درون‌‌، رشد خلاقیت و ارتقای ذهن‌‌مان کرده‌ایم، هرگز روزی را بی‌مطالعه به شب نمی‌رسانیم. خواندن کتاب در سکوت شبانه لذت خاص خود را دارد.گویی دوستی مهربان دست روی شانه‌های‌تان بگذارد و شما را عاری از هرگونه تنش و مرور افکار منفی بکند.کتاب خوب مانند مادری دل‌سوز، بی‌چشم‌داشت، جهان واژگانش را به سوی مغز و روان شما سرازیر می‌کند و در نهایت، از شما انسانی به مراتب موفق‌تر و آگاه‌تر با آرامش روحی بالاتر می‌سازد.
🔴 واکسن کرونا باید اجباری باشد عباس عبدی 🔘تظاهرات تعدادی از شهروندان علیه واکسیناسیون اجباری در اصل ایرادی ندارد، هر چند برخی آن را اقدامی علیه سلامت عمومی تلقی می‌کنند و انجامش را خلاف قانون می‌دانند. با این حال در این یادداشت می‌کوشم که نشان دهم چرا این اقدام آنان شبهه‌ناک و حتی در نهایت قابل رد است، بدون اینکه بخواهم اصل چنین اعتراضاتی را تخطئه کنم. 🔘پیش از ورود به بحث ذکر این نکته ضروری است که اگر امکان دسترسی به شماره ملی معترضین و سامانه ثبت واکسیناسیون وجود داشت در این صورت می‌توانستیم بفهمیم چه تعداد از آنان برخلاف موضع علنی خودشان، واکسن تزریق کرده‌اند. 🔘نکته جالب دیگر اینکه این اعتراضات ابتدا از طرف تعدادی از روحانیون و خانم‌های محجبه سازماندهی و اجرا می‌شد، ولی کم‌کم حس کردند که این کار عوارض سویی دارد، زیرا به نهاد دین منتسب می‌شود و چون مقام رهبری نیز آشکارا واکسن را تزریق کرده‌اند، این کار نوعی تقابل تلقی خواهد شد، لذا در آخرین تظاهرات کوشیدند که، از خانم‌ها یا آقایانی استفاده کنند که چنین وصله‌ای به آنان نچسبد و حتی غیرمذهبی شناخته شوند. این تظاهرات چرا شبهه‌ناک و در نهایت نادرست است؟ 🔘اول اینکه همه می‌دانیم در شرایط عادی و بطور معمول، برای تظاهرات اجازه‌ای داده نمی‌شود چه رسد به شرایط کرونایی! البته آنهایی را که بخواهند انجام شود با پسوند خودجوش حل می‌کنند. برخی از این گونه تظاهرات مثل اعتراض به پاکستان در باره وضع افغانستان، با مقابله نیروهای انتظامی مواجه می‌شود و برخی دیگر تحت حمایت است. 🔘در هر دو صورت برنامه‌ریزان اصلی آن‌ها کمابیش شناخته شده هستند. در این مورد خاص یعنی اعتراض علیه واکسیناسیون مثلا اجباری، معلوم نیست که سردمداران این تظاهرات چه کسانی هستند؟ علت و دلیل مخالفت آنان چیست؟ چرا مجوز نگرفتند و چرا با آنان برخوردی نمی‌شود؟ 🔘نکته دوم که مهم‌تر است پوچ بودن این شعار است. مگر تا کنون کسی را مجبور به زدن واکس کرده‌اند؟ اگر در کشورهای دیگر شاهد چنین اعتراضاتی هستیم، می‌خواهند واکسیناسیون را به نحوی اجباری کنند یا کرده‌اند، و بدون داشتن مدارکی که تصدیق‌کننده زدن واکسن باشد، از برخی خدمات و حقوق محروم می‌شوند. 🔘ولی در ایران که واکسن کم است و مردم با هزینه‌های گزاف به کشورهای دیگر می‌روند تا واکسن بزنند و هیچ اجباری هم نیست، انجام چنین تظاهراتی شائبه‌برانگیز است. چون موضوعاً منتفی و حداقل تا این مرحله یک ادعای دروغ است. 🔘نکته بعد اینکه چرا تا کنون نسبت به واکسن‌های اجباری سرخک، سرخجه، فلج اطفال و... اعتراض نکرده‌اند؟ واکسن، واکسن است. چه فرقی می‌کند؟ اگر کسی آن واکسن‌ها را برای نوزادانش نزند، در مدرسه ثبت‌نام نخواهد شد. پس چرا نسبت به آنها اعتراض ندارند؟ 🔘نکته بعدی و مهم‌تر اینکه تا کنون کدام شواهد و قراین علمی و معتبر علیه واکسن ارایه شده است که مردم را از زدن یا اجبار به زدن آن منع می‌کنند؟ هنگامی که اعتراض خیابانی متولی و سازمان‌دهنده آشکار نداشته باشد، همه این پرسش‌ها بی‌پاسخ می‌ماند. 🔘آخرین نکته اینکه اتفاقاً واکسن کرونا باید اجباری بشود. چرا؟ به این علت ساده که زیان نزدن فقط متوجه شخص نیست. اگر کسی واکسن سرطان رحم را نزند، حق خودش است. اگر کسی سرطان بگیرد و برای درمان اقدام نکند تا بمیرد، حق خودش است. اگر سرطان گرفت و برای درمان نزد دکتر علفی و طب سنتی رفت و مُرد، به ما مربوط نیست، ولی کسی حق ندارد واکسن فلج اطفال برای فرزندش نزند، یا واکسن یک بیماری واگیردار را نزند، چون زیان این کار فقط به خودش نمی‌رسد، بلکه به دیگران نیز زیان می‌رساند. 🔘این از بدیهیات حقوق و شرع است. اگر کسی این قاعده ساده عقلانی را رعایت نکرد باید خسارت بدهد. خودرو را باید معاینه فنی برد، زیرا در صورت تصادف بر اثر مشکل فنی، به دیگران هم خسارت می‌زند. ولی صندلی خانه خود را می‌توانید غیر استاندارد بسازید و پس از نشستن زمین بخورید و کمرتان بشکند، به ما مربوط نیست. 🔘حالا بفرمایید پشت این اعتراضات کدام دست‌های پیدا و پنهان و کدام عقل منفصل حضور دارد؟
برخی مستاجران عطای وام را به لقایش بخشیدند از یک میلیون و ۵۰ هزار نفر که تا روز ۲۲ شهریورماه برای دریافت وام اجاره ثبت نام کردند ۲۳۰ هزار نفر به بانک‌ها معرفی شدند که فقط ۷۰۰۰ نفر این تسهیلات را دریافت کرده‌اند. بررسی‌ها نشان می‌دهد الزام معرفی ضامن رسمی مهمترین مانع پیش روی متقاضیان است. از طرف دیگر ایرادگیری‌های فراتر از مصوبه برخی بانک‌ها مستاجران را مستاصل کرده است؛ تا جایی که برخی اجاره‌نشین‌ها می‌گویند عطای وام را به لقایش بخشیده‌اند. سال گذشته هم به قدری موضوع آشنایی کارکنان بانک با کارتابل وزارت راه و شهرسازی طول کشید که وام در زمان مناسب قبل از انعقاد قرارداد به دست مستاجران نرسید. امسال مهلت ثبت‌نام وام اجاره تا پایان شهریورماه اعلام شده که امروز به پایان می‌رسد. البته محمود محمودزاده ـ معاون وزیر راه و شهرسازی ـ مدتی قبل از ارایه پیشنهاد برای تمدید این زمان سخن گفته بود اما هنوز چیزی در این خصوص مصوب نشده است. از طرف دیگر علی‌رغم اینکه مهلت ثبت نام تا پایان شهریورماه اعلام شده از روز ۲۹ شهریورماه امکان ثبت درخواست وجود نداشت. بر اساس مصوبه ستاد کرونا تمامی بانک‌ها، بجز بانک‌هایی که سهمیه وام خود را تا کنون پرداخت کرده‌اند موظف به پرداخت کمک ودیعه مسکن هستند. اما به نظر می‌رسد رویه یکسانی در بانک‌های عامل برای پرداخت وام ودیعه مسکن وجود ندارد. به طور مثال بعضی بانک‌ها عنوان می‌کنند که باید دو ضامن رسمی با سابقه بالای ۱۰ سال معرفی شود. برخی مراجعین هم می‌گویند که بانک اعلام می‌کند باید حداقل ۵ سال از موعد بازنشستگی ضامن باقی مانده باشد. یکی دیگر از مشکلات متقاضیان، ایراد بانکها به تاریخ انعقاد اجاره‌نامه است. با اینکه تاریخ اجاره‌نامه واحد مسکونی باید از شش ماهه دوم سال ۱۳۹۹ باشد، اکثر بانکها فقط اجاره‌نامه‌هایی را معتبر و مناسب دریافت وام می دانند که در نیمه اول سال ثبت شده باشد و بدین ترتیب بخش عمده متقاضیان را از چرخه دریافت وام حذف می‌کنند. حدود دو هفته قبل، معاون وزیر راه و شهرسازی به ایسنا اعلام کرد که برای صرف نظر کردن از مساله معرفی ضامن رسمی جهت وام اجاره با رییس و مسئولان بانک مرکزی مکاتبه کرده‌ایم. اما پیگیری از بانک‌ها نشان می‌دهد که رایزنی‌ها هنوز به نتیجه نرسیده است. مصائب پیش روی مستاجران برای دریافت وام ودیعه مسکن، انتقاد نمایندگان مجلس را در پی داشته است. عبدالجلال ایری ـ سخنگوی کمیسیون عمران مجلس ـ گفته است: وام ودیعه مسکن برای کاهش مشکلات مردم در نظر گرفته شده اما در سایه خلاء نظارتی و نبود دستورالعمل واحد اجرایی برای بانک‌ها، مستاجران با گرفتاری جدیدی رو برو شدند و به ناچار در شرایط شیوع ویروس کرونا باید از بانکی به بانک دیگر مراجعه کنند. وی ضمن ابراز گلایه از روند پرداخت وام ودیعه مسکن خاطرنشان کرد: وزارت راه و شهرسازی باید به وضعیت پرداخت وام ودیعه مسکن نظارت داشته باشد و بانک مرکزی نیز ضمن ابلاغ دستورالعمل واحد، اجازه اقدامات خودسرانه به بانک‌ها را ندهد. بنابراین گزارش، ستاد ملی کرونا در سال ۱۴۰۰ مبلغ وام کمک ودیعه مسکن را ۷۰ میلیون تومان برای شهر تهران، ۴۰ میلیون تومان برای دیگر کلانشهرها و ۲۵ میلیون تومان برای سایر شهرها در نظر گرفته است. متقاضیان تا پایان شهریورماه فرصت دارند برای ثبت نام به سامانه tem.mrud.ir مراجعه کنند. این وام برای کسانی است که تا کنون موفق به دریافت آن نشده‌اند. نرخ سود این تسهیلات ۱۳ درصد است.
یک گزارش اقتصادی چگونه نوشته می شود؟ گزارش خوانی می تواند کمک بزرگی به مهارت روایت گری یادداشت نویسان باشد. گزارش بالا را برایتان انتخاب کردم
توهم توطئه از یک تجمع چند نفری روزنامه جوان عباس عبدی، روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب پیشنهاد داده که تزریق واکسن کرونا اجباری شود. او طی یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشته: «واکسن کرونا باید اجباری بشود. چرا؟ به این علت ساده که زیان نزدن فقط متوجه شخص نیست. اگر کسی واکسن سرطان رحم را نزند، حق خودش است. اگر کسی سرطان بگیرد و برای درمان اقدام نکند تا بمیرد، حق خودش است. اگر سرطان گرفت و برای درمان نزد دکتر علفی و طب سنتی رفت و مرد، به ما مربوط نیست، ولی کسی حق ندارد واکسن فلج اطفال برای فرزندش نزند، یا واکسن یک بیماری واگیردار را نزند، چون زیان این کار فقط به خودش نمی‌رسد، بلکه به دیگران نیز زیان می‌رساند. این از بدیهیات حقوق و شرع است. اگر کسی این قاعده ساده عقلانی را رعایت نکرد باید خسارت بدهد. خودرو را باید معاینه فنی برد، زیرا در صورت تصادف بر اثر مشکل فنی، به دیگران هم خسارت می‌زند. ولی صندلی خانه خود را می‌توانید غیراستاندارد بسازید و پس از نشستن زمین بخورید و کمرتان بشکند، به ما مربوط نیست...» اصل یادداشت عبدی در مورد تجمعی علیه واکسیناسیون اجباری کروناست. او با رهگیری وهم آلود توطئه، دنبال دست‌های پشت پرده این معترضان قلیل است: «این تظاهرات چرا شبهه‌ناک و درنهایت نادرست است؟ اول اینکه همه می‌دانیم در شرایط عادی و به طور معمول، برای تظاهرات اجازه‌ای داده نمی‌شود چه رسد به شرایط کرونایی! البته آن‌هایی را که بخواهند انجام شود با پسوند خودجوش حل می‌کنند. برخی از این‌گونه تظاهرات مثل اعتراض به پاکستان درباره وضع افغانستان، با مقابله نیرو‌های انتظامی مواجه می‌شود و برخی دیگر تحت حمایت است. در هر دو صورت برنامه‌ریزان اصلی آن‌ها کمابیش شناخته شده هستند. در این مورد خاص یعنی اعتراض علیه واکسیناسیون مثلا اجباری، معلوم نیست که سردمداران این تظاهرات چه کسانی هستند؟ علت و دلیل مخالفت آنان چیست؟ چرا مجوز نگرفتند و چرا با آنان برخوردی نمی‌شود؟» مهم هم نیست؛ اکنون حدود دو هفته است تعدادی معترض شبانه روز مقابل وزارت آموزش و پروررش تحصن کرده‌اند و عبدی ندیده که حتی با آنان هم برخورد نمی‌شود. وقتی دغدغه فقط سیاسی است، هر گزاره‌ای از دریچه سیاست ورزی و توهم توطئه تحلیل می‌شود. اما اصرار عبدی بر لزوم اجباری شدن واکسیناسیون کرونا جالب توجه است. بار دیگر جملاتی از او را که در ابتدای این نوشتار آوردیم، بخوانید؛ آیا دلایل او برای این پیشنهاد، دلایلی نیست که موافقان قانون حجاب ذکر می‌کنند؟ موضوع خیلی ساده است، امثال عبدی همواره از آزادی‌های شخصی می‌گویند، اما در جایی که خود تشخیص بدهند، قانون اجباری را به کار می‌گیرند. واکسیناسیون اجباری به نظر اتفاق خوبی باید باشد، مخالفتی یا قضاوتی درباره آن نیست؛ اما صحبت بر سر پیشنهاد‌دهنده است. عبدی به درستی، نکاتی را با مفهوم دلایل لزوم اجباری شدن واکسن کرونا نوشته که مبنای اصلی قوانین اجتماعی اسلام از جمله حجاب است. با همان ادبیات عبدی می‌توان نوشت که اگر کسی در منزل برهنه بود و باعث انحراف اخلاقی فرزندانش شد، به ما مربوط نیست، اما حق ندارد چارچوب پوشش قانونی را در ملأعام بشکند، چون زیان این کار فقط به خودش نمی‌رسد.
گاهی مناظره ها در همین یادداشت ها شکل می گیرد روزنامه جوان هم با آخرین یادداشتی که از عباس عبدی در این کانال منتشر کردیم، پاسخ داد البته بعد از جوان، عبدی دوباره دست به قلم شد که برای تان نقل می کنیم
طب‌اسلامی یا پمپاژ بی‌اعتمادی به نظام؟ مباحثات «یکی از کارهائی که دشمن میکند، بی‌اعتماد کردن مردم نسبت به مسئولین است. ما باید مواظب باشیم خودهامان جوری حرف نزنیم که مردم به مسئولین کشور، مسئولین دولتی، مسئولین قضائی، مسئولین قوه‌ی مقننه بی‌اعتماد بشوند؛ که این بی‌اعتمادی ناحق است؛ دشمن این را میخواهد» این هشدار رهبر معظم انقلاب نسبت به تلاش دشمن برای بی‌اعتمادسازی مردم به ارکان مختلف نظام بارها با ادبیات مختلف از سوی ایشان بیان شده‌است. اما چه کسی فکر می‌کرد حرکتی که به نام «طب اسلامی» از یک دهه قبل با محوریت برخی افراد مشخص آغاز شد روزی مخاطب این هشدارهای رهبری باشد؟ طب اسلامی، طب سنتی و سایر روش‌های طبی مرسوم در دنیا دارای روش‌ها و ادعاهایی هستند که طبیعی است باید به عرصه‌های علمی عرضه و اثبات شوند. در این بین تجربه‌ی بسیاری از مردم کشورمان نیز درباره بهره‌گیری از طب سنتی یا اسلامی بسیار مثبت بوده‌است، اما از چند سال پیش افرادی داعیه‌دار تبلیغ و معرفی طب اسلامی شدند که روش و سبک رفتاری آنان لطمات جبران‌ناپذیری را درپی داشته‌است. اصلی‌ترین روش این گروه برای اثبات نظریه‌های خود در ابتدا رد مطلق هرروش پزشکی است که خارج از طب اسلامی شمرده شود. طبیعی است چنین مبنائی نخستین گام برای خارج کردن ادعاهای آنان از مسیر منطقی و علمی است. از جمله روش‌های این گروه زیرسوال بردن و باطل دانستن مطلق روش‌های پزشکی است که در کشور و در ساختار وزارت بهداشت پیگیری می‌شود. این گروه با چاشنی برخی ادعاهای جبهه انقلابی مانند نفوذ صهیونیست و … در ابتدا توانستند اعتماد گروهی از مردم متدین و انقلابی را به خود جلب کنند. اما نتیجه‌ی چنین تبلیغاتی پس از چند سال، بی‌اعتمادی مطلق گروهی از مردم به حاکمیت است. پمپاژ ادعای «دروغ‌گو بودن مدیران» و «خلاف بودن هرآنچه‌که از سوی متولیان رسمی پزشکی کشور» ارائه می‌شود فراتر از آنکه مربوط به بحث پزشکی باشد، بی اعتمادسازی مردم نسبت به حاکمیت است. هدفی که دشمن در چهل ‌سال اخیر تلاش کرد با روش‌های مختلف مانند فضاسازی‌های مسموم رسانه‌ای یا ایجاد نارضایتی‌های اقتصادی و سیاسی به آن برسد. در واقع این افراد در دو سال اخیر به اندازه چهل‌سال تلاش دشمن برای بی‌اعتمادسازی مردم نسبت به نظام فعالیت کردند و توانستند کلیت نظام را در بین طرفداران خود به عنوان یک مجموعه‌ی دروغگوی تحت نفوذ صهیونیست‌ها معرفی کنند. با عملکردی که از گروه‌های موسوم به «طب‌اسلامی» مشاهده شده است باید گفت این افراد در ابتدا واقعیت مهم طب اسلامی و سنتی را به انحراف و ابتذال کشیده و در گام دوم عملا وارد فرایند فرقه‌گرایی‌های سیاسی و اجتماعی شده‌اند. یکی از ویژگی‌های فرقه‌ها استفاده هنرمندانه از دروغ و ادعاهای کذب برای اثبات مدعاهای قطب‌ها و بزرگان فرقه‌هاست. روشی که هم‌اینک در بین برخی از مبلغین طب اسلامی بویژه در فضای رسانه‌ای حاکم شده است. روان جامعه بخاطر صدمات گسترده‌ای از از بحران کرونا دیده‌است شدیدا مستعد اتفاقات ناگوار است. اتفاقاتی که پس از بی‌اعتمادی به حاکمیت ایجاد می‌شود و مانند ماجرای طرح بنزین یا سایر موارد مشابه به آشوب‌های خیابانی می‌کشد. باید دید مسئولان امنیتی چه طراحی و چه برنامه‌ای در مواجهه با این گروه‌های خطرناک دارند.
مرام و منش پهلوانی در اوج نوجوانی/ علی لندی دارای آخرین مرحله رشد اخلاقی بود منصور کاووسی، روانشناس در بین نظریه های فراگیر روانشناسی در یک قرن اخیر، نظریه رشد اخلاقی لورنس کلبرگ، از برجستگی و نمود خاصی برخوردار است. در این نظریه، کلبرگ رشد اخلاقی را در سه سطح در طی شش مرحله با تحقیقات و پژوهش های گسترده از طریق آزمودنی های مختلف از سراسر جهان مطرح کرده است؛ چرا که آزمودنی های وی در طی تحقیقات افراد زیادی از شخصیت های نامدار و معروف تا مردم عادی کشور های مختلف بودند و در واقع نظریه وی قدرت تعمیم پذیری بالایی به خود گرفت. کلبرگ از نظر اخلاقی انسان‌های رشد یافته را کسانی می‌داند که وارد سطح سوم و ۲ مرحله ی آن شده باشند، افرادی با ویژگی های جهان‌شمول که وجدان، قدرت تصمیم گیری، اراده، انتخاب، اقدام و عمل، مهارت و نظایر آن از خصایص بارز این افراد است. افرادی که بدون نگرش های متزلزل، صرفاً بر مبنای اصول انسانی و معیارهای خیرخواهانه بدون توجه به منافع خویش با شناخت، آگاهی و بینش دست به اقدام و کمک‌رسانی میزنند. کلبرگ اعتقاد دارد در بین ملیت‌ها و افراد مختلف مورد پژوهش حقیقی، کمتر افرادی توانسته‌اند وارد سطح سوم و ۲ مرحله زیر مجموعه‌ی آن (اصول جهان‌شمول) برسند و حتی برجسته ترین و شاخص ترین افراد نهایت تا زیر مجموعه‌ی چهارم سطح دوم رشد اخلاقی پیش رفته اند، زیرا گذشتن از خود و منافع خویش به جهت تامین منافع دیگران کار هر کسی جز انسان های کمال یافته در رشد اخلاقی نبوده و نیست. از نظر او رسیدن به سطح سوم رشد اخلاقی وابسته به عامل سن نبوده بلکه تابعی از بلوغ عقلی و شکل گیری فردیت انسان ها است و چه بسا افرادی هستند که رشد سنی داشته باشند اما در همان سطوح اولیه درجا بزنند. به اعتقاد این دانشمند نظریه پرداز، افراد محدودی که به این سطح از رشد اخلاقی دست می یابند بر مبنای گذشتن از پیمان اجتماعی، رعایت اخلاق در راستای رفاه همگانی، احترام به حرمت و فردیت افراد، پایبند به اصول اخلاقی، نهادینه و درونی کردن اخلاق، رشد وجدان اجتماعی فارغ از موقعیت خویش دست به اقدام آگاهانه و خردمندانه زده تا بعدها گرفتار عذاب وجدان نگردند. بر همین اساس همه می دانیم که برای انتخاب آگاهانه و خردمندانه نیاز به شجاعت و شهامت، اراده ی قوی، اخلاص، قدرت تصمیم گیری داریم که از ویژگی های بارز فرد عامل است. «شادروان علی لندی »، هر چند نوجوان و کم سن بود، اما اقدام شجاعانه‌ی وی و تصمیم گیری خردمندانه‌اش نشان از بلوغ فکری و نهادینه کردن رشد اخلاقی در سایه‌ی تربیت شایسته دارد. اگر بخواهیم گذرا تحلیلی بر اقدام و عمل جاوید نام « علی لندی» بیندازیم و با معروف ترین نظریه جهانی در حوزه ی روان شناسی از منظر برجسته ترین نظریه پرداز دنیا، تطبیق دهیم، باید به صراحت معترف شویم که این نوجوان شیردل، مصداق بارز سطح سوم و آخرین مرحله رشد اخلاقی است، چرا که با از خودگذشتگی و اولویت بخشی به کمک کردن و حیات دوباره دادن به ۲ فرد نیازمند امداد و گرفتار در آتش، از خویش گذشت. در اقدامی که وی انجام داد (به دل آتش زدن برای کمک به دیگران) هیچ اجباری به کمک خواهی نبود جز ندای وجدان درون و نوع تربیت، بر همین اساس باید گفت؛ هر چند« شادروان علی لندی» نوجوان بود اما مرام و منش پهلوانی بجای آورد و بار دیگر « جوانمردی» را با عشق و ایثار هجی کرد تا «عیار مردانگی» از رونق نیفتد. قطعا این اقدام شجاعانه‌ی « علی لندی» با نوجوانان و جوانان از خود گذشته ای که بی هیچ ادعایی صادقانه در هشت سال جنگ از خاک ایران دفاع کردند، هم ردیف بوده و بیانگر این است که ایرانیان ققنوس‌وار به وقت مقتضی سر از خاک برخواهند داشت.
گام‌هایی برای مبارزه با قمار و فرار مالیاتی مجتبی توانگر ۱- در روزهای اخیر اخبار مختلفی از متوقف شدن چند هزار دستگاه کارتخوان از سوی سیستم بانکی کشور منتشرشده است. دلایل بسیاری برای غیرفعال شدن این تعداد کارتخوان و درگاه الکترونیکی با اتکا به آمار می‌توان ارائه کرد: بر اساس پیگیری و بررسی کمیته اقتصاد دیجیتال مجلس مجموعا، حدود ۱۲/۵ میلیون دستگاه کارتخوان در کشور وجود داشته که از این تعداد، ۲ میلیون و ۴۵۱هزار دستگاه کارتخوان و درگاه الکترونیکی با اقدام بانک مرکزی مسدود شدند. از میان مسدود شده‌ها، حدود ۳۷هزار عدد به دلیل فقدان شناسه حقوقی غیرفعال شدند؛ همچنین فعالیت تعداد ۲۸۷ هزار دستگاه کارتخوان نیز به دلیل کد ملی و کد پستی نامعتبر متوقف شد و حدود ۱۲ هزار دستگاه کارتخوان نیز به دلیل فوت مالک دستگاه غیرفعال شد. در میان مسدود شده‌ها، حدود ۲۵۰۰ دستگاه نیز به دلیل دور زدن قانون برای فرار از مالیات مسدود شدند و تعداد ۵ هزار دستگاه مسدودی نیز مربوط به دستگاه‌های پوزی است که در خارج از کشور تراکنش داشتند و با روش هوشمند با پیگیری مجلس، توسط بانک مرکزی شناسایی و غیرفعال شدند. ۲- درواقع بانک مرکزی این اقدام را در راستای اجرای اصل ۱۲۳ قانون اساسی درباره ساماندهی دستگاه‌های کارتخوان بانکی و درگاه‌های پرداخت الکترونیکی و همچنین ماده ۱۱ قانون پایانه‌های فروشگاهی و سامانه مؤدیان جهت ساماندهی و پالایش دستگاه‌های کارتخوان و درگاه‌های پرداخت الکترونیک انجام داد.در همین راستا بیش از یک‌صد هزار پذیرنده پر تراکنش شناسایی‌شده و اطلاعات ایشان برای تشکیل پرونده مالیاتی در اختیار سازمان مالیاتی قرارگرفته است. ادامه این روند موجبات فعال‌سازی پرونده مالیاتی را به‌صورت خودکار فراهم می‌آورد. ۳- در مورد ارتباط کارتخوان‌های مسدود شده و ارتباط آن با شبکه قمار و شرط‌بندی هم این روزها اخبار داغی منتشر می‌شود. لازم است تأکید کنم که اگر تعداد پوزهای مناطق مرزی کشور را به تعداد دستگاه‌های پوز که در خارج از مرزهای ایران فعال بودند اضافه کنم و در اقدام اخیر سیستم بانکی مسدود شدند، حدود ٨ هزار دستگاه پوز بود که با روش هوشمند شناسایی و غیرفعال شدند. البته احتمالا بخشی از این کارتخوان‌های مسدود شده مربوط به سایت‌های شرط‌بندی و قمار بوده اما باید به این نکته توجه شود که استفاده از دستگاه‌های کارتخوان برای تراکنش‌های مالی مربوط به شبکه قمار و شرط‌بندی بسیار کاهش‌یافته و دست‌اندرکاران این سایت‌ها عمدتا تراکنش‌های مالی را به‌صورت کارت به کارت انجام می‌دهند. البته با پیگیری کمیته اقتصاد دیجیتال مجلس، بانک مرکزی در این زمینه هم واردشده و حدود ۲۰ هزار کارت‌بانکی فعال که تراکنش‌های شبکه قمار به‌وسیله آن‌ها صورت می‌گیرد را شناسایی کرده و روند شناسایی نیز ادامه دارد. پایان
راز جذبه مواضع انقلابی علامه حسن زاده چیست؟! مهدی جهان تیغی برای چون منی که نه از علم دین، فلسفه، عرفان، فقه، نجوم، ریاضیات قدیم، طب، ادبیات، علم های خاص و... اندک چیزی سررشته ندارم، نوشتن از قدر و منزلت و توصیف علامه حسن زاده آملی ظلمی بزرگ به ایشان است؛ اما علامه حسن زاده برای بسیاری از هم نسل های ما جذبه ای خاص بود برای انقلابی شدن، اخلاقی تر شدن، علاقه مند به طلبه دین شدن، مطیع ولایت فقیه شدن، نگاه اسطوره ای داشتن به علامه طباطبایی ها، پیدا کردن گوش و قلبی برای شنیدن سخنان عارفانه و ... غیره بوده است. اینکه یک فرد به صورت نادر در رشته های متعدد در اوج باشد برای اهل علم و غیر علم همواره محل شگفتی و تحسین است ولی علامه حسن زاده از آن دست علمایی بود که لازم نبود حتما فلسفه بدانی تا فیلسوفش بپنداری، لازم نبود عرفان نظری خوانده باشی تا عارفش بدانی، لازم نبود تا حتی درون حجره های طلبگی زندگی کرده باشی تا عالمش بدانی. فقط عقول جامعه نبود که ایشان را علامه ذوالفنون می دانست بلکه قلوب جامعه نیز به صورت شهودی ناخواسته، ایشان را عالمی خاص و بزرگ می دانست. این در حالیست که علامه حسن زاده سالها دور از هیاهوهای معمول زندگی کرد و نه تنها افراد کمی از اندرونی زندگی و خلوت هایش خبر داشتند بلکه کسانی زیادی هم در این سالها آنچنان از بیرونی خانه اش و فعالیت هایش خبر نداشتند. اما بر خلاف قواعد خبری و رسانه ای نیازی به سخن گفتن و سخنرانی کردن نداشت تا تایید بشود، نیازی به حضور در فضای مجازی نداشت تا شناخته شود، نیازی به مشاور رسانه ای نداشت تا برای برجسته سازی اش سناریو رسانه ای تنظیم کند و یا در فضای مجازی از او محافظت کند؛ نیازی حتی به شاگرد و مرید نداشت تا ابهت علمی اش بیشتر شناخته شود، اساسا نیازی به دیده شدن نداشت! این دست علما را رسانه ها بزرگ نمی کنند، کانال های خبری زنده نگه‌شان نمی دارند، توییتری‌ها برایشان کاریزما درست نمی کنند، باید بپذیرییم این افراد را اراده‌ها و تقدیرهای دیگری همواره در اوج نگه می دارد، علامه طباطبایی ها چگونه چهار دهه خوشنام ترین علمای ایران شده اند؟! حساب و کتاب این اسطوره ها را باید جدای از معادلات فهم موضوع سلبریتی ها و قواعد تبلیغاتی دانست! نه اینکه امروزه سلبریتی دینی نداشته باشیم، بلکه خوب هم داریم! ولی جنس جاذبه این دست از بزرگان دینی، جنس رسانه، تبلیغات، سلبریتی بازی و ... نیست. بزرگان می گویند، این بی نیازی از تایید مردم و رسانه و آن نیازمندی که در مناجات های علامه نوشته شده، تضادهای ظاهری است که جاذبه های باطنی در قلوب مذهبی جامعه درست می کند. ضمن اینکه از این دست علما در هر دوره ای از تاریخ آمده اند و برای همیشه به عنوان ستارگانی نادر باقی می مانند و همچنانکه امثال شیخ مفیدها، علامه مجلسی ها با وجود گذشت قرن ها همواره برای طلاب اسطوره باید باقی بمانند. این یک واقعیت تاریخی است که برخی بزرگان دینی سالیان طولانی برای نسل های جوان منبع تولید جاذبه های دینی، اخلاقی، عرفانی و علمی باقی می مانند. به این جذبه های مقدس باید احترام ویژه گذاشت و نیاز هست تا به چگونگی شکل گیری این جذبه ها در جامعه فکر کرد. خوبست ما مدعیان فعالیت رسانه ای، سیاسی و فرهنگی جبهه انقلاب درباره علامه حسن زاده اینگونه نیز بیاندیشیم چه ویژگی های باید یک فرد داشته باشد تا برخی جملاتش تا سالها تبدیل به فرقانی برای جبهه حق و انقلاب اسلامی شود؟! چگونه یک فرد به ظاهر دورتر از مواضع سیاسی و محافل روزمره انقلابی می تواند بزرگترین پشتوانه ها برای ولایت فقیه باشد؟! چگونه کمیت پرتکرار مواضع انقلابی و سیاسی ما به اندازه مواضع کم تکرار مواضع علامه حسن زاده اثر ندارد؟ ساده ترین پاسخ شاید این باشد که برای موثر بودن برای انقلاب علاوه بر مهارت های خاص علمی، زبانی و سیاست ورزی، باید قلوبی عارفانه و باطنی پاک و راست شبیه علامه حسن زاده ها داشت.
«قلندر و قلعه» داستان تراژیک تفکر فلسفی ما محمد زارع شیرین کندی، پژوهشگر فلسفه «قلندر و قلعه» را ورق می‌زدم، نگاه می‌کردم و قصد مطالعه آن را نداشتم اما نثر زنده، نیکو، شیوا، روان و جذاب استاد دکتر یحیی یثربی تا آخرین صفحه مرا با خود برد. نویسنده تمام ذوق و قریحه ادبی و دانش فلسفی‌اش را به‌کار بسته تا متنی جاندار و زیبا و اثربخش در پیش چشم خواننده بگذارد. قلندر و قلعه در نوع خود اثری است نو و برجسته و فاخر و محصول خلاقیت و همت. در این متن، فصاحت و بلاغت کاملا هویداست. یثربی این کتاب را ادیبانه و شاعرانه نوشته است. (جهت اطلاع عرض می‌کنم که یثربی شعر هم می‌گوید.) سرآغاز هر بخش و قطعه از کتاب، به اقتضای مقام و موضوع سخن، با اشعار نغزی از شاعران دوره‌های مختلف آراسته شده است. کتاب، درواقع وصف حال فلسفی و عرفانی شهاب‌الدین‌یحیی سهروردی و تغییرات و تحولات و سوانح حیات آفاقی و انفسی او از زمان طفولیت تا شهادتش است. در تذکره‌ها از سهروردی عمدتا با عنوان «شیخ شهید»، «شهید راه حقیقت» و «سقراطی دیگر» یاد می‌شود، اگرچه دشمنان او «شیخ مقتول» می‌خوانندش. آنچه در کتاب بیشتر جلوه‌گر است تحصیل علوم عقلی و رسمی درکنار پرداختن به دل و دیانت و باطن به‌عنوان دوبال برای پرواز در آسمان عشق، در مراحل مختلف زندگی سهروردی، است. سهروردی از آغار شیفته و دلبسته سیر و سلوک و خودسازی و رهایی و آزادی از تعلقات و عاشق پرواز بود. فلسفه مشایی سنتی و علوم خشک و بی‌حاصل مدارس آن روزگار ذهن جوینده او را راضی و قانع و روح تشنه‌اش را سیراب نمی‌کرد. او در سیر آفاقی خویش در آتشکده شیز با معنای نور و روشنایی و مغ و مغان و آتش و سیندخت و بندهش در آیین ایرانیان باستان آشنا شد و آنها را با باورهای اسلامی خویش کاملا سازگار یافت. در حکمت اشراق سهروردی، فلسفه افلاطون و افلاطونیان و مبانی حکمی زرتشتی و تفسیر او از اصول دین اسلام و عرفان بزرگانی همچون بایزید بسطامی و سهل تستری به‌نحو هنرمندانه‌ای در هم آمیخته است. شاید بتوان گفت که سهروردی از یک‌سو همانند متفکران پیشاسقراطی یونان باستان به نور هستی، ناپوشیدگی، گشودگی، روشنایی و روشنیگاه می‌اندیشد و حقیقت وجود را ناپوشیدگی و روشنایی می‌داند و از دیگر سو مانند عارفان ایرانی و هندی به ژرفای درون جان می‌نگرد و برای رهایی از زندان دنیا و تن، ریاضت‌های سنگین و روزه‌های پیوسته و مناجات و عبادات دشوار را متحمل می‌شود. موضوع اصلی همه خواب‌ها و رویاهای او از زمان طفولیت تا بزرگسالی چیزی نیست جز پرواز. احوال روحی او عبارت است از تامل، تفکر، درون نگری، گریز از مردم، گریه، خلسه، نیایش، عروج و معراج‌. نظاره بر آسمان‌ها و گشودگی و گستردگی نامتناهی آنها و خیره شدن به ستاره‌ها و در یک کلمه، نگریستن به بالاها و اندیشه پرواز کار هر روزینه سهروردی بود. او بر اثر تجربه و ممارست فراوان بارها خلع بدن کرد و از بدنش جدا شد. شرق و اشراق و نور و حیات و حقیقت معنوی اصطلاحات اصلی تفکر فلسفی او هستند. قلندر و قلعه، داستان متفکری است که در یکی از اعصار غمزده و خفقان‌آور این سرزمین، بعد از فتنه غزالی و هیاهو و جنجال و غوغایی که ضدفلسفه برانگیخت، می‌خواهد بیندیشد. او در دوره پیش از مدرن و در فضای خاص آن زمان می‌خواست به‌نحو مستقل بیندیشد. «استقلال» و آزادی سهروردی در اندیشیدن با استقلال و آزادی در اندیشیدن در دوره مدرن متفاوت است. پرسیدن و اندیشیدن در عصر مدرن به معنای «نقد» (کریتیک) است. نقد دوره مدرن بر خودآگاهی و خودبنیادی و خود موضوعی بشر مبتنی است اما پرسش‌ها و اندیشیدن‌های پیش از مدرن، ازجمله استقلال‌جویی‌های سهروردی، بر اندیشه هستی و روشنایی آن استوار بود، و هنوز انسان و عقل او به دائر مدار موجودات و سرور آنها بدل نشده بود. در زندگی فلسفی شیخ اشراق که از سر تا پایش مصیبت و اندوه می‌بارد، تقریبا تمام معلمان و استادانش او را به تقلید و تبعیت فرا می‌خوانند و هیچ‌کدام پرسیدن‌ها و اندیشیدن‌های او را تاب نمی‌آورند. او به جرم جور دیگر دیدن و به‌نحو مستقل اندیشیدن مغضوب ظاهربینان خودخواه و قشریون خودشیفته قرار می‌گیرد و در نهایت جانش را در همین راه فدا می‌کند.👇
در قلندر و قلعه سرگذشت تراژیک تفکر فلسفی ما به‌گونه‌ای رسا و بسنده به‌بیان درآمده است. در این داستان، متفکر ما تنها و غریب است و آواره کوه و بیابان. او در همه‌جا، از سهرورد و اصفهان و مراغه گرفته تا شام و حلب، به‌دنبال گمشده‌اش می‌گردد و همواره از تاریک‌اندیشان و بیماردلان فرار می‌کند و خودخواسته به دورترها و دورترها می‌کوچد تا این که درنهایت به‌دست جهالت و تحجر و جمود زمان از پا درمی‌آید. قلندر و قلعه، به‌یک معنا شرح و وصف سرگذشت و سرنوشت تراژیک تفکر فلسفی در سرزمین ماست. سهروردی متفکری آزاده و دلیر بود. او فیلسوف و عارفی بسیار جوان بود که جوانمرگ شد؛ قدر مسلم این است که تاریخ ما هم فیلسوفش را کشته است و هم جوانش را. مهم نیست که او در کجا و در کدام شهر به قتل رسیده است. درپایان این وجیزه، شاید بد نباشد خاطره‌ای را از استاد یثربی در اینجا نقل کنم؛ سال‌ها پیش در زیر آسمانی که چندان از آسمان سهرورد دور نبود، دکتر یثربی برای ما جوانان 20 ساله حکمه‌الاشراق درس می‌داد، شور و حال استاد و دانش عمیق و وسیع ایشان در شرح و بیان مطالب عالی و مقاصد بلند حکمه‌الاشراق و آموزش آنها به ما زایدالوصف بود. من به حکمت اشراق سخت علاقه‌مند شدم. «درس معلم ار بود زمزمه محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را». ایشان در مقام آموزگار مسلط به فلسفه اسلامی و منتقد تیزبین ملاصدرا شخصیتی قابل‌تمجید و شایان تحسین است. کسانی که مدام درباره نقد تاریخ و سنت گذشته داد سخن می‌دهند، شاید نتوانند یک صفحه از «اسفار» را درست بخوانند و بفهمند، چه رسد به اینکه آن را نقد کنند. دکتر یثربی کتاب‌هایی مانند «اسفار» و «اشارات» و «نجات» را هم خوب می‌فهمد و هم توش و توان نقد محتوای آنها را داراست. پایان
فرصت طلبی یا اصلاح طلبی؟ سعید حجاریان چندسال پیش که مهندس بهزاد نبوی از بعضی نارفیقانِ سیاسی دلگیر بود، ‌گفت: این جناح‌بندی‌های مرسوم -که خود واضع آن بوده است- یعنی چپ مدرن و سنتی، و راست مدرن و سنتی، دیگر جواب نمی‌دهد و باید بنا را بر مردی و نامردی بگذاریم. حرف ایشان هنوز قابل تأمل است و من می‌خواهم در این زمینه کمی توضیح دهم تا ماجرا از زوایای مختلف کمی شفاف‌تر شود. پیش از ورود به بحث توضیح این نکته ضروری است که استفاده از دوگانه مردی و نامردی برآمده از نگاه جنسیت‌زده آقای نبوی به سیاست نبوده است، زیرا در فرهنگ ما به‌کار بردن این الفاظ مرسوم است و لزوماً برآمده از داوری ارزشی مبتنی بر جنسیت نیست. می‌خواهم تأکید کنم، این تقسیم‌بندی جنبه نظری دارد و بیشتر اخلاقی است و کمتر سیاسی؛ مانند دوگانه‌های با معرفت و بی‌معرفت و امثالهم. من معتقدم در جامعه ما همه‌ی نیروهای سیاسی به‌نحوی اصلاح‌طلب هستند. یعنی حتی دگم‌ترینِ اصول‌گرایان نیز از بعضی وجوه زندگی در ایران ناراضی هستند و می‌خواهند آن را مطابق ایده‌آل‌های‌ خود بازآرایی کنند. اصلاح‌طلبان که جای خود دارند. اما مسئله آنجاست که ببینیم جهت اصلاح‌گری‌ آن‌ها به چه سمت است. مثلاً اصول‌گرایانِ داعیه‌دارِ اصلاح ممکن است از وضعیت حجاب جامعه گله کنند و حتی از پوشیدگی وجه‌ و کفّین بگویند. و یا موسیقی را به‌کلی حرام بخوانند و با استشهاد به «قول ‌الزور» آن را حمل بر موسیقی نمایند و شاید، ته دل‌شان اصلاحات از نوع امارت اسلامی افغانستان را بد ندانند! اما، بالاخره این‌ها از ظن خود در پی اصلاح هستند. اما درباره اصلاح‌طلبان به‌معنای متعارف کلمه؛ بارها توضیح داده‌ام که این گروه به‌دنبال تقویت جامعه مدنی، انتخابات آزاد، دستگاه قضایی مستقل، پاسخگویی قدرت، احیاء جایگاه رسانه ملی،‌ حذف/ادغام تمامی دستگاه‌های موازی با قوای مجریه و مقننه و… هستند و در اینجا قصد تکرار مکررات ندارم. حال پرسش این است که آیا می‌توان بین این دو اصلاح‌طلبی نقطه مشترکی پیدا کرد یا خیر؟ من گمان دارم اگر صداقتی بین هر دو دسته باشد، لااقل در زمینه‌هایی مانند مبارزه با تبعیض، فساد، فقر، بیکاری، تورم و همچنین حفظ تمامیت ارضی می‌توان به وجوه مشترکی دست پیدا کرد. از سوی دیگر، گمان می‌کنم همه نیروهای سیاسی در ایران –به‌شرط صداقت‌شان- اصول‌گرا باشند. یعنی،‌ به اصول و خطوط قرمزی پایبند هستند که از آن‌ها عدول نمی‌کنند. ولی، این اصول نیز با یکدیگر تفاوت دارند. مثلاً اصول‌گرایان به‌معنای متعارف کلمه، خط قرمزشان تبعیت بی‌چون‌وچرا از فرامین رهبری، ولو احکام ارشادی است. در حالی که اصلاح‌طلبان هیچ چیزی را از دایره نقد خارج نمی‌دانند. یا در مثالی دیگر، اصول‌گرایان قائل به برگزاری مناسک مذهبی حتی در زمانه همه‌گیری کرونا هستند حال آنکه اصلاح‌طلبان این قبیل امور را از خود ساقط کرده‌اند زیرا معتقدند می‌توان با تمسک به قاعده لاضرر حفظ جان مردم را مقدم بر هر چیز دانست. همچنین می‌توان گفت هر دو طایفه علی‌الظاهر به قانون اساسی پایبند هستند و آن را فصل مشترک خود می‌دانند. منتهی از متنی واحد، قرائت‌های مختلف ارائه می‌دهند که گاه به‌کلی متضاد هستند. در این میان، بعضی منتحلین به این دو جریان، یا به بیانی دیگر اصول‌گرایان و اصلاح‌طلبان خودخوانده وجود دارند که کاملاً فرصت‌طلب‌اند. نزد این طایفه، اصول‌گرایی یا اصلاح‌طلبی شعاری بیش نیست و بسته به آنکه باد قدرت از کدام سو بوزد، به‌سادگی رنگ عوض می‌کنند و از مزایای آن بهره‌مند می‌شوند. از این قبیل افراد، چه در بین اصول‌گرایان و چه در بین اصلاح‌طلبان فراوان وجود دارد و مع‌الاسف با توجه به خصائص فردی و همچنین دستکاری‌های هسته سخت قدرت مبنی بر تولید نیروی سیاسی خودمانی و بی‌خطر، میل به فزونی دارند. توضیح بیشتر درباره وضعیت اصول‌گرایان و تجویزهای احتمالی را باید به خود آن‌ها سپرد. بنابراین من در ادامه بر وضعیت اصلاح‌طلبان تمرکز می‌کنم و می‌پرسم، چگونه می‌توان با چنین شبه‌اصلاح‌طلبانی مواجه شد؟ در پاسخ به این پرسش، می‌توان به تعیین شاخص‌هایی دست زد و از پس آن، اصلاح‌طلبان واقعی را از دیگر اصلاح‌طلبان تفکیک کرد. برای این منظور وجود دو شاخص ضروری به‌نظر می‌رسد. اولین آن‌ها شاخص «از کجا آورده‌ای؟» است. عبور از این آزمون اصلاح‌طلبان را از شبهه‌های اقتصادی مبری خواهد کرد. دومین آن‌ها حرکت در جهت «خیر همگانی» است. یعنی، هر کس در طول عمرش یک قدم در جهت خیر همگانی برداشته است، اصلاح‌طلب است به شرط آنکه گامی در جهت مخالف آن برنداشته باشد. 👇
می‌توان یک شاخص سیاسی را نیز به دو شاخص پیشین الصاق کرد و آن اینکه فرد در طول حیات‌اش شاخصی را برای فعل و یا ترک فعل اصلاح‌طلبانه مشخص کرده باشد که نزد همگان قابل ارزیابی باشد. من تعمداً این شرط را نادیده می‌گیرم[۱]؛ زیرا اولاً سنجه واحدی وجود ندارد که دوری و نزدیکی افراد را بسنجد و ثانیاً تبدیل اصلاح‌طلبی به ایدئولوژی را خطرناک می‌دانم چون ایدئولوژی از هر نوع‌اش آگاهی کاذب است و آنچه واقعیت دارد، اصلاحات در میدان عمل و خدمت به مردم و ارتقاء مؤلفه‌هایی است که باعث می‌شود توان ملی و خیر همگانی رشد کند. از آن سو، ما نیازمند آن هستیم که مردم را به سمت اصلاح‌طلبیِ فارغ از ایدئولوژی سوق دهیم تا بتوانیم خیل بیشتری از مردم را جذب پروژه خیر همگانی کنیم. یعنی دایره اصلاح‌طلبی را به قدری تنگ نکنیم که اصلاح‌طلبان محدود و محصور در چند حزب شناخته شده باشند. مثلاً، یک فعال اقتصادیِ بخش‌ خصوصی که سابقه شفافی دارد و احیاناً خیریه‌ای در جهت سرپرستی ایتام دارد، مطابق دو شاخص «از کجا آورده‌ای؟» و خدمت در جهت «خیر همگانی» اصلاح‌طلب است، ولو آنکه در طول عمرش یک سخن سیاسی هم به زبان نیاورده باشد. به دوم خرداد ۱۳۷۶ بازگردیم و آن رویداد را مجدداً بازخوانی کنیم و بپرسیم چرا سیدمحمد خاتمی ۲۰ میلیون رأی آورد و مورد اقبال عمومی قرار گرفت، در حالی که نه جریان حزبی قوی داشت و نه نیروی چندانی که بگوییم برای وی تبلیغات گسترده کرده است. خاتمی، در دوم خرداد با مردم از روی کرامت سخن گفت و شأن و منزلت آن‌ها را هدف گرفت؛ آن جمعیت عظیمی که به وی رأی دادند، مردم عادی بودند که لزوماً سیاسی نبودند اما در یک نظام سیاسی یکپارچه و یک‌رنگ و سیاه‌وسفید، تفاوت صداقت و فرصت‌طلبی را درک می‌کردند. چنانکه در سال‌های پیش و پس از خاتمی، روحانیت بر سر قدرت اساساً نماینده وضع موجود تلقی شد؛ عنصری که به‌ باور جامعه فاقد شاخص‌های فوق‌الذکر بود و اغلب مورد اقبال قرار نگرفت و یا به طرفه‌العینی با پس‌زنش سیاسی[۲] مواجه شد. [۱] من سابقاً از شروط سه‌گانه‌ای برای تشکیل هسته سخت اصلاحات گفته بودم. آن شروط که در اینجا نیز به دو مورد آن –به‌صورت مجمل- اشاره شد، مربوط به کادرهای حرفه‌ای اصلاح‌طلبان بود. یعنی، در آن حداقل گشودگی را شاهد بودیم حال آنکه برای عامه مردم که من آن‌ها را فطرتاً اصلاح‌طلب می‌دانم، دو شرط فوق کافی به‌نظر می‌رسد. [۲] Political Backlash
يك لاك‌پشت در مسابقه خرگوش‌ها درهم‌ريختگي ‌خاكريز خودي‌ در جنگ رسانه‌اي 1️⃣بخش اول حسن طاهري بيانيه سيصد ملت براي يك جاسوس در سال 1894 اداره اطلاعات و آمار فرانسه آگاهي يافت «شوار تسكين» وابسته نظامي سفارت آلمان در پاريس از افسري فرانسوي مجموعه‌اي از اطلاعات مهم نظامي و تسليحاتي ارتش فرانسه را به دست آورده است. نام مستعار اين افسر فرانسوي «دي» بود. با كشف نخستين اسناد و مدارك، از دستخط افسران ارشد ارتش توسط برجسته‌ترين كارشناسان خط‌ شناس بررسي گسترده‌اي آغاز شد. دستخط « كلنل آلفرد دريفوس» با نمونه خط مدارك كاملاً مطابقت و شباهت داشت. كلنل جوان يهودي الاصل كه در خانواده‌اي مرفه با پدري تاجر و صاحب نفوذ زندگي مي‌كرد، به سرعت بازجويي و محاكمه و به اتهام خيانت و جاسوسي به حبس و تبعيد ابد محكوم و روانه جزيره شيطان معروف به زندان در بهشت، در گويان فرانسه واقع در آمريكاي لاتين شد. چهار سال از تبعيد و حبس وي مي‌گذشت تا در حركتي آرام روزنامه‌هاي پاريس فضايي تبليغاتي را در حمايت اين افسر جوان آغاز كردند. «اميل زولا» نويسنده مشهور و رمان نويس فرانسوي در حمايت از او مقاله «من متهم مي‌كنم» را در نشريه «اورور» (سپيده دم) كه نامه‌ا‌ي سرگشاده به رئيس جمهور بود منتشر ساخت. اين نامه با سرعت، مورد توجه قرار گرفت . مجازات دريفوس فورا از حبس ابد به ده سال ترك وطن تخفيف يافت. اين فضاي تبليغاتي با ورود 300 شخصيت ادبي و فرهنگي و انديشمند و صدور يك بيانيه شديدالحن شكل ديگري يافت. بيانيه اين 300 شخصيت در سال 1899 به نام بيانيه روشنفكران، باعث آزادي كلنل آلفرد دريفوس پس از پنج سال حبس و تبعيد و سرانجام تبرئه و اعلام بي‌گناهي او در سال 1902 منتهي شد. روزنامه‌ها و سطر سطر مقاله‌هاي نشريات پاريس، و يك گردان از عناصر مؤثر فرهنگي و انديشمند به ويژه با فرماندهي «اميل زولا» و «رومن رولان» دو رمان نويس برجسته فرانسوي، توانسته بودند نظام سياسي قدرتمند فرانسه را، با يك حركت هماهنگ و دقيق تبليغاتي و رسانه‌اي بدون شليك حتي يك گلوله و ريخته شدن حتي يك قطره خون مجبور به عقب نشيني كنند؛ آن هم نه در قرن رسانه‌ها، بلكه درست در يكصد و پانزده سال پيش. 👇
2️⃣بخش دوم گلوله‌هاي كاغذي از جنس باروت «آيا پرچم ما از زنان حفاظت مي‌كند؟» اين پرسش حساسيت برانگيز و تحريك كننده‌اي بود كه بيش از يكصد سال پيش روزنامه‌هاي تحت حمايت سياستمداران صاحب نفوذ آمريكايي «ويليام رندولف‌هارست» به عنوان تيتر اول در سرتاسر آمريكا، در سال 1889 منتشر ساختند. ايالات متحده آمريكا براي اشغال كشور كوبا و بيرون آوردن آن از چنگ اسپانيا، عمليات رواني پيچيده‌اي را اجرا كرد. به خطر افتادن سرمايه‌گذاري آمريكا و دوركردن اسپانيا از مرزهاي نزديك ايالات متحده و تصاحب منابع عظيم و ارزشمند كوبا، بهانه‌هاي مناسبي براي وارد عمل شدن آمريكا بود. دو روزنامه «توسعه طلب» و «كلمه» باحمايت و هدايت دو سرمايه دار آمريكايي يعني «هارست» و «جوزف پوليترز» جزئياتي تمام از ستم‌ها و زورگويي‌هاي ارتش اسپانيا در كوبا را مو به مو گزارش مي‌كردند. «ريچارد ديويس» روزنامه نگار آمريكايي با حقوق ماهيانه 3 هزار دلار(به ارزش اين مبلغ در يك قرن پيش توجه كنيد) به كوبا اعزام شد تا به عنوان خبرنگار، گزارش‌هاي خود را از مظلوميت و ستمديدگي بوميان كوبايي به روزنامه‌هاي آمريكا ارسال نمايد. آتش نزاع ميان آمريكا و اسپانيا، از زير مشتي خاكستر گرم به واسطه حادثه‌ا‌ي كوچك، وقتي به شعله جنگي تمام عيار تبديل شد كه اسپانيايي‌ها سه دختر شورشي كوبايي را پيش از سوار شدن بر كشتي‌هاي بخار راهي نيويورك، براي بازرسي بدني، برهنه ساختند. سربازان زن اسپانيايي براي جلوگيري از قاچاق مدارك مهم اين اين عمل را انجام داده بودند، اما «هارست» تيتر نخست تمام روزنامه‌هايي تحت نفوذ خود را با اين پرسش آغاز كرد: «آيا پرچم ما از زنان حفاظت مي‌كند؟» بهترين سوژه و بهانه براي شليك به قلب هدف به دست آمده بود. «فدريك رمينگتون» يكي از طراحان و تصويرسازان برجسته مطبوعات آمريكايي تصويري كشيد كه چند مرد در حال عريان كردن سه دختر بودند. اين طرح با عنوان «داستان سه دختر برهنه» با گستره عظيمي در تمام روزنامه‌هاي آمريكا منتشر شد. همين طرح بر وجدان «ديويس» خبرنگار، تأثير جدي گذاشت تا جايي كه حقيقت ماجرا را آشكار ساخت. «هارست» به عنوان فرمانده اصلي و پشت پرده ايالات متحده، از اين خبرنگار و طراح جوان اعزامي به كوبا تصاوير بيشتري مي‌خواست، اما اين دو كه به اندازه كافي گزارش و طرح ارسال كرده بودند، از اين همه دروغ سازي خسته و پشيمان بودند. «رمينگتون» طي تلگرافي به «هارست» اعلام كرد: «اينجا در كوبا همه چيز آرام است. باور كن هيچ ناآرامي و اغتشاشي وجود ندارد. جنگي هم رخ نخواهد داد. من مي‌خواهم برگردم.» «هارست» با سرعت پاسخ خود را در تلگراف چنين گفت: «لطفاً بمانيد. شما تدارك عكس ببينيد، من هم تدارك جنگ را مي‌بينم!» 👇
3️⃣بخش سوم چريك‌هاي واكنش سريع انقلاب اسلامي در تشييع جنازه پيكر عارف واصل حضرت آيت الله العظمي بهجت(ره) در بهار 1388 در اوج لحظات شلوغ و پر ازدحام خيابان هاي اطراف حرم حضرت معصومه(س) و خيابان ارم قم ؛يك گروه فيلمبردار و عكاس با تجهيزات نه چندان پيشرفته همچون يك دسته چريك رسانه‌اي، از هرسو عكس و تصوير بر ميداشت و لحظه‌هاي ناب و تاريخي حضور پرشور و شعور مردم در تجليل از مرجعيت برخواسته از دل جامعه و امت را ثبت مي‌كرد. سر تيم و فرمانده اين دسته چريك رسانه‌اي با چهره‌اي خاكي و ته ريشي سياه و سفيد، همان تصوير قاب سال‌هاي 57 را در ذهن زنده مي‌كرد. سال‌هاي حكومت بچه مسجدي‌ها و هياتي‌هاي آشنا با ذات و حقيقت جهادي انقلاب اسلامي. رضا برجي پيشاپيش دسته، فرز و چالاك حركت مي‌كرد و نيروهايش به دنبال او دوان دوان بودند. در سال 1363 رضا برجي در 19 سالگي بابرنامه روايت فتح شهيد آويني يعني يكي از غير رسمي ترين و خودجوش ترين موسسات رسانه‌اي انقلاب اسلامي كار خود را آغاز كرد و از ورودش به لشكر 10 سيدالشهدا و جانبازي در جبهه تا حضورش در 14 جنگ بزرگ و كوچك سه دهه اخير به عنوان خبرنگار جنگي فعاليت مستندسازي و عكاسي را رها نكرده است. فعاليتي كه بدون حقوق رسمي همه ارگان‌هاي متصل به چاه گاز و نفت و موسسات دولتي داراي درآمدهاي نجومي، ادامه يافته و اصلاً فعاليت خودجوش، مردمي و جهادي خارج از بيلان و گزارش امثال او در ميان ارقام و كميت و دفاتر و آمار آنان تعريف نشده و ناشناخته است. اگر جز اين نيز مي‌بود هيچگاه رضاي چريك و اين بچه مسجدي مسلمان دردمند، موفق به ساخت 12 سريال و 44 فيلم مستند و ثبت ده‌ها هزار تصوير نفيس و ناب از لحظه‌هاي ماندگار سه دهه گذشته تاكنون، نمي‌شد؛ لحظه‌هاي ناب و ماندگار از شلمچه و فكه و فاو و حلبچه تا سارايوو و كشمير و ضاحيه لبنان و پنجشير افغانستان . موفقيتي كه اين سرباز رسانه‌اي حضرت روح الله(ره) آن را با نق و نوق‌هاي مديريتي و كمبود بودجه و نبود اضافه كاري موسسات به دست نياورده است. اختصاص فقط يكي از دستمزدهاي يك ميليون دلاري بازيكنان فوتبال براي يك فصل بازي مي‌توانست بسياري از مشكلات رضا برجي را در بسياري از فعاليت‌هاي ارزشمند و مستندش در تاريخ مرتفع سازد؛ اما رضا برجي هيچگاه منتظر حمايت لاك پشت‌هاي چرتي پشت ميز نشين نمانده است. پروا و هراس از خصائل بندگي دنياست و كسي كه به پروا و ترس نه گفته باشد مقام پروانگي و پرواز را يافته است. و اين راز نستوهي و سربلندي بچه‌هاي مسجد و فرزندان نهضت خميني است. گويا اين سنت روزگار تلخ دهكده جهاني است تا كريستين امان پور با قدرت مادي شيطان اكبر شبكه CNN را تغذيه كند آن هم با حمايت يك هلي كوپترو امكانات تصويربرداري پيشرفته و همراهي بادي گاردهاي خوش تيپ شركت بلك واتر براي حفظ امنيت جاني او و گروه همراه سكونت يافته در هتل هيلتون آمريكايي بيروت تا رسانه ملي جمهوري اسلامي ايران تصاوير اين مجري ايراني الاصل مقيم آمريكا از جنگ 33 روزه را با افتخار تمام به جاي تصاوير ناب رضاي بسيجي منتشر سازد . بايد در چنين روزگاري رضا برجي، بسيجي بي يار و ياور، تنها با اتكال بر خداوند و بدون حمايت مراكز رسمي و رسانه‌هاي دولتي، تصاويرش را بر دل آسمان بسپارد تا فردائيان به اشراق و شهود حقيقت مظلومانه انقلاب اسلامي و فرزندان خميني را ادراك نمايند و بدانند كه امثال رضا برجي ها در هيچ يك از دفتر هاي هزاربرگي قوانين و بودجه رسانه ملي و مراكز فرهنگي دولتي جايي ندارند واصلا مغز صفر و يكي مدرن سيستم هاي اداري و رسمي با ديدن آنها قفل مي كند . اين خاطره خواندني از زبان رضا برجي در جنگ 33 روزه 2005 لبنان گوياي تنهايي و غربت نسل هنرمند متعهد و اتقلابي در ميان كرور كرور برنامه و بودجه هاي دولتي است. او مي گويد: «پول زيادي نداشتيم. براي خرج كمتر هتل نمي‌رفتيم. از شب ورودم به بيروت از 80 درصد مناطق فيلم و عكس گرفتم. امكاناتمان هم خيلي كامل و پيشرفته نبود. اگر دوربين «اسپري كم» داشتم تصاويرم بسيار بهتر مي‌شد. با اين حال سعي كردم بدون استفاده از پايه و امكانات موجود كار كنم. دوربين مدام روي دوشم بود...» برخي رسانه‌هاي بزرگ دنيا از جمله BBC بر آثار تصويري و مستند رضا برجي 47 ساله نتوانسته اند قيمت و ارزشي را تعيين نمايند. كاش رضا برجي در اين انقلاب يك فوتباليست يا خواننده و آرتيست بود! و شايد هم بهتر بود رضاي بچه مسجدي ، صد سال پيش در آمريكا به دنيا مي‌آمد به جاي «ريچارد ديويس» با حقوق ماهيانه سه هزار دلاري اش! نه؟!
4️⃣بخش چهارم و پایانی تشكيل اتاق جنگ قرارگا ه‌هاي فرهنگي – رسانه‌اي براي يافتن معبر «پول نداريم اضافه كاري كارمندهايمان را بدهيم. دلتان خوش است به چه؟ بي مايه، فتير است» اين جمله‌اي است كه از كارگزاران و دست اندركاران عرصه فرهنگ و رسانه و هنر موسسات دولتي و رسمي بسيار شنيده مي‌شود. جملاتي كه در فصل‌هاي انتخاباتي و فعاليت ستادهاي پوسترچسباني و به ويژه سفرهاي مقامات عالي مرتبه و بلند پايگان سياسي و نظامي نه تنها شنيده نمي‌شود بلكه بنابر تشخيص تكليف و فوريت و اضطرار، باراني از بودجه هاي نداشته! از كيسه غيب سرازير و كوچه و در و ديوار و جدول شهر كاغذ ديواري مي‌شود. اين نشانه‌ها، علائم بدخيمي سرطان فرهنگي جامعه متملّق و چاپلوسي است كه در پيچ و خم روزگار پر تيره و تار دنيازدگي، همه ستاره‌ها و اسطوره‌هاي افتخارش در حال خاموشي و فراموشي اند و حتي شهيدان نو رسيده تابستانه اش را نيز در سطح عمومي يك استان كوچك نتوانسته معرفي و بشناساند. غافل از آنكه در موج و گردابي حائل، برخودگويي و خودخندي گزارش ها و بيلان كارهاي اداري بسنده كرده است. دو سال پيش يكي از فرماندهان ارشد نظامي يكي از استان هاي كوچك، در گزارشي كه به شوخي نزديك‌تر بود، خبر از آن مي‌داد كه «دوهزار وبلاگ‌نويس بسيجي را شناسايي و تربيت و به كار گرفته ايم!» به رقم دو هزار وبلاگ نويس يك بار ديگر تأمل جدي بياندازيد. لشكري رسانه‌اي كه مي‌تواند توانايي راه اندازي سونامي تبليغاتي و رواني را در يك قاره داشته باشد. آمارهاي دورغين و ساختگي و به دور از واقعيت، موريانه وار بر پيكره كاخ رفيع و بنيان سازه‌ي فرهنگ و هنر و رسانه انقلاب افتاده اند. پوست اندازي مديريتي و كنار نهادن شيوه‌هاي مندرس و فرسوده و نخ نما و به كارگيري نيروهاي خودجوش و با تجربه حاضر در اين خاكريز با به كارگيري علم و تكنيك و تعهد ،تنها راهكارهاي عملي است براي تشكيل يگان‌هاي واكنش سريع فرهنگي رسانه‌اي انقلاب اسلامي. يگان‌هايي از جنس روايت فتح و سربازاني همچون رضا برجي. اگر چه حزب الله لبنان در اوج تنهايي و غربت راه جهاد و مبارزه را از عظمت عاشورايي جنگ 8 ساله ما آموخت، اما با شرم و شرنگ فراوان بايد امروز از راه‌هاي رفته حزب الله لبنان و شبكه المنار بسياري از نادانسته‌ها و نداشته‌ها را آموخت و به كار گرفت. حركت تبليغي و رسانه‌اي حزب الله لبنان به گفته شاهدان عيني در حوزه مطالعات و تحقيقات جنگ 33 روزه و گردآوري اطلاعات و خاطرات شهدا در قالب بانك خاطرات و نگهداري آثار جنگ و ثبت افتخارات آن در قالب موزه جنگ و نمايشگاه‌هاي فصلي، فعاليتي بسيار گسترده و با عظمت را در بر مي‌گيرد كه در سه دهه گذشته كشور ايران، اگر بي نظير نباشد، كم نظير است. اين مهم چيزي نيست كه بدون داشتن يك اتاق فكر منسجم متشكل از گروه‌هاي تخصصي و برنامه ريز و هم چنين بدون به كارگيري نيروهاي خودجوش و مردمي علاقه مند و دردمند بتوان به آن دست يافت. علت المرض رخوت و عامل سندرم سستي و استيصال رزمندگان رسمي و كارت دار و عنوان گرفته و درجه دار و حقوق و پاداش بگير اين عرصه؛ دور شدن از سنگر اصلي يعني مسجد و روحيه تكليف گرايانه و بسيجي است. اگر حزب الله لبنان و رضا برجي در مسابقه سرعت خرگوش هاي دهكده قاعده مند مك لوهان ، امكان پرواز و فراز يافته و مسيطر بر زمان و تكنيك گشته اند، با تمسك به حركت جهادي و مسجدي و روحيه پروانگي و شيدايي است كه ما در هر روز جنگ آن را آزموديم. اتاق جنگ فرهنگي و رسانه‌اي و تشكيل پادگان‌هاي نبرد نوين رسانه اي، راهبردي است اساسي كه در منشور استقامت و پيام قطع نامه حضرت روح الله(س) در تير1367 با تكيه بر همان روحيه بسيجي و تكليف گرايانه و با محوريت مسجد به عنوان سنگر، ديده شده است و اجراي آن افق نگاه و ديدگاهي جهاني مي‌طلبد تا دراين حركت‌هاي سريع و زيرثانيه‌اي رسانه‌هاي غرب عنوان دون كيشوت‌هاي ديوانه را از آن خود نسازيم. حركت فرهنگي و رسانه‌اي موسسات و مراكز رسمي و دولتي نظام اسلامي در برابر حجمه‌ها و حمله‌هاي دشمن با آهنگ پدافندي و تأخيري و كند بي شباهت نيست به راه رفتن لاك پشت خواب آلودي در ميان گروه خرگوش‌هاي فرز و چالاك در ميدان مسابقه. مسابقه‌اي كه پايان خوش و شاداني ندارد. باور كنيد در عرصه رسانه و فرهنگ؛ تمدن غرب شق القمري از جنس اعجاز نمي كند. پيش روي غرب ريشه در ضعف و سستي ما دارد. طلايه داران غرب ذاتا حس گرا و عمل گرا هستند. پراگماتيسم و عمل گرايي به دنبال سودمندی، فایده و نتیجه كار است و از همين رو علم و تخصص را با همه زواياي آن به كار مي گيرد تا بهترين و پرسود ترين نتيجه را در كمترين زمان به دست آورد. اگر چه حضرت روح الله(ره) ام الشعائر انقلاب را «مامور به تكليف بودن» يك مجاهد في سبيل الله دانسته اما حضرتش بارها و بارها بر انجام تكليف و وظيفه به بهترين و منطقي ترين و علمي ترين و تخصصي ترين شكل ممكن تاكيد فرموده اند.
. ادامه بخش چهارم و پایان دوستي مي‌فرمود: «در نشستي كه جمعي از علاقه مندان و انديشمندان و هنرمندان انقلاب اسلامي به صورت اختصاصي با مقام معظم رهبري داشتند ايشان با اعلام عدم رضايت از وضعيت فرهنگي و رسانه‌اي موجود تأكيد فرمودند: «در ميان ترافيك شديد و انبوه ماشين‌هاي در هم تنيده يك بزرگراه ديده ايد كه چگونه يك موتورسوار چالاك با سرعت از ميان خودروها حركت كرده و راه خود را مي‌يابد و به جلو مي‌رود؟ بايد با همين سرعت و چالاكي به فكر شكستن حصارها و تنگناها باشيد و براي برون رفت از معضلات و مشكلات ميان بُرها را كشف كنيد...» و اين خواسته را بر ما تكليف كردند.» پایان حسن طاهری
امروز چند یادداشت از آقای رحیم قمیشی را با هم می خوانیم به نظرم واژه هایش چیزی جز ارتعاش درد نیست...👇
پاسدار رحیم قمیشی تیر درست توی گردنش خورده بود! لباس ساده سرباز ارتش تن او بود. من هنوز ۱۸ سالم نشده بود. من و او توی آن سنگر موقت و کوچک تنها بودیم. نمی‌دانستم چه کار می‌توانستم بکنم. اصلاً کاری می‌شد کرد؟ بدن سرباز به رعشه افتاده بود. من فقط یک جمله را تکرار می‌کردم: – نگران نباش، نترس، خوب می‌شوی، خوب می‌شوی! او داشت تمام می‌کرد، وسط معرکه. تا چند دقیقه پیش همه چیز خوب بود، ناگهان از پشت سر مورد حمله قرار گرفته بودیم. همین روزهای سال بود. روزهای اول بهار سال ۱۳۶۱. ساعت شاید ۹ یا ۱۰ صبح مرحله‌ی دوم عملیات فتح المبین در غرب شوش و تپه‌های رقابیه. سه چهار ساعت شبانه، با پیاده‌روی طولانی از لابه‌لای تپه‌ها به عمق نیروهای عراقی که داخل کشور ما شده بودند نفوذ کرده و آن‌ها را غافلگیر کرده و شکست داده بودیم، اما حالا از پشت سر مورد حمله‌ی سنگینی قرار گرفته بودیم، یعنی از همان جهتی که خودمان وارد شده بودیم. به جز سربازی که کنار من بود، تعدادی دیگر هم مجروح و شهید داده بودیم، اصلاً آماده‌ی مقابله با این جهت نبودیم. نمی‌توانستیم سرمان را بالا بیاوریم، که ناگهان یونس، پسر جوان و رشیدی از بین نیروهای ما ایستاد. او لباس سبز رنگ سپاه پوشیده بود. یونس فهمیده بود نیروهای حمله کننده قسمتی از نیروهای لشکر دیگری هستند که ما را با دشمن اشتباه گرفته‌اند! یونس شجاعانه ایستاد و رفت وسط دو جبهه که روبروی هم ایستاده بودیم. آتش ناگهان از هر دو طرف قطع شد. و یونس با دو دستش به سرش زد. – ما قبلاً اینجا را گرفته‌ایم. چرا شلیک می‌کنید… یگان پشتیبانِ ما، با تصور دشمن، به ما حمله کرده بود! همیشه فکر می‌کردم اگر یونس نبود، با آن لباس سبزش، با آن دل شجاعش، با آن قد بلندش، چه می‌شد؟! شاید ده‌ها کشته و زخمی دیگر باید می‌دادیم، شاید الان زنده نبودم و خیلی دیگر از بچه‌ها هم. من جانم را مدیون شجاعت و گذشت او هستم. یونس هنوز زنده ات، یک پایش را در جنگ از دست داد. از بچه‌های عرب دشت آزادگان است و خیلی هم شجاع. امیدوارم این روزها به خانه‌اش سیل نرسیده باشد. امروز دلم خواست روز پاسدار را به او تبریک بگویم. یعنی به پاسدارهای گمنام، به آن پاسدارهای مخلصی که بعد از جنگ نه دنبال قدرت رفتند نه دنبال خانه‌های بزرگ و نه دنبال تجارت. به پاسدارهایی که افتخارشان خدمت خاضعانه به مردم بوده و هست. به پاسدارهایی که غصه‌ی مردمِ کم‌درآمد را دارند. به پاسدارهایی که در مرزهای ناامن تنها هستند. به پاسدارهایی که یادگارهایی از جنگ هنوز در بدن‌شان هست. به پاسدارهایی که زیر خاک آرمیده‌اند با همان لباس سبزشان، برای آرامش و آسایش ما، برای عزت کشور. می‌دانم هنوز هم غالب پاسدارها دل‌شان برای مردم می‌تپد. هنوز دوست دارند در دل مردم باشند. از سیاسی کاری‌هایی که به اسم آن‌ها می‌شود بدشان می‌آید. از تجارت به نام آن‌ها بدشان می‌آید. مردم دوست‌شان دارند. وقتی با تواضع به سراغ سیل‌زده‌ها می‌روند. وقتی همت و باکری نمادشان است. وقتی یونس بینشان هست… حتماً آن‌ها هم قدر با مردم بودن را می‌دانند همت و باکری، خرازی و باقری، زین‌الدین و دقایقی، درفشان و فرجوانی، علی هاشمی و رمضانی، همه از دل مردم ضعیف برخاسته بودند و با مردم بودند. آن‌ها مردم را دوست داشتند و مردم آن‌ها را روز پاسدارهایی که در دل مردمند “مبارک”
عجایب هندی‌ها برای ما رحیم قمیشی خانم ایندو که در همسایگی ما بود، برای من و همسرم کلاس خصوصی زبان انگیسی گذاشته بود. پول بسیار کمی هم می‌گرفت. شاید برایش تنها یک مشغولیت بود. می‌گفت برای یک سال نمی‌تواند سیر و پیاز بخورد. مادر همسرش چند ماه پیش به رحمت خدا رفته بود و می‌گفت این برای‌شان یک رسم است! پرسیدیم او را واقعا به رودخانه گنگ انداختید، گفت نه! ظاهرا آن چند ماهه فرصت نکرده بودند به رودخانه مقدس بروند. پرسیدیم پس الان مادر شوهرتان کجاست، که گفت همینجاست!! همسرم کم مانده بود قالب تهی کند وقتی گفت می‌تواند باقیمانده‌اش را برایمان بیاورد ببینیمش. من بشدت مشتاق و خانمم بی‌نهایت ترسیده بود. "میس ایندو" اشاره کرد مادر همسرش الان بالای سرش روی تاقچه اتاق است. بعد از سوزاندن او، خاکسترش را دریافت کرده بودند تا ببرند در رودخانه مقدس رها کنند. کلاس زبان ما برای چندین هفته به هم خورد! اولین چیزی که به محض ورود به بمبئی نظر خانواده‌ام را جلب کرد (البته بعد از دیدن وفور فقرای بی‌خانمان و پیاده‌رو نشین) موتورسواری خانم‌ها بود. تقریبا نیمی از موتورسوارها خانم‌های هندی بودند، آنهم با همان لباس‌های سنتی‌شان، ساری یا پنجابی. موتورسواری خانم‌ها آنجا اصلا نمایشی نبود، به کارشان می‌رسیدند، کسی هم جرأت نمی‌کرد مزاحمتی برایشان ایجاد کند. برای ما عجیب بود با اینکه مسلمان‌ها آنجا کم بودند و شیعه‌ها بسیار کمتر، اما یک روز تعطیل سراسری داشتند به اسم "محرم" که همان روز عاشورای ما بود. مناسبتی داشتند به اسم روز "رخا" به نظرم. روزی بود برای گرامیداشت خواهر. برادرها به خواهران‌شان هدیه می‌دادند. معمولا هدیه‌ها ساده بود، گاه یک پارچه کوچک که خواهر می‌بست به دور مچ دستش و آنرا برای یک سال حفظ می‌کرد. آنها که برادر نداشتند پسر عمو، دایی یا پسر عمه و خاله‌شان برایشان هدیه می‌آوردند، به این معنا که برادرشان هستند و همیشه پشتیبانشان. انجمن اسلامی دانشجویان در یکی از تالارهای روباز و سرسبز شهر به مناسبت نیمه شعبان، جشن اعلام کرده بود. ما به همان آدرس تالار رفتیم، که دیدیم دیر رسیده‌ایم و نوازنده‌ها شروع به نواختن کرده‌اند. چه نواختنی! واقعا شاد، و عده‌ای نوجوان هم رفته بودند جلوی سن و می‌رقصیدند. در دلم به انجمن اسلامی که چنین مراسم شادی تدارک دیده بود درود فرستادم... تنها ما دقت نکرده بودیم آنجا چندین تالار بود و ما به اولین تالار که عروسی هندی بود رفته بودیم. چقدر خانواده عروس و داماد خوشحال شدند، با ما کلی عکس گرفتند و رفتن ما را خوش یمن دانسته بودند. برای ما باور کردنی نبود می‌شود سفره‌هایی انداخت با خوراکی‌هایی متنوع که یک ذره گوشت در آن نباشد. ولی آنجا دیدیم می‌شود. اگر منوی غذاهای ما در رستوران‌ها الان ۱۰ نوع غذاست که همه هم با گوشت هستند آنها در منوی غذایشان بیشتر از بیست سی نوع غذا داشتند همه گیاهی‌. گوشت برای هندوها حرام بود. انواع ماسالا دوسا، تا پلو بریانی، تا سمبوسه، تا خورش‌های گیاهی و اسپاگیتی‌های خوشمزه و البته همه تند تند. پلیس‌های‌شان واقعا پولکی بودند، ما دانشجوها همیشه یک ۵۰ روپیه‌ای آماده در جیب‌مان بود، که می شد ده سنت به دلار یا هزار تومان آن موقع خودمان. همینکه پلیس نگه‌مان می‌داشت برای چک گواهینامه یا معاینه فنی وسیله‌مان، یا تخلفی که کرده بودیم، ۵۰ روپیه خرجش بود و ادامه مسیر می‌دادیم. وقتی یک روز استاد در کلاس خواسته بود نکات منفی هند را بگوییم من گفتم رشوه گرفتن پلیس، استاد آنقدر ناراحت شد که کم مانده بود از کلاس بیرونم کند! می‌گفت پلیس‌ها از شریف‌ترین مردم هند هستند، گفتم خودم تا حالا ده بار رشوه داده‌ام، که گفت اگر شماها این کار را نمی‌کردید، شهر ما و پلیس‌های ما این‌ همه خراب نمی‌شدند! غالب هندی‌ها مردمی بودند بشدت فقیر، یعنی شاید برای یک هفته هم پس‌انداز نداشتند. اما جشن‌هایشان همیشه بر پا بود. به جز دو جشن مهم و اصلی‌شان که "دیوالی" بود و جشن رنگ‌ها یا " هولی" که هر کدام چند روز به طول می‌انجامید، مراسم عروسی‌شان با همه فقرشان بسیار باشکوه گرفته می‌شد. نوازنده‌ها همه محلی و فقیر بودند، صندلی‌های تاشو معمولی می‌گذاشتند، اما سنگ تمام می‌گذاشتند، عروس و داماد لباس‌های سنتی می‌پوشیدند و سه شبانه‌روز جشن بود و غذا می‌دادند. شادی‌شان از عمق وجودشان بود. فقر را پذیرفته بودند، خانه‌های کوچک را پذیرفته بودند، درآمد ناچیزشان را، اما اجازه نداده بودند کسی شادی را از آنها بگیرد! خودشان بودند، خوب یا بد. هیچ نیازی به تظاهر نمی‌دیدند، هیچ نیازی به تفاخر نمی‌دیدند، زندگی را سخت نمی‌گرفتند و با آن کنار می‌آمدند، هر روز درگیر چیزهایی نمی‌شدند که دنیا را متحیر کنند... اندازه خودشان را می‌دانستند. خدا را باور داشتند کشورشان را دوست داشتند و به دیگران به دیده احترام نگاه می‌کردند.